چند گام تا طلوع زندگی در آلونک
لینک مرتبط : برش هایی از زندگی تلخ و دردناک یک زن وشوهر و دوفرزندشان : غروب زندگی درآلونک
روزنامه ایران می نویسد:هنوز هم رنگ آسمان زندگیشان خاکستری است. هنوز هم دو کودک معصوم در سرمای آلونک میلرزند و در انتظارند که کسی دستهای سردشان را در دست بگیرد. هنوز هم سفره کوچک آلونک خالی است.
اینجا بچهها آنقدر عاشق زندگیاند که هرگز لب به شکایت باز نمیکنند. حسین 7 ساله با تمام کوچکیاش هرگز از گرسنگی بهانه نمیگیرد و حسن با تمام بغض و اندوهی که دارد، به نگاه خسته مادر و نگاه پردرد پدر لبخند میزند. اینجا در آلونک، حسن و حسین خیلی زود بزرگ شدهاند. وقتی که یواشکی، دور از چشم پدر و مادر از حسن و آرزوهایش میپرسی، میگوید: مادرم فداکار است، خیلی فداکار. همه سختیها را به خاطر ما تحمل میکند. من هم مثل همه بچههای همسن و سال خودم در نوجوانی دوست دارم خوب زندگی کنم. تا قبل از بیمار شدن پدر، در تهران زندگی میکردیم و پدر برای فراهم کردن شرایط خوب بسختی کار میکرد تا اینکه 6 سال پیش همه چیز به هم ریخت. با اینکه 10 سال بیشتر نداشتم و برادرم یک ساله بود، میفهمیدم که اتفاق ناگهانی سیاهی افتاده است و از آن به بعد ما...
بنا گذاشتیم برای نجات زندگی حسن و حسین و والدینشان، جشنی راه بیندازیم و تنها تکیهمان به شما بود. از همان ساعتهای نخست روز 8 دیماه خیلیها تماس گرفتند. خیلی از هموطنانی که خود کارمند و کارگر بودند، هدیههای سبز آنها اگرچه اندک، اما با احساسی پاک و نوعدوستی همراه بود. خیلیها در تماسهایشان، قلک دلهایشان را شکستند و آنچه به سویمان سرازیر شد، ما را سرشار از حس نابی میکرد که مصمم شدیم از نجات بچهها از آلونک برایتان بنویسیم.مردی که خود را علی معرفی میکرد و از زندان اوین تماس گرفته بود، گفت: من یک زندانی هستم و مرتکب خطا و جرم شدهام. با این حال اینجا در زندان سقف مطمئنی بالای سر دارم و غذای گرم میخورم. وقتی مطلب غروب زندگی در آلونک را خواندم، قلبم به درد آمد چون این پدر و مادر و دو فرزند معصومشان از حداقلها هم بینصیب هستند، تصمیم گرفتهام مبلغی- هرچند اندک- را به آنان هدیه کنم.
مردی که یکی از جانبازان جنگ بود نیز پس از تماس گفت از اینکه یک پدر جلوی خانوادهاش با احساس شرمندگی تنها مانده، خیلی ناراحت شدم. فکر میکنم اگر دست به دست هم دهیم، میتوانیم آنان را از این شرایط نجات دهیم. اگرچه هدیه من ناچیز است ولی امیدوارم با کمکهای دیگر هموطنان باعث رهایی آنان از این مشکلات شویم.
یک مهندس عمران که از کرج تماس میگرفت با ابراز همدردی گفت: اگر چه افرادی از این دست در کشور ما بسیارند و از تعداد ستارههای آسمان نیز بیشترند، ولی من خوشحالم که شما برای چیدن این ستاره از آسمان سیاهیها، وارد عمل شدهاید. کاش با تلاش و همدلی زندگیشان را به نور و روشنایی پیوند بزنیم. یک مرد که پس از تماس با روزنامه اشک میریخت، گفت من یک مرد افغان هستم و وضعیت مالی و اقتصادی مناسبی ندارم. کفاش هستم و زندگی خودم را به سختی مدیریت میکنم ولی وقتی خوب فکر میکنم، از اینکه آنها در شرایط بدتری از من قرار دارند، برای خود واجب میدانم که هرچند اندک هم که باشد به آنها کمک کنم.خیلیها تماس گرفتند، خیلیها ابراز همدردی کردند. امکان چاپ همه نقطه نظرها و ابراز احساسات آنها را نداریم ولی هنوز هم به یاری شما و کمکهای شما نیاز است. هنوز هم لازم است به چشمان منتظر حسن و حسین در آلونک سلام کنیم.شاید حاصل این سلامها، آشتی آنها با زندگی شود و چند سال بعد به خود ببالیم که دو فرزند ایران زمین دیروز با مهربانی ما، دو مرد بزرگ و موفق شدهاند. مردانی که به خاطر لمس فقر و تنهایی، دست کودکان دیگری را خواهند گرفت.
دایره مهربانی ما هنوز کامل نشده است.
ما را تا تکمیل این حلقه عاشقانه تنها نگذارید و با شماره تلفن 88757758 گروه زندگی روزنامه ایران تماس بگیرید.
لینک مرتبط :
برش هایی از زندگی تلخ و دردناک یک زن وشوهر و دوفرزندشان : غروب زندگی درآلونک
