آخرین دست نوشته ریحانه جباری در انفرادی زندان رجایی شهر
رأی دهید
چهل روز از اعدام ریحانه جباری می گذرد. خانواده اش اخیرا مراسم باشکوهی برای شادی روح ریحانه برگزار کردند.
در این صفحه شما می توانید آخرین دست نوشته ریحانه را که برای اجرای حکم به زندان رجایی شهر منتقل گردید را بخوانید:
آخرین باری که ساعتمو نگاه کردم 3:40 رو نشون می داد . ازم گرفتن و حالا گذشت زمان رو کندتر و کندتر احساس می کنم . بازهم برگشتم سر جای اول . باز هم برگشتم انفرادی . درست مثل لحظه ی ورودم به زندان اوین . 86/4/25 . تاثیر عدد هفت در زندگی من عجیبه . 2007/7/7 ( 86/4/17 اون اتفاق شوم افتاد و حالا 93/7/7 یک حادثه ی دیگه . اگر جملاتم از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پره متاسفم . شاید توان تمرکز و طبقه بندی اونها رو ندارم . یعنی تولدم 15/آبان هستم یا ...؟ راستی خداوند الآن باید دعای کدوم گروه رو برآورده کنه . سربندی و اطرافیانش که دوست دارن من بمیرم ؟ یا من و خانواده ام که آرزوی زنده بودنم رو می کنن ؟ خودم رو جای خدا میذارم و می بینم اگر من بودم مهری به دل اونها می نداختم که هم گروه سربندی راضی بشن و هم اطرافیان من شاد . اینجور برآورده کردن آرزو مسلما تخریب کمتری داره .ولی اگر آرزوی اونها برآورده بشه ، فقط یک خانواده خوشحال می شن . همین و بس . اصلا آیا اونها با اجرای این حکم به آرامش می رسن؟ آیا این کابوس با از میان رفتن من به پایان می رسه ؟ آیا این پائیز بهاری میشه ؟ نمیدونم . فقط باید صبر کرد و دید زمان چه نقشه ای برامون کشیده . سال های ساله که کتابهایی نوشته میشه ، فیلم هایی ساخته میشه و سمینارهایی برگزار میشه تا به افراد یاد بده که " نه " بگن. که اگر کسی درخواستی ازشون کرد و برخلاف میلشون بود یا توانایی انجامشو نداشتن بهش نه بگن . حالا که اینجا ایستادم فکر میکنم در کنار این آموزش باید یاد داد که چه وقتهایی " نه گفتن " خوب نیست و گاهی بهتره که پا روی امیالمون بذاریم. یاد بگیریم که انتقام نگیریم ، که تلافی نکنیم و فکر نکنیم اگر ناخوشیم با ناخوش کردن دیگران به خوشی می رسیم . اما به هر حال زندگی در جریانه ، زندگی ادامه داره و خاطرات تلخ ما تنها مثل یک جای زخم تا ابد روی بدن روح ما می مونه . دیگه نمی سوزه یا درد نمی کنه اما با یادآوری اون لحظات یک لبخند تلخ یا شاید یک سر تکون دادن و افسوس خوردن همراه ماست . از سرنوشت و تقدیر گله نمی کنم. هنوز نمی دونم خداوند چه چیزی رو برام مقدر کرده و قراره از کجا و به کجا برم و به چه شکل . فقط می دونم عشق یکطرفه بی جونه . اگر من عاشق زندگی باشم و زندگی منو نخواد حتما رهام می کنه . ولی بشنو ! آهای کائنات من مست بوی خوش زندگیم . من عاشق تابیدن خورشیدم ، عاشق خیسی دونه های بارونم ، عاشق گزگز کردن پوستم توی سرمای زمستونم ، عاشق صدای گنجشک های صبحم . پس تو هم منو بخواه ، بخواه که بمونم . دوست ندارم .این نحوه ی مردن رو دوست ندارم . دوست ندارم با طناب دار بمیرم . دوست ندارم زار زار گریه کنم .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند .
چه میارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
( حافظ )
نمی دونم چرا این شعر رو نوشتم ، یهو اومد توی ذهنم . مضمونش آرزوی منه . که فردا سه شنبه پیش از طلوع آفتاب به من هم آب حیات بدن و شب من هم فرخنده بشه . آن شاءالله.
خیلی حرف ها توی ذهنمه اما دستم به نوشتن نمی ره . همیشه وقتی نگرانم گلودرد میگیرم و صدام می گیره و تب می کنم . حالا هم همینطورم . بدخطی و سیاه کردن هام رو ببخش اما باور نمی کنی اگر بگم حتی دست هام نای گرفتن خودکار رو نداره . امشب با خانواده ی مقتول باید چه برخوردی داشته باشم ؟ چی بگم ؟ چه کار کنم ؟ نمی دونم . واقعا نمی دونم . امروز معنی واقعی لبه ی تیغ رو به وضوح حس کردم . بیم و امید ! یعنی برمی گردم ؟ یعنی طلوع آفتاب رو می بینم ؟ یعنی دوباره روی پدر ، مادر و خواهرانم رو می بینم . شوخی نمی کنم اگر بگم بیشتر از خودم نگران اونام . بابا رفته شمال و احتمالا وقتی مامان بهش خبر بده میخواد با سرعت بیاد . با اعصاب خردی ، با فکر مشغول ، با نگرانی . فرصت خوبیه که تمام حرف هام رو بهشون بزنم . هر چی باشه تنها کسانی که تا همیشه در کنارم بودن و دوستم داشتن خانواده ام بودن . پس شروع می کنم با این آرزو که فردا صبح خودم اینا رو بهشون بگم .
پدر و مادر عزیز و مهربانم ،
شرمنده م . از تمام ظلمی که به شما روا داشتم از تلخی و سختی که به شما دادم . از بیماری و اندوهی که برایتان ساختم .
میخوام بهتون بگم که با تمام وجود دوستتون داشتم و دارم . ذره ای به عشقم نسبت به خودتون شک نداشته باشید .شما منو از دوران بچگی اشباع از محبت کردید و تا امروز هم ادامه داشت و فرداها .... امیدوارم . من هرگز چیزی کم نداشتم و هیچوقت کمبودی حس نکردم . شما با تمام توان و قوا در سخت ترین شرایط در کنارم بودید و به من امید مضاعفی دادید . به خاطر شماست که زندگی رو دوست دارم . انقدر خوشبخت بودم که وقتی فکر میکنم اگر آزاد بشم دوست دارم چکار کنم ، فقط و فقط میخوام با شما باشم . من سیراب از همه چیزم .حالا می فهمم که می توان در جوانی قدرت مرگ رو داشت . غروب شده و من احساس آرامش بیشتری دارم . نمی دونم چرا . قاعدتا حالا باید بترسم ، بلرزم ، ناله کنم ولی من آروم تر از همیشه ام . شما به من بگید این آرامش چه علامتی میده . سلام دوباره به آفتاب و یا ؟....
زندگی تکرار مکررات و دَوَرانِ دُورانِ ! 17/تیر/86 جلوی کلانتری عباس آباد اونطور که باید و شاید بغلتون نکردم . فکر نمی کردم مجبور بشیم این همه وقت از هم جدا باشیم . گفتم یک سوال و جواب ساده است . فکر کردم همه می فهمن که قصدی نداشتم . اعتماد کردم به حرف شاملو ( بازپرس ) که گفت ما می دونیم اون قصد تجاوز داشته . برای همین راحت ازتون جدا شدم و سیر بغلت نکردم و دیروز با اون ملاقات عجیبی که بهمون دادن و یک ساعتی خوش بودیم . باهم . نزدیک هم . دیروز هم اعتماد کردیم و باور کردیم که خبری از اجرای حکم نیست و این یک ملاقات کاملا اتفاقی بوده به خاطر حضور وکیل . دیروز هم زود از بغلت بیرون اومدم و فکر کردم فرصت های بیشتر و دیگری برای در آغوش کشیدنت هست . بهم گفتی بغلم بخواب و من رو ترش کردم که مگه من بچه ام که توی بغلت خوابم بگیره .اعتراف میکنم ، آره بچه ام و حالا حس میکنم بیشتر از هر وقت دیگه ای به گرمای آغوشت احتیاج دارم . راستی ! مامان جان ، امشب که فکرت ، روحت و جسمت درگیره ، چطور روی صحنه میری و نقش بازی میکنی . هر چند که در طی این چند سال تمام نقش هات یه جوری ارتباطی به احساست داشته . احساس دوری از فرزند . غم فراغ یار ! راستی یادم رفت بگم ، حالا دیگه مطمئن شدم که احساس بابا از همه ی ما قوی تره . فقط اون بود که دیروز ته نگاهش نگران بود . حتی حس کردم وقتی بغلش بودم قلبش می لرزه . هرگز فراموش نکنید که به بابا اعتماد 100% داشته باشید . شاید گاهی حرفی بزنه که به مذاق خوش نیاد ولی به احساس قوی اون هرگز شک نکنید .اون به خاطر روح بزرگش خیلی سریع دام ها ، دروغ ها و حوادث رو پیش بینی میکنه . حالا بیش از هر وقت دیگه ای می دونم که اگر امکان انتخاب پدر و مادر وجود داشت من باز هم شما رو انتخاب می کردم . خدا رو شکر که هستید ، خدا رو شکر که شما رو دارم ، خدا رو شکر که نفس می کشید . ببخشید اگر بچه ی خوبی براتون ناامیدم و نشدم اون چیزی که میخوام . ما از مدت ها قبل ، قول و قرارهامونو با هم گذاشته بودیم و خودمونو برای همه چیز آماده کرده بودیم . حالا هم چیزی تغییر نکرده . پس برای آخرین بار میگم : قسم میخورم که خودم اینکارو کردم . قسم میخورم که اون قصد تجاوز داشت . ما با هم درگیر شدیم و اون انقدر قوی بود که اگر من نمی زدم اون گردن منو له میکرد . قسم میخورم که هیچ برنامه ای از قبل نداشتم . قسم میخورم که هیچکس منو تهدید یا تطمیع نکرده . قسم میخورم که چاقو مال من نبود و من از همونجا برش داشتم . پس خیالم راحته و خیالتون راحت باشه . اگر تمام کره زمین جمع بشن و بگن تو عمدا اینکارو کردی یا انگیزه ی دیگری به جز دفاع داشتی باکی ندارم . چون وجدانم آسوده است . لااقل خودم میدونم که فقط و فقط دفاع کردم و همین کافیه . بالاخره روزی می رسه که همه به این واقعیت پی می برن .امیدوارم اون روز باشم و ببینم و خنده ی مستانه سر بدم .
حالا که در این اتاق کوچک انفرادی نشستم و تنهای تنهام شما رو هم در احساسم شریک می کنم. میخوام از همین جا همه ی کسانی که بهم ظلم کردن رو ببخشم . می بخشم سربندی رو بابت ضایع کردن زندگی خودم ، خانواده ام و حتی خانواده اش . می بخشم بازجویان اداره 10 آگاهی شاپور رو که از هیچ شکنجه ای برای یک دختر 19 ساله دریغ نکردند . می بخشم بازپرس شاملو رو که تمام واقعیت ها رو وارونه جلوه داد و فقط سعی در تطهیر چهره ی مقتول و تخریب شخصیت من داشت . می بخشم اون 2 بازجوی بی نام و نشان اطلاعات رو که برگ هایی از بازجویی ام رو بردن و هرگز دیده نشدن . می بخشم وکیل قاسم شعبانی رو که با مهندسی پرونده و تمسک به حواشی جوانی زندگی من روند رسیدگی روتغییر دادن . می بخشم قاضی تردست رو که در جلسه دادگاه اجازه ی دفاع به من نداد و همه چیز رو به من تحمیل کرد . می بخشم تردست رو به خاطر توصیه نامه ای که روی پرونده گذاشت و به دیوانعالی کشور فرستاد . می بخشم تمام 17 مقام قضایی رو که به نقایص پرونده توجه نکردن و نگفتن قرص خواب آور و کاندوم و اس ام اس های یکطرفه ی دکتر به من ، چه معنی رو میده و دیگرانی که نمیشناسم و از پشت پرده از دنیای نامرئی ها برای من بد خواستن و بد کردن . همه و همه را می بخشم و طلب بخشایش می کنم از کسانی که خواسته و ناخواسته آزارشون دارم ، حرفی زدم و رویی برگردوندم . از مادرم و پدر عزیزم میخوام که اونها هم ببخشن کسانی رو که بهشون دروغ گفتن و امیدوارشون کردن . کسانی که تا آخرین لحظه ، تا همون لحظه ای زنگ زدم و گفتم من اعزام به رجایی شهر هستم برای اجرای حکم قصاص باز هم دست از دورنگی و دورویی برنداشتن و اصرار کردن که دروغه و پرونده در حال بررسی است . ببخشید اونها رو که از خوارترین نوع بشر هستند .
داستان پادشاهی رو خوندم که از جلوی قصر رد میشه و نگهبانی رو می بینه که در سرمای زمستان لباس پاره ، کهنه و مندرسی به تن داره . بهش قول میده تا عصر لباس نویی براش بیاره تا از سرمای زمستان در امان باشه . نگهبان شاد و امیدواره . فردا صبح هنگام خروج از قصر پادشاه با جسد یخ زده ی نگهبان روبه رو میشه در حالیکه کاغذی در دست داره " که من امشب از سرمای زمستان نمی میرم ، از وعده ای می میرم که تو دادی و عمل نکردی "
بدون شرح ....
ش... و ش... عزیزم ، خواهران مهربانم
که هرگز با وجود فشارهای متعدد ذره ای از احترام من کم نکردن و همیشه به حرفم گوش دادن . عزیزانی که با وجود این همه سختی تحمیلی لب به شکایت باز نکردن . دوستت دارم فراوان به ش...ای که به خاطر سابقه ی خواهرش ، به خاطر زندانی بودن من تا مرحله ی مصاحبه در هواپیمایی رو رفت و ادامه نداد . دوستت دارم زیاد به ش... مهربانی که موهای سر و ابروهاش ریخت و یکبار هم به من نگفت چرا . براتون از خداوند عمر طولانی و با عزت ، سرشار از شادی و خوشی و سلامتی و برکت میخوام . دوستتون دارم خیلی زیاد . می بوسمتون از راه دور ، از راه هوا و نور . هیچوقت اون جلسه های 3 نفره ی خواهرانه که روی یک تخت جمع میشدیم رو فراموش نمی کنم . عاشقتونم و امیدوار به دوباره در آغوش کشیدنتون .
مامانی و بابایی عزیزم ، امیدوارم روزی تمام آرزوهای دور و درازتون در مورد من برآورده بشه . همیشه شرمنده ی گره های قلب مامانی بودم و هستم . همیشه قدردان پشتیبانی بی دریغ و همیشگی تون بودم و هستم و همیشه آرزوی طول عمر داشتم و دارم . دوستتون دارم و در این لحظه ، در این مکان خیلی دل تنگ شما هستم . برام دعا کنید .
خاله ن... مهربان . وقتی در باره ات فکر می کنم یک کوه جلوی چشمام مجسم میشه . تو همیشه برای من مظهر قدرت ، نجابت و پشتکار بودی . همیشه دوستت داشتم و دارم .
فضول میرزا - استكهلم - سوئد
خدا بیامرزدش (البته اگه خدائی وجود داشته باش!) و خدا لعنت کنه اون زاپاس به سر هندی تبار رو که با قدوم نحسش ایران و ایرانی را به باد داد!
جمعه 14 آذر 1393 - 22:33
Asghar Torobche - تورنتو - کانادا
باعث تاسف هست که یک دختر جوان اعدام بشه اما یک انسان رو کشته بود به هر حال قانون کشور هست جان آدمی رو بگیری قانون جانت رو میگیره
جمعه 14 آذر 1393 - 23:10
rafail.london - لندن - انگلیس
خواهرم روحت شاد.و ننگ بر اون سرتنگی مزدور!!!خدا به مادرت صبر بده!!ای خدا کجا هستی؟!!؟؟
جمعه 14 آذر 1393 - 23:19
شیعه ولایتمدار - مونیخ - آلمان
چه میشه گفت ،کاش اینطور نمیشد.
جمعه 14 آذر 1393 - 23:22
parsi parsi - کرمان - ایران
حالم از این حکومت اسلامی به هم میخوره
شنبه 15 آذر 1393 - 00:24
razmandeh - استکهلم - سوئد
آنچه بٔر تو گذشت نمونهای بود از هزاران ظلمی که به دختران ایرانی و به نسل امروزه ایران شد !!!! هر چه شد و هر چه بود حق تو اعدام نبود !!!! این هم ننگی دیگر بٔر این افراطیون اسلامی !!!!ننگتان باد !!!! و روحت شاد و آرام باد ای دختر مظلوم ایرانی
شنبه 15 آذر 1393 - 02:03
بانوى پارسى - ریچمند - امریکا
چى میکشه اون مادر و پدر و خانواده هر لحظه مردنه
شنبه 15 آذر 1393 - 04:18
arman93 - یزد - ایران
هر چی میگذره بیشتر می فهمم این دختره دیوونه بوده و شر و ور می گفته تا حالا چاقو مال خودش بوده و هم خودش هم وکیلش مدعی بودند که همیشه برای دفاع از خودش تو کیفش داشته حالا یهویی یادش اومده که نه از خونه مقتول برداشته . شماهام شورشو درآوردید دیگه دست بکشید از این دختره زودی قهرمان درست می کنید از این موارد بسیاره یارو با دختره رفیق میشه بعد که استفاده شو برد ولش میکنه یا در حقش یک جفایی می کنه و .. اون هم ازش متنفر میشه انتقام میگیره و خلاص این قدر زود قهرمان درست نکنید
شنبه 15 آذر 1393 - 05:35
souroosh - ساری - ایران
این جا ایران است سرزمین ضلم و جنایت. اخرین ایستگاه بربریت و حیوانیت. با مردمی مدعی انسانیت که خود را بهترین در عالم خلقت می دانند هر چند که خود اگاه می باشند که جز دروغ و ریا هیچ چیزی دیگر از اعمالشان تراوش نمی شود.
شنبه 15 آذر 1393 - 07:02
Realman - ارواین - امریکا
ادم کشتی حالا با چاقو خودت یا مال اون نمیرفتی تو خونش
شنبه 15 آذر 1393 - 07:12
فارسان - مرکزی - ایران
روحت شاد که سر بلند سر به دار شدی.
شنبه 15 آذر 1393 - 07:25
hossein+87= - ایران - ایران
جای ناراحتی و تاسف داره و ایکاش واقعیات بر اساس مستندات مشخص میشد و نه حدس و گمان تا هرکسی به درست به حقوق خودش میرسید.
شنبه 15 آذر 1393 - 07:51
arzoye ensaniat - استکهلم - سوئد
آن بیشرف که قصد تجاوز داشته،اگر نمیکشتش،تا ریحانه زنده بود باید به این نامرد باید باج میداد،هر وقت ازش درخواست ،خوابیدن میکرد باید میامد،اگر نمیکشتش،باز چیزی در جمهوری اسلامی عوض نمیشود،باز باج میخواست،چون اگر قبول نمیکرد،سنگ باران میشد،سربندیها،همرو خریدن از وکیل تا قاضی،.
شنبه 15 آذر 1393 - 08:30
bineshaan - لندن - انگلیس
فکر میکنید حکم وفات سعید زینالی در اثر شکنجه وزارت اطلاعات رو چه دکتربی وجدانی امضا کرده؟ دقیقا یکی مثل مرتضی عبدالعلی سربندی گه به گور شده.
شنبه 15 آذر 1393 - 09:22
paryjoon - بروکسل - بلژیک
قضیه داستان بدون شرحش چیه؟ کسى میدونه؟ . روحش شاد خدا بیامرزه. اما کسی با مردى که بهش اس ام اس اون جورى مى داده. میره تنها جایی اخه. همیشه به دخترا ظلم کردند و مى کنن. این خود دختراست که باید مراقب باشند. خدا همچین بلایی رو سر هیچ کس نیاره.
شنبه 15 آذر 1393 - 10:06
highlight - کرج - ایران
دلم بدجور گرفت. اه عجب عصر مزخرفی شد امروز .
شنبه 15 آذر 1393 - 13:09
توپوزی - لینز - اتریش
یک عده سربندی را بیگناه میدوند و عده ای دیگر خانم ریحانه جباری را قربانی میدانند.نظر و برداشت هر کس متفاوت است.تو این وسط یک روانی بی ریشه(souroosh - ساری - ایران)به کل مردم ایران فحش میدهد وهمه را حیوان و بربر میخوانند وخوانندگان خوش غیرت سایت هم میخوانند وازش رد میشوند.این یارو فکر کرده خیلی هم ادبی نوشته وفکر کنم روزی چند بار اینرا میخواند و برای خودش کارت پستال میفرستد.چون کسی دیگر از حیوان خواندن پدر و مادرش ناراحت نشد من به او پاسخ میدهم و امیدوارم همانطور که فحش توهین به مردم ایران درج میشود بنا به شرف روزنامه نگاری جواب ان هم درج شود.توپوزی
شنبه 15 آذر 1393 - 13:19
توپوزی - لینز - اتریش
souroosh - ساری - ایران// اسمی شایسته تو نمی یابم- ساری -سروش شایسته تو نیست.ای موجود بیسواد !!! که خیال میکنی ادبی نوشتی ظلم را اینطور مینویسند.-اگر ایران آخرین ایستگاه بربریت و حیوانیت است پس ایستگاه اولش آنجاست که تو و اجدادت از آنجا آمده اید.اگر پدر و مادرت واقعا بهت راست گفته باشند پس ریا و دروغی در کار نیست !!؟؟ و اگر دروغ باشد آنچه اتفاق افتاده است ترا و وجود ترا و پیدایش تو را!!!! پس بخر از بقال سر کوچه پنیر صبحانه را !!!!!!!و سلام برسان توپوزی
شنبه 15 آذر 1393 - 13:49
hassan5 - تهران - ایران
اگر هر جای دنیا این اتفاق میافتادنتیجه اش مشابه جمهوری اسلامی ناف محمدی نبود!!! ان بیچاره که مرد و تمام شد دلم بحال ان خانواده میسوزد که داغ دلشان کی تمام خواهد شد؟؟؟در عوض خانواده رسوای سربندی تا اخر عمر ننگینشان عذاب وجدان یک قاتل واقعی را بر دوش خواهند کشید.مرگ بر جمهوری اسلامی که قتل مردم را بدست امت خودش انجام میدهد
شنبه 15 آذر 1393 - 13:51
*پسر شجاع* - تهران - ایران
souroosh - ﺳﺎﺭﯼ - ﺍﯾﺮﺍﻥ. آهای با تو ام..مثلا تو الان ناراحتی!!..خودتو به دکتر نشون بده..اکثر کسانیکه من دیدم همشون ناراحتن..ولی یه بی فرهنگ میاد به همه توهین میکنه..بهت توصیه میکنم دفعه بعد وقتی احساس ناراحتی کردی بجای فحش دادن به مردم سرتو بکوب به دیوار چون اینطوری حداقل بجای تنفر احساس ترحم دیگران رو جلب میکنی..
شنبه 15 آذر 1393 - 15:51
*پسر شجاع* - تهران - ایران
ﺗﻮﭘﻮﺯﯼ - ﻟﯿﻨﺰ - ﺍﺗﺮﯾﺶ. درود بر شما دوست عزیز..
شنبه 15 آذر 1393 - 15:53
92ارشام - لندن - ایران
چرا قرص ارامبخش دراب میوه ،کاندوم و اس ام اس های سربندی را از پرونده زدودند؟!سربندی یک اطلاعاتی گمراه و شهوت پرست بود.ریحانه چه میزان گناهکار بود خدا میداندو جانش را گرفتند.اگرچه سربندی گناهکار بود و همسایگان و خویشان او بطورکامل او را میشناسند.چه زورگویی ها و ادم فروشی ها کرد.
شنبه 15 آذر 1393 - 21:40
fdsa60 - تهران - ایران
واقعا که ما ملت جوگیر و ظاهر بینی هستیم. دوستان من یکبار دیگه این متن رو خوب بخونید.واقعا متوجه نمیشید اینها نوشته ریحانه جباری نیست؟؟ دوستان عزیز متن نوشته مربوط به یه نویسنده داستانهای ادبی هست که خیلی حرفه ای نوشته رو عامیانه کرده.تورو خدا یکم عقل رو بکار بگیرید
شنبه 15 آذر 1393 - 22:08
sarang6 - ژنو - سوئیس
خدا هردوشون رو بیامرزه؛خودش بهترین قاضیه.. قضاوت کردن سخت ترین کار دنیاست درحالی که ما به راحتی راجع به همه چیز و همه کس حکم می دیم.
یکشنبه 16 آذر 1393 - 00:16
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
اگر ریحانه به خاطرِ دفاع در برابر یک گرازِ وحشی و گرسنه به او با چاقویی کهاز قصد طبق نقشه آنجا گذاشته بودند ضربه زد، آن غولِ بی شاخ و دم به خاطرِ آن نمرد، بلکه شیخی بود که کار را تمام کرد و ضربههایِ اصلی را زد و مدارک را برد، چه باید بر سر این مردم بیاید تا ماهیت اصلی اینها را بشناسند و فریب این داستان سازیهای خبیثانه اینها را نخورند، مگر عهدِ دقیانوس است که یک دخترِ شاغل به همراهِ به حساب دو آدم مذهبی و جا افتاده برای دیدنِ دفتر کاری که باید طراحی دکورِ آن را انجام دهد نرود ! خانواده سربندی قاتلِ ریحانه هستند آنها خواستند پدر متجاوز را با این کار تطهیر کنند،امیدوارم تمام مسببین چه از نظام و خانواده متجاوز و مردم یاوه گو که هر گونه تهمتی را به ریحانه زدند و تا اعدام به ناحق نشد از این هرزه گویی دست نکشیدند به مکافاتِ عمل به اندازه زجری که ریحانه و خانواده او کشیدند دچار شوند و مکافاتِ جانِ از دست رفته این دختر را هم در این دنیا با رسیدن بلا به آنها و و هم آن دنیا با مجازاتِ خداوند پس دهند.
یکشنبه 16 آذر 1393 - 01:06
جنگنده - تهران - ایران
واقعا کینه و عقده در برخی از کاربران اینجا باعث میشه که حتی حقیقت قتل را نیز وارونه جلوه دهند و جای مقتول و قاتل را با یکدیگر عوض کنند. از خوانندن برخی خزعبلات برخی از کاربران انسان متوجه میشود که تا چه حد برخی میتوانند جو زده و به دنبال عقده گشایی باشند. یارو اطلاعاتی یا خانوم باز بوده یا هوس ران بوده یا هرچی که بوده این چه ربطی به قتل او توسط یک زن که مانند هرزه ها بخاطر پول و مقام، به راحتی به خانه خالیه مردان دهها سال بزرگتر از خودش مانند مدیر شرکتش یا همین مقتول میرفته، دارد. خوب شد شماها قاضی نشیدید چون به راحتی در حکم، ابراز سلیقه میکردید. لیاقت شماها دیکتاتورترینه دیکتاتورهاست.
یکشنبه 16 آذر 1393 - 07:30
سرسره - اهواز - ایران
shirzan e irani-سوئد- ممنون ازکامنتت پاینده باشی عزیز کاملا موافقم
دوشنبه 17 آذر 1393 - 04:21
سرسره - اهواز - ایران
shirzan e irani-سوئد- ممنون ازکامنتت پاینده باشی عزیز کاملا موافقم
دوشنبه 17 آذر 1393 - 04:22
سهیل ایرانی - اصفهان - ایران
جنگنده - تهران - ایران تو با چه اطمینانی رای به هرزگی ریحانه میدی. برای حرفت مدرک داری؟ شاهد داری؟ تهمت زدن کار بسیار بسیار زشتیه. در مورد آقای سربندی هم نمیشه نظر قطعی داد.
دوشنبه 17 آذر 1393 - 05:12
عشق من کتاب - حیدرآباد - هند
arman93 - یزد - ایران. در کل با حرفات موافقم
سه شنبه 18 آذر 1393 - 22:06
عشق من کتاب - حیدرآباد - هند
جنگنده - تهران - ایران. تو اول ادب یاد بگیر که اسم هرزه رو رو کسی نذاری، اون هم در مورد دختری که مطمئن نیستی، متاسفم از اینکه پدر و مادرت همچین فرزندی رو تربیت کردن
سه شنبه 18 آذر 1393 - 22:08
جنگنده - تهران - ایران
عشق من کتاب - حیدرآباد - هند..................... تو برای تربیت خودت متاسف باش که به زنی که به خانه مردان دهها سال از خودش بزرگتر میرفته و با آنها سکس داشته و همزمان با چندین مرد و پسر رابطه داشته را، قهرمان خودت میدانی و از همچین زنی، یک قدیس دروغین میسازی. میگویند در آخرالزمان ارزشها برعکس میشود، هرزگان، قدیس و قدیسان، هرزه نامیده میشوند چون مردم آخرالزمان، اکثرشان کافر و ملحد و فاسد هستند و تو هم یکی از همینهایی برو با قدیسه قاتل و هرزه ات، خوش باش.
چهارشنبه 19 آذر 1393 - 07:29