ایران: سفری به قلب جمهوری اسلامی
نگاه عمیق رامیتا نوایی به هشت تهرانی معمولی، دریچهای به سوی ماهیت دولت ایران ارائه میکند
مرکز مطالعات لیبرالیسم: «شهر دروغها؛ عشق، سکس، مرگ و جستجوی حقیقت در تهران» عنوان کتابی است از رامیتا نوایی، روزنامهنگار ایرانی- بریتانیایی که به زندگی هشت تهرانی میپردازد. نوایی تقریبا خود را از داستان محو میکند و این هشت شخصیت خود بیشتر داستان را پیش میبرند… در این نوشتار، “جان آلن گی” (John Allen Gay)، از اعضای هیات تحریریه مجله «نشنال اینترست» و یکی از نویسندگان کتاب «جنگ با ایران: نتایج سیاسی، نظامی، و اقتصادی» درون جمهوری اسلامی را از چشمانداز شخصیتهای نوایی به تصویر میکشد. او سعی میکند ماهیت حقیقی جمهوری اسلامی را که حتی برای شهروندان ایرانی مهمتر است، ترسیم کند: آیا جمهوری اسلامی، در فرم رادیکالش، برای یکدستی فرهنگی فشار خواهد آورد و به سوی یک جامعه جدید و مصنوعی حرکت خواهد کرد؟ یا اینکه، در شکل محافظهکارش، شکلهای متعدد سنت در سرزمین ایران را شناسایی، حفظ و تقویت خواهد کرد؟
نامیدن ایران تحت عنوان سرزمین تناقضها تاحدودی کلیشهای است. احتمالا شما میگویید: «بله متوجهیم.» ایران مکانی پیچیده است، اما اگر دقیق نگاه کنیم هر مکانی به نحوی پیچیده است. با این وجود، پیچیدگی ایران برجسته است: «بیش از تقریبا هر کشور دیگری در جهان؛ معلق بین هویتها، رویکردها و حتی تاریخهای متضاد.» این کشور، کلکسیونی از قومیتهاست. یک کشور خاورمیانهای که زبانش ریشههای مشترکی با زبانهای اروپایی دارد، نه با عربی یا عبری. رهبرانش مخالفان سرسخت اسرائیل و آمریکا هستند. با این همه ایران بیشترین شهروند یهودی را در میان کشورهای اسلامی دارد و در آن نسبت به کشورهای همسایه دیدگاههای عمومی به ایالات متحده مثبتتر است. امپراتوری بزرگی بوده است، و یکی از قربانیان بزرگ امپراتوریها. کشوری شیعه که بیشتر توفیقاتش را تحت زعامت حاکمان سنی و غیر مسلمان داشته است. حکومتش، هم با از خودگذشتگی و هم با فساد حفظ میشود. حتی یک ساندویچی در تهران وجود دارد که به افتخار بابی ساندز نامگذاری شده است.
تناقض حتی در قلب جمهوری اسلامی نیز وجود دارد. انقلابی که به جمهوری اسلامی موجودیت بخشید، صورتی عمیقا محافظهکار داشت. روحالله خمینی اولینبار به خاطر محکومکردن اصلاحات نوسازانهی شاه در اوایل دهه ۱۹۶۰ انگشتنما شد؛ اولین متحدان او روحانیون سنتی و ملاکان عصبانی بودند که [در حین اصلاحات ارضی] منافعی را از دست داده بودند. به زبان انقلاب فرانسه، خمینی و متحدانش بخشی از رژیم آنسیون (کهن) بودند. از تجار مذهبی شهری که به او پیوسته بودند کمک گرفت، و تمام چپگرایان را فراخواند و آنها را پس از کمک در سرنگونی شاه طرد کرد. حلقه اصلی انقلاب نسبتا ارتجاعی بود. بیتردید، اسلام سیاسی به طور کلی، و جمهوری اسلامی به طور خاص، تمایل دارند خود را به عنوان آلترناتیوی برای مدرنیته نشان دهند، و یا حتی به عنوان بازگشتی از مدرنتیه.
با این وجود یک جنبهی بسیار رادیکال- انقلابی هم وجود دارد. نخبگان سلطنتطلب سرنگون شدند، به لندن یا لسآنجلس رفتند یا اجساد تازه اعدام شده آنها روی تخته سنگهای سردخانه جلوی دوربین به نمایش گذاشته شد. یک گروه از نخبگان جدید انقلابی – خارج از مرزهای طبقهی تثبیتشدهی حاکم – پدیدار شدند. رژیم جدید حمایت خود را از «محرومان» با دخالت در اقتصاد به نام آنها اعلام کرد که در نهایت در دوره محمود احمدینژاد به سطحی ونزوئلایی رسید. ادبیاتِ سیاست خارجی ایران، ادبیاتی که همیشه ضرورتا با اقداماتی عملی پشتیبانی نمیشود، تقریبا به اندازهی کمونیستهای اولیه رادیکال است. رهبران جمهوری اسلامی از بهار عربی مشعوف بودند – آن را بیداری اسلامی خواندند – تا جایی که آیتالله علی خامنهای آن را «فصلی جدید در تاریخ بشر» خوانده است. آنها خواستار وحدت اسلامی میشوند و ادعای تغییر در نظم استراتژیک خاورمیانه را مطرح میکنند: «امروزه حضور آمریکا [در خاورمیانه] از هر معضل دیگری برای جهان اسلام مهمتر است. این مسئله باید حل شود. لازم است که آمریکا را از منطقه بیرون کنیم. ضروری است که او را تضعیف کنیم و خوشبختانه ضعیف هم شده است.» و البته یک اعتراض رادیکال دیگر نیز تاییدیه تهران را در پی داشت: رهبر ایران طرفدار بزرگ جنبش اشغال وال استریت بود.
ایران از چشماندازی رادیکال، خود را ساکن یک نظام بینالمللی میداند که ویژگی غالبش استعمار آمریکا و قدرت مالی «صهیونیست» است. همسایگیاش مملو از سلطنتهای ارتجاعی، تندروهای ضدشیعه، پایگاههای نظامی آمریکا، و «رژیم اشغالگر قدس» است. جمهوری اسلامی در داخل تحت فشار سکولارها، لیبرالها، رادیکالهایی از طیفهای مختلف و آنهایی است که به دنبال توافق با غرب هستند. (البته اینطور به نظر میرسد که سرویسهای اطلاعاتی غربی صحنهگردان بسیاری از اینها هستند.) و هروقت ایران امتیازی میدهد، غرب آنها را تطمیع کرده و بیشتر میخواهد. اما چشمانداز محافظهکاری هم وجود دارد: جمهوری اسلامی کوشش میکند تا «مردمسالاری اسلامی» را به عنوان آلترناتیوی برای لیبرال دموکراسی حفظ کند و در برابرِ پدیدار شدن جهانی مقاومت میکند که در آن – به تعبیر خامنهای- «هیچ ارزش اخلاقی و انسانی وجود ندارد… در واقع، [لیبرال دموکراسیها] خودشان را سیهرو میکنند… تنها چیزی که آنها به آن اعتقاد دارند پول و زورگوییست.»
یک خوانش دقیق از سخنرانیهای خامنهای نشان میدهد که جمهوری اسلامی غالبا بر دفاع و عمل متقابل تاکید میکنند تا بر آغاز حرکتهای انقلابی.
اینجا در غرب تشخیص اینکه آیا جمهوری اسلامی بیشتر رادیکال است یا بیشتر محافظهکار، بسیار مهم است. صلح پایدار با یک ایران رادیکال، امیدی واهی خواهد بود- ما تنها میتوانیم به توافقات تاکتیکی دست یابیم و امید به تغییر در آینده داشته باشیم. مواجهاتی که مشخصکنندهی دوره احمدینژاد بود، بازخواهند گشت، و حملات تروریستی بینالمللی که مورد حمایت جمهوری اسلامی است دوباره اتفاق خواهد افتاد. از سویی دیگر، یک ایران محافظهکار میتواند به آهستگی دوباره به جامعهی جهانی بپیوندد. گاهی غرب در جستجوی تاثیرش خواهد بود، اما در زمانی دیگر تهران را به عنوان منبع بالقوه نظم خواهد پذیرفت. روابط پایدار و سازنده – و رفاه بیشتر برای همه – امکانپذیر خواهد بود.
با این وجود، پرسش از ماهیت حقیقی ایران حتی برای شهروندان ایران هم مهم است. آیا جمهوری اسلامی، در فرم رادیکالش، برای یکدستی فرهنگی فشار خواهد آورد و به سوی یک جامعه جدید و مصنوعی حرکت خواهد کرد؟ یا اینکه، در شکل محافظهکارش، اَشکال متعدد سنت در سرزمین ایران را شناسایی، حفظ و تقویت خواهد کرد؟ آیا حرکتهای معنادار دولتی در حوزهی فرهنگ وقتی که دولت در وضعیتی درهم ریخته است و همزمان فرهنگ در مسیرهای بسیار متفاوتی با شتاب حرکت میکند، امکانپذیر است؟
پاسخ به چنین سوالاتی نیازمند تلاشی فراتر از گشتن در آخرین توئیتهای رهبر جمهوری اسلامی است. ما به پرترهای جامعتر از جامعه ایران نیاز داریم که فراتر از «سفرنامههای قدیم و جدید» باشد که هر چند سال یکبار در کتابفروشیهای غرب ظاهر میشوند. ما به عمقی کافی نیاز داریم تا نکات ریز یک فرهنگ پیچیده را درک کنیم. شهر دروغها: عشق، سکس، مرگ، و جستجوی حقیقت در تهران، اثر، رامیتا نوایی، خبرنگار سابق تایمز لندن در تهران، هر دو را ارائه میکند. نوایی نگاهی دقیق به زندگی هشت تهرانی متفاوت میاندازد که در بستر ۱۸ کیلومتری خیابان ولیعصر – خیابانی پوشیده از درخت که شمال مرفه را به جنوب کارگری متصل میکند – بهم رسیدهاند. نوایی به سوژههایش اجازه میدهد مسیر را هدایت کنند و خودش را تقریبا از داستان محو میکند، با پرشی سریع از گذشته به حال و برعکس.
کتابی است با ضربآهنگی مناسب و خوشخوان. اما ترکیب جذاب شخصیتهایش و امتناعش از غافل شدن از مشکلات خارجی ایران آن چیزهایی است که «شهر دروغ» را حقیقتا ارزشمند میسازد. ما با یک آدمکش شکستخورده که برای سازمان بدنام ضدحکومت – مجاهدین خلق – کار میکرده، ملاقات میکنیم و با یک مادر و دختر که هر دو با ازدواجهایی شکستخورده درگیرند و مطلقه هستند. با مردی جوان مواجه میشویم که از یک قاضی پشیمان که حکم اعدام والدینش را در سرکوبهای اواخر دهه ۱۹۸۰ داده بود دفاع میکند، همراه با یک قاچاقچی اسلحه و مواد مخدر که به پلیس باج میدهد. زنی که از شوهر خیانتکارش فرار میکند و تلاش میکند گلیمش را از آب بیرون بکشد؛ ناتوان از پرداخت اجاره، اول به رقاصی و سپس به روسپیگری برای مشتریان کلهگنده (همچون «یک آخوند مشهور» و یک قاضی که اولینبار در محاکمه خودش ملاقاتش کرده بود) روی میآورد و بعد هم حضور در فیلمهای پورن، که در نهایت دستگیر و اعدام میشود. یک مرد جوان و عمیقا مذهبی روزها آدمکش رژیم است و شبها در پارکها برای سکس با مردان دیگر گشت میزند. یک عضو سالخورده مافیا که درگیر اعتیاد به هروئین است و قمارخانه زیرزمینیاش را میچرخاند – اما تنها از زنش که سابقا یک رقاص بوده میترسد. (آنها هر دو کاملا مذهبی هستند.) و یک شخص طراز اول که از محدودیتهای جمهوری اسلامی خسته شده، به لندن مهاجرت میکند، تنها به این هدف که چند ماه بعد بازگردد: تهران، با تمام اشتباهاتش، شهر درون اوست.
نوایی سزاوار اعتباری عظیم برای جمعآوری این اشخاص از طریق روزنامهنگاری مستقیم است؛ با کمی ذوق هنری. بیشتر سوژههای او افرادی گمنام هستند، تعدادی از آن سوژهها هم ترکیبی از چندین نفر؛ گفتگوها گاها از مکالمات شنیدهشده در محلههای شخصیتها گرفته شده تا از خود شخصیتها. با در نظر گرفتن صمیمتی که بین شخصیتهایش ایجاد شده، اعتراض به این فرم روایت دشوار است. فقدان چنین فضایی، خطری است که سوژههایش در صورت دیگر با آن مواجه میشدند. علاوه بر اینکه او با محدودیتهایی دست به گریبان بوده است. (کارت خبرنگاری نوایی در دوره خاتمی از او گفته میشود، و توسط مامورین گمنام اطلاعاتی بازجویی میشود.) او فقط یکبار از حدود اختیاراتش فراتر میرود، هنگامیکه گزارش میدهد که اعدام هنرپیشه روسپی اخیرتر از آن است که ویدئوی اتهامبرانگیز به وسیله یک گوشی «آیفون» فیلمبرداری شده باشد، در حالیکه رویداد اصلی مبتنی بر سنگساری است که در سال ۲۰۰۱ رخ داده است. غربیها غالبا اعدامها را به عنوان معیار سنجش بیعدالتی در جمهوری اسلامی در نظر میگیرند. فراوانی شایعات و نیرنگها به گونهای است که آیتاللهها و مخالفانشان هر کدام تلاش میکنند افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهند. از این رو، دقت بالا بسیار مهم است.
جزییات ریز احتماعی که در سراسر شهر دروغ جاری است دریچههایی به یک فرهنگ غنی را به روی ما باز میکند که توسط استبداد دینی و هرج و مرج مدرنیته-مانند به تنگ آمده است. ما شواهد کافی مییابیم که این ایده را به چالش بکشیم: جمهوری اسلامی یک قدرت محافظهکار است، و به عناصر محافظهکار جامعه کمک میکند تا خود را در مقابل انحطاط سکولار غرب و روشنفکرانش حفظ کنند. آن سنتهای متنوع – بسیار قدیمیتر از چارچوب نظری انقلاب اسلامی – تحت فشار هستند تا بیشتر شبیه آن چیزی شوند که حاکمان میپسندند. یک قمارخانهدار خیابانی به نام اصغر که خود را جاهل مینامد، جاهل نوعی از گانگستر ایرانی است که مشابه مافیای آمریکایی است؛ منتها «بیشتر مبادی آداب… با خشونت کمتر و رحم و تواضع بیشتر.» درحالیکه به شدت درگیر بزهکاری است، «در طی مراسم مذهبی صدها فقیر را غذا میدهند.» این مردان «روسپیان ارزان و الکل را به اندازه مذهبشان که در نظرشان بسیار جدی است، دوست دارند.» آنها مذهبیاند، اما به صورتی ارتدادی که اغلب هنگامی رخ میدهد که دو سنت قدرتمند با هم برخورد کنند: «اصغر خالکوبی تمثال امام حسین را بر پشتش دارد»، درست زیر «خالکوبی اصول زرتشتی گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک.» هنگامی که شاه با آیتالله خمینی درگیر شد، جاهلها گمان کردند «درست نیست که در مقابل آیتاللهی بایستند که از عدالت اجتماعی سخن میگوید. پس به خیابانها ریختند.» با این وجود پس از انقلاب، «تفسیر لیبرال جاهلها از عقاید مذهبیشان آن چیزی نبود که اسلامگرایان برای شهروندانشان مدنظر داشتند. در واقع، مدل جاهلی اسلام دستکم میتوانست آنها را به زندان بیاندازد.»
الگوی مشابهی را در زندگی طاهره میبینیم، یک دختر نوجوان که دستگیر و از مدرسه اخراج شد و توسط همسالانش به دلیل دیدهشدن در منزل یک پسر طرد شد. در فرهنگ ایران ملاقات طاهره [با یک پسر] خطرناک است، اما در حقیقت او گناهی مرتکب نشده بود. با این همه خانواده او متناسب محله سنتگرایی که سالها قبل به آنجا رفته بودند، نبود. پدر و مادر او «مذهبی و سنتی بودند، اما از روستای لیبرالی میآمدند که زنان و مردان در عروسیهای مختلط شرکت میکردند، مکانی که چادرها رنگی بود و خیلی مهم نبود اگر روسریت از سرت سُر بخورد.» پدرش عقیده داشت که «حجاب نباید اجباری باشد؛ این مسئله مربوط به انتخاب فردی است و رابطه فرد با خدا مربوط به حوزه شخصی… او فکر میکرد مدرنیته با اسلام در تناقض نیست.» این نوع متفاوت از سنتگرایی، به همان قدمت و پیشینهی سنت همسایهها، با سردی پذیرفته میشود. پدرش خیلی زود دریافت که خارج از خانه نباید عقایدش را بازگو کند. هنگامیکه برای درخواست آزادی دخترش به اداره پلیس میرود، این به اصطلاح محافظان سنت «او را به خاطر لهجه روستاییاش مسخره میکنند و با او تحقیرآمیز و همچون یک دهقان رفتار میکنند.» به او میگویند که دخترت «در همانجایی که از آن آمدهای» سنگسار خواهد شد. آنها متوجه نبودند که «زندگی در روستای او در شمال، بعد از انقلاب تغییر زیادی نکرده است و در برخی موارد بسیار آزادتر از قوانین تحمیلی در تهران است.» همه سنتها نمیتوانند تحت حکومت جمهوری اسلامی دوام یابند.
تنها شکلهای لیبرالتر سنت نیستند که از جانب رژیم تحت فشار هستند. با مرتضی آشنا میشویم، آدمکش مخفی رژیم، در یک مواجهه خونین در عاشورا (روز مرگ امام حسین). چهل مرد خودشان را زنجیر میزنند و برای نشاندادن ایمانشان به خود آسیب میزنند. «خودزنی خشن در جایی که خون نشانهی عشق به حسین است بخشی از فرهنگ آنهاست، سنتی که پدران پدران پدرانشان انجام داده بودند.» به رغم این، «درها قفل بود و پردهها کشیده، چون «این یک مراسم عاشورای مخفی بود و از هنگامیکه دولت خونریزی را در چنین مراسمی به دلیل بربریت و افراطیگری ممنوع کرد، در خفا برگزار میشد.» مرتضی مراسم را ترک میکند و «یک مراسم رسمی و آرام عاشورا… صفهای مردان سیاهپوش که به آرامی با رنجیرهایی سبک بر خود میزنند و زنان را نیز دید میزنند… یک حالت بهداشتیشده از رویداد واقعی» را میبیند. مرتضی کاملا برحق نیست که فکر میکند مراسم عاشورای خودش اصیلترین صورت است – برای مثال، رهبران شیعه خارج از خط خمینی-خامنهای (مثلا آیتالله علی سیستانی) نیز مراسم خونین را نکوهش میکنند. با این همه، خیلی دشوار است که علیه التزام ریشهدار مذهبی محافظهکاران اعلام ممنوعیت کرد، به ویژه هنگامیکه ملتزماناش مدافعان وفادار حکومت هستند. رژیم بر اقلیتهای مذهبیای که ایمانشان از پیش از جمهوری اسلامی و موسسانش (بهاییان) یا از پیش از خود اسلام (مسیحیان، یهودیان، و زرتشتیها) منشا میگیرد، فشار وارد میکند.
این فشار برای سادگی و یکدستی اجتماعی و علیه تنوع طبیعی فرهنگی محافظهکارانه نیست. گرچه تاریخ بلندی از محافظهکاری در ایران وجود دارد، تاریخی که آیتاللهها علاقهای به متصلشدن به آن ندارند؛ بدون شک آن اصلاحات دهه ۱۹۶۰ که بسیار آنها را عصبانی کرد نیز بخشی از همین تاریخ است. رهبران جمهوری اسلامی آنقدر به خود مطمئن بودند که گسستی آشکار با گذشته ایجاد کردهاند. نتوانستند از اشتباهات پیشینیان سکولار خود درس بگیرند. آنها که تلاش کردهاند تا تغییرات بزرگ در ایران پدید آورند تنها بدان آسیب زدهاند؛ غالبا به قیمت از دستدادن پادشاهی و حتی جان خود.
بهترین چیزی که میتواند درباره جمهوری اسلامی گفته شود این است که یک گونهی منحط از محافظهکاری را پیشه کرده است. این نوع از محافظهکاری -برعکس نمونههای کلاسیکش- از جامعه سنتی ایران در برابر آثار مخرب مدرنیته یا فشارهای فرهنگی و اقتصادی غرب محافظت نمیکند؛ از زور و سرکوب برای فرار از این فشارها استفاده میکند تا اینکه از اصلاحات محتاطانه و اقدامات پیشگیرانه برای تغییر مسیر آنها استفاده کند و آنچه را که حفظ شدنیست حفاظت کند. ملاها که در دنیایی درحال دگرگونی از خواب بیدار شدهاند، تنها تلاش میکنند دکمه به تاخیر انداختن را فشار دهند. جنبه طنز این رویکرد آنجاست که با توجه به سطح غرور ملی بالا و میراث قوی در کشور، محافظهکاری در ایران نباید اینقدر مشکل باشد، حتی این مسأله که ایران دیگر صحنه بازی امپراتوریهای قدرتمند نیست و یک کشور مستقل است نیز به این امر کمک میکند.
اما یک طنز دیگر هم در مسیری که جمهوری اسلامی میرود، وجود دارد: آنها با تغییر جهت اسلام شیعی، که اغلب به عنوان یک نهاد مستقل و وسیله نفاق در تاریخ ایران مدرن مطرح بوده، به سمت یک نماد سیاسی، این مذهب را مبتذل کرده و موجب نارضایتی فزایندهای شدهاند. بسیاری از جوانان براساس گفته یکی از شخصیتهای نوایی، «به ندرت به مسجد میروند». رژیم کوشش میکند تا میزان حضور را در آنچه خود نهادهای بنیادی نظام میداند، افزایش دهد. به ندرت آن تعدادی که جمهوری اسلامی به آنها دست یافته، سربازان پیادهنظام و رهبران میانه، خود را مدیران لایقی نشان دادهاند. آنها «خشن و ژولیدهاند با لباسهایی بد و رفتاری زمخت که متناسب با تحصیلات اسلامی درجه دوم آنها است». این مردان احتمالا نمیتوانند ایران را حفظ کنند یا عظمت باستانی آن را بازیابند. بزرگترین امید ایران این است که تصورات غیرمتمدنانه آنها در بازسازی کشور نیز به موفقیت نیانجامد و روزی که دنیا به ایران نگاه میکند، این لودگان را نبیند، بلکه تنوع اجتماعی را ببیند که نوایی به تصویر میکشد.