مادر 113 ساله، حسرت به دل و تنها
عصر ایران می نویسد : می گویند پزشکان جوابش کرده اند و او اکنون در زیر سقفی فرسوده در گوشه ای از شهر دالکی در استان بوشهر واپسین نفس هایش را می کشد در حالی که تنها پرستارش نوه ی او ـ دخترکی یتیم و ناشنوا ـ است.
سال گذشته در همین روزها «پیغام» خبری را از کهنسال ترین زن ایرانی منتشر کرد که با وجود 112سال سن در ماه مبارک رمضان پارسال نیز روزه دار بود.
"خدیجه جابری" که اهل بنه جابری و ساکن شهر دالکی بوشهر است، وارث و بانی یکی از قدیمی ترین حسینیه های استان و مومنه زنی است که رنج و مرارت های فراوانی را در زندگی تجربه کرده است.
با این حال تا همین پارسال که پس از انتشار خبر پیغام مدتی بر سر زبان ها افتاد و برخی از مسئولان وقت دشتستان به دیدنش رفتند و عکس های ریز و درشت فراوانی هم از او گرفته شد، جز زبان به شکر پروردگار نگشود و از هیچ مسئولی چیزی برای خود نخواست و تنها خواسته اش از کسانی که به دیدنش رفتند، کمک به حسینیه قدیمی اش بود.
او هرگز به مسئولان نگفت که در حال حاضر نوه اش که دخترکی یتیم و ناشنواست، با رنج و مرارت و کار روزمزد و طاقت فرسا او را سرپرستی می کند. همچنین نگفت که دیگر نوه اش که او هم ناشنوا و زنی شوی از دست داده است، با سخت ترین وضع بار سرپرستی سه فرزند یتیم را در خانه ای قدیمی و فرسوده بر دوش می کشد.
او این ها را نگفت و بار همه این رنج و مرارت ها را بر شانه نحیف خود می کشید اما چیزی بر زبان نیاورد هر چند نزدیکانش می گویند که این اواخر زبان به نفرین خود گشوده بود و می گفت تا کی باید زنده بماند و شاهد این باشد که دخترکی ناشنوا و با رنج و مرارت و تهیدستی و خون جگر خوردن جور او و همچنین مادر پیر و بیمار خود را بکشد.
متاسفانه هیچ یک از مسئولانی که سال گذشته به دیدن او رفتند و با او عکس گرفتند، سخنی از گشودن گرهی از گره های کور زندگی این پیرزن نگفتند تنها تحفه آنها برای او گویا صدور کارت ملی بود که با تشریفاتی خاص و در حضور رسانه ها به وی اعطایش کردند.
اینک کهن سال ترین مادر ایران در بستر احتضار است و حسرت به دل و تنها و غریب، زیر سقفی فرسوده و قدیمی که می گویند بر اثر زلزله سال گذشته ناتوان تر هم شده است، آخرین نفس ها را می کشد. بی آن که مسئولی از حال و احوال این روزهای او خبری داشته باشد و سراغی از وی بگیرد.
ممکن است پژواک مرگ او چند روز دیگر برای مدتی کوتاه در فضای رسانه ای استان لرزشی ایجاد کند اما آیا با مرگ این پیرزن سرنوشت نوه های ناشنوای او و سرنوشت سقفی که ممکن است روزی بر سرشان فرود بیاید، چه خواهد شد؟!
آیا نوه های یتیم و ناشنوای این پیرزن و همچنین مادر پیر و شکسته و فرزندان خرد و یتیمشان را از ثروت های این کشور سهمی نیست؟ اگر هست، پس مسئولان و به ویژه مسئولان نهادهایی که با نام کمک به چنین کسانی برپا شده اند، کجایند؟
این درست که همانند این پیرزن و نوه هایش به برکت سیاست های نادرست متولیان به ویژه در سالیان اخیر کم نیست اما آیا جای آن نیست که در واپسین روزهای عمر خدیجه جابری، این کهنسال ترین مادر دشتستان و استان، قدمی رنجه کرد و حال و روز وی و نوه هایش را از نزدیک دید و اگر می شود برای آنها کاری کرد؟ از فرماندار فهیم دشتستان در چنین احوالی انتظار می رود تا برای گشودن گره از کار فروبسته بندگانی مظلوم از بندگان خدا زبان خیر بگشاید:
اگر چو غنچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
مسئولان محترم بدانند عطای مسئولیت بدان ها برای خدمت به چنین کسانی است و خدمت به چنین افرادی نیز نه اعطای صدقه و خیر سری بلکه برگرداندن حقی تضییع شده به صاحبان اصلی آن است.