داستانی از یک وبلاگ نویس : اینجا تهران؛ آخرین ساعتهای حمله آمریکا به ایران

سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی تمام برنامه‌هایِ خود را قطع کردند و مستقیماً دودی را که از امپایراستیت بلند می‌شد نمایش دادند. سی‌ان‌ان پایِ تصویر نوشته بود: «تهدیدهایِ ایران عملی شد؛ جنگی فراتر از مرزها». اما رهبر منتظرِ خبرِ دیگری از انگلستان بود تا بعد از آن به رئیس جمهور و دبیرِ شورایِ امنیتِ ملی مأموریتِ مذاکره با امریکایی‌ها را بدهد. وقتی همه مبهوتِ دودهایِ امپایراستیت بودند، ساعتی در ساختمانِ نخست‌وزیری در لندن تیک تاک می‌کرد و بمبِ کنارش را به انفجار نزدیک می‌کرد.

به گزارش «انتخاب» ؛ حسام‌الدین مطهری در وبلاگ خود کاغذ استنسیل داستان کوتاه جالبی نوشته که خواندن آن خالی از لطف نیست. در ادامه این مطلب از نظرتان می گذرد.

این داستان را در یک نشست و همین امروز صبح نوشته‌‌ام. و پس از آن هم دستی در آن نبرده‌ام. پیش از هر چیز خواستم آزمون و خطا کنم و نشان دهم که می‌شود به جایِ پرچم آتش زدن و از دیوارِ سفارت بالا رفتن، داستان نوشت و فیلم ساخت و جنگِ فرهنگی را با ابزارِ فرهنگ پیش بُرد. و خواستم بگویم چه‌قدر در این فضا داستان کم داریم. شاید این آزمون، کسانی را که بهتر از من می‌نویسند به نوشتن دربارهٔ رویاروییِ ایمان و کُفر ترغیب کند. و شاید بسیاری هم بگویند فلانی جنگ‌طلبِ بی‌کله‌ای است که داستان می‌نویسد.


ساعت‌هایِ آخرِ جنگ

 

از گیت می‌گذریم. خودرو نیم‌دور می‌زند و راننده در محوطهٔ بیتِ رهبری ترمز می‌کند. می‌جنبم تا زودتر از درِ جلو پیاده شوم. تقریباً با دکتر همزمان پیاده می‌شویم. انگار که من وجود نداشته باشم راهش را می‌گیرد و می‌رود سمتِ دفترِ رهبر. ساعت را نگاه می‌کنم: هشت و بیست و نُه دقیقه. یک دقیقه هم زودتر رسیده‌ایم. پشتِ سرم صدایِ پارکِ خودرویِ دیگری را می‌شنوم. مردد می‌مانم به عقب نگاه کنم یا دنبالِ دکتر بدوم. دنبالِ دکتر می‌دوم.

 

پیش از ما فرماندهٔ سپاه رسیده است و محافظش را می‌بینم که بیرونِ دفتر نشسته است و با کسی که نمی‌شناسمش حرف می‌زند. درِ دفتر پشتِ سرِ ما بسته می‌شود و ما می‌مانیم و اتاقِ شش متریِ انتظار. صندلی زیرِ وزنم جیر جیر می‌کند. می‌خواهم با محافظِ فرماندهٔ سپاه گپ بزنم که مردِ ناشناس می‌گوید: «مستعمل شدن. می‌خوایم بدیم ترمیم بشن.» سری تکان می‌دهم. مشغولِ سلام و علیک با محافظِ فرماندهٔ سپاهم که کسی واردِ اتاق می‌شود و فوری کلاهش را برمی‌دارد. فرماندهٔ ارتش است. شق و رق پیش می‌رود و به ما سلامِ عادی می‌دهد. جواب می‌دهم و فکر می‌کنم من شق و رق‌ترم یا او.


روزنامهٔ جلویِ رویم را برمی‌دارم و نگاهی بهش می‌اندازم. کنارِ عکسِ بزرگ نوشته است: «حملهٔ ناموفقِ هواپیماهایِ بدونِ سرنشینِ دشمن به مناطقِ مسکونی و بیمارستانیِ پایتخت.» و هواپیمایی در حالِ دود کردن در آسمانِ عکس پیداست. تیترِ بزرگ می‌گوید: «انهدامِ ناوِ دشمن در تنگهٔ هرمز: دستِ خدا بر گلویِ دشمن!»


هشت و سی و چهار دقیقه است که رئیس مجلس سر می‌رسد و محافظش را پشتِ سر می‌گذارد و داخلِ دفترِ رهبر می‌شود. چهار دقیقه تأخیر داشته است. درونِ اتاق، دور از چشم و گوشِ ما، رهبر با تلفنِ رمزدارش با کسی در حزب الله لبنان حرف می‌زند. بر خلافِ سال‌هایِ قبل که نبردِ کماندویی و چریکی در مرزهایِ اسراییل و لبنان شکل می‌گرفت، جنگ طی ماه‌هایِ اخیر به جنگِ موشکی تبدیل شده است. می‌دانم که اخیراً موشک‌هایِ تازه‌ای به دستِ حزب الله رسانده‌ایم. بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان این خبر را رسانه‌ای کرده‌اند اما تلویزیونِ ایران چیزی درباره‌شان نگفته است.


تقریباً خوابم گرفته است که رئیس جمهور پیش از همه از دفترِ رهبر بیرون می‌زند و بی‌آن‌که منتظرِ من بماند راهش را می‌گیرد و می‌رود. با لب‌هایش بازی می‌کند و می‌دانم که این یعنی عمیقاً به فکر فرورفته است.

روزنامه‌ها از بی‌نانی در کشور چیزی ننوشته‌اند. دیروز نانوایی‌هایِ پایتخت عملاً تعطیل بودند و مردم بدونِ نان به خانه‌ها برگشتند. رییس جمهور تا تویِ ماشین می‌نشیند با تلفنِ رمزدارش با وزیرِ بازرگانی صحبت می‌کند و می‌پرسد: «چی شد این سیلوها؟ می‌خواید مردم گشنه بمونن؟ من یه کار نمی‌تونم به شما بسپارم؟» صدایِ وزیر را مثلِ نویزی دور می‌شنوم ولی نمی‌توانم کلماتش را تشخیص بدهم. رئیس جمهور امان نمی‌دهد و می‌گوید: «خبرِ راه افتادنش رو امروز تا ظهر می‌خوام. امروز تا ظهر.» و تلفن را قطع می‌کند. از گیت رد می‌شویم و تو خیابانِ فلسطین می‌افتیم. راننده با چهل کیلومتر سرعت خیابانِ خلوت را خلاف رو به بالا می‌رود. منتظر است رئیس جمهور بگوید مسیرِ بعدی کجاست ولی زبانش نمی‌چرخد که چیزی بپرسد. آرام می‌رود تا بلکه رئیس جمهور اشاره‌ای کند. در عینِ حال می‌ترسد رئیس جمهور بهش بتوپد که «دیر شد… بجنب.» عاقبت بر می‌گردم طرفِ رئیس جمهور و می‌پرسم: «دکتر! مقصدِ بعدی؟»

- دفترِ وزیرِ اطلاعات.

می‌دانم که این یعنی رئیس جمهور می‌خواهد وزیر را دربارهٔ قضیهٔ احتکارِ گندم توبیخ کند.

■■■

نهار نخورده‌ایم و ماشین هنوز از خیابان‌هایِ شهر عبور می‌کند. سعی می‌کنم برایِ رئیس جمهور توضیح بدهم که بهتر است با هلی‌کوپتر پرواز کنیم ولی رئیس جمهور رد می‌کند: «وقت ندارم وسیله عوض کنم.» رو می‌کند به راننده و می‌گوید: «گاز بده سمتِ بیت.»

تلفنِ رمزدار زنگ می‌خورد و رئیس جمهور جواب می‌دهد. سلام و علیکی در کار نیست. با توپِ پر می‌پرسد: «من الآن باید بفهمم؟ رئیس جمهورم یا پشم؟» دو هواپیما از بالایِ سرمان رد می‌شوند. نمی‌دانم ایرانی‌اند یا هواپیمایِ دشمن. راننده می‌گوید: «یا علی! اینا که امریکایی‌ان.» رئیس جمهور بی‌آن‌که نگاهش کند می‌گوید: «برو کارت نباشه.» می‌فهمم که تلفن به همین دو هواپیما ربط داشته است. کمی جلوتر صدایِ چند انفجارِ پشتِ سرِ هم بلند می‌شود و یکهو ماشین‌ها می‌زنند رویِ ترمز. ماشینِ رئیس جمهور گیر افتاده و از محافظ‌هایِ پشتِ سر دور افتاده‌ایم. فکر می‌کنم چه‌جوری از آن وسط فرار کنیم که ماشینی محکم از پشت می‌کوباند به خودرویِ ما. یک لحظه گیج می‌شوم. صدایِ چند انفجارِ جدید می‌آید که از صداهایِ قبلی نزدیک‌ترند. می‌خواهم پیاده شوم که درِ ماشین محکم می‌خورد به ماشینِ کناری. رانندهٔ ماشینِ کناری دستش را تو هوا تاب می‌دهد و از پشتِ شیشه می‌گوید: «اووووی!» و بعد چشمش به رئیس جمهور می‌افتد. چشم‌هاش گرد می‌شود و بعد دست تکان می‌دهد. رئیس جمهور می‌خندد و دست تکان می‌دهد. من عصبانی‌تر می‌شوم و به راننده می‌گویم دریچهٔ سقف را باز کند. تا چشم کار می‌کند ترافیک است. باید رئیس جمهور را جوری از آن اطراف دور کنیم. تلفنِ رمزدارِ ماشین زنگ می‌خورد و رئیس جمهور جواب می‌دهد: «من که نمی‌تونم به مردم بگم چتر بگیرن رو سرشون تا موشک نخورن. تلویزیون مگه اعلام نکرده موشک بارونه؟»

راننده رادیویِ ماشین را روشن می‌کند. آژیرِ قرمز پخش می‌شود و صدایی مردم را به فرار به پناهگاه‌ها می‌خواند. بعد مارش پخش می‌شود و گویندهٔ اخبار می‌گوید: «موشک‌بارانِ ناوِ امریکاییِ مستقر در خلیجِ فارس، با حملهٔ تکاورانِ نیرویِ دریاییِ سپاهِ پاسدارانِ انقلابِ اسلامی به این ناو موقتاً متوقف شده است.»

بی‌آن‌که به رئیس جمهور گوش کنم تماس می‌گیرم و درخواستِ هلی‌کوپترِ پلیس می‌کنم. نیم ساعت طول می‌کشد تا هلی‌کوپتر بالایِ ساختمانی برِ خیابانِ انقلاب برسد. رئیس جمهور را بالایِ پشتِ بام می‌رسانم و سوارِ هلی‌کوپتر می‌شویم. فکر می‌کنم کاش هلی‌کوپتر هم رادیو داشت.

تا بیتِ رهبری نه خبری از تلفنِ رمزدار بود نه رادیو. فقط صدایِ شلپ شلپِ بال‌هایِ هلی‌کوپتر می‌آمد و می‌شد ترافیک را دید که تا دودهایِ بلند و سیاهی که به آسمان می‌رفت ادامه داشت. انگار آتشفشانی فوران کرده بود و ترافیک، رودِ مذابش بود.

در اتاقِ انتظار دوباره محافظ‌ها جمع بودند و انتظارِ آقایانِ درونِ دفترِ رهبر را می‌کشیدند. تلویزیون خاموش بود و جز روزنامه‌هایِ رویِ میز، هیچ رسانه‌ای دور و برمان نبود. تلویزیون از هفته قبل و بعد از موشک‌بارانِ سنگینِ ناوِ امریکایی مختل شده بود و برنامه‌ای پخش نمی‌کرد. در سکوت نشسته بودیم و هر کس فکری می‌کرد. کسی گفت: نیرویِ دریایی حمله به ناوِ امریکایی رو شروع کرده. پرسیدم: «نیرویِ دریایی سپاه؟» وقتی جواب داد تازه متوجه شدم محافظِ فرماندهٔ ارتش است: «نه. نیروهایِ ارتش. سپاه یه حملهٔ مقطعی کرد که مفید بود و بعدش ما ناو جماران رو بردیم جلو.»

در دفترِ رهبری برایِ مرحلهٔ تازه‌ای از جنگ تصمیم‌گیری می‌شد. قبلاً ایرانی‌ها هشدار داده بودند که اگر لازم باشد می‌توانند جنگ را به درونِ خاکِ دشمن بکشانند. طی روزِ گذشته پنجاه موشکِ شهابِ سه به طرفِ تل‌آویو شلیک شده بود و حالا، صحبت از امپایراستیت بود. یک گروه بنا بود امروز دو طبقهٔ میانیِ برجِ امپایراستیت را منفجر کند. امریکا همزمان هواپیماهایش را از آذربایجان روانهٔ آسمانِ ایران می‌کرد و اگر موفق می‌شد از موشک‌هایِ ضدهواییِ ایران بگذرد، تهران را به هم می‌ریخت. در عینِ حال پیغام داده بود که آماده‌ست مذاکره کند. در اتاقِ رهبری، رؤسای نظامی و اجرایی کشور منتظرِ خبرِ امپایراستیت بودند تا جوابِ پیغامِ امریکا را بدهند. انفجار در نیویورک می‌توانست قدرتِ ایران را سرِ میزِ مذاکره بیش‌تر کند.

بستنِ تنگهٔ هرمز و زیرِ آتش گرفتنِ اسرائیل تقریباً امریکا را در استفاده از پایگاه‌هایِ نظامی‌اش در اطرافِ مرزهایِ ایران مردد کرده بود. فرانسه و آلمان، امریکا را یکه و تنها گذاشته بودند و تنها انگلیس بود که از پایگاهش در افغانستان علیهِ ایران نیرویِ نظامی می‌فرستاد. جنگِ زمینی تقریباً یک کاریکاتور از جنگِ واقعی بود و این موشک‌ها بودند که تکلیفِ دو سرِ جنگ را معلوم می‌کردند. حزب الله اعلام کرده بود بعد از موشک‌بارانِ سرزمین‌هایِ اشغالی، طیِ هفتهٔ آینده وارد فلسطین خواهد شد و سراسرِ اراضیِ اشغالی را «فلسطین» خواهد نامید.

در اتاقِ ... تلفنِ رمزدار زنگ خورد و کسی از کیلومترها دورتر یک جملهٔ کوتاه گفت: «امپایراستیت برجِ قشنگی بود!»

سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی تمام برنامه‌هایِ خود را قطع کردند و مستقیماً دودی را که از امپایراستیت بلند می‌شد نمایش دادند. سی‌ان‌ان پایِ تصویر نوشته بود: «تهدیدهایِ ایران عملی شد؛ جنگی فراتر از مرزها». اما رهبر منتظرِ خبرِ دیگری از انگلستان بود تا بعد از آن به رئیس جمهور و دبیرِ شورایِ امنیتِ ملی مأموریتِ مذاکره با امریکایی‌ها را بدهد. وقتی همه مبهوتِ دودهایِ امپایراستیت بودند، ساعتی در ساختمانِ نخست‌وزیری در لندن تیک تاک می‌کرد و بمبِ کنارش را به انفجار نزدیک می‌کرد.

تلفنِ اتاقِ ... دوباره زنگ خورد و این‌بار کسی از پشتِ خط گفت: «این روزها ساختمون‌هایِ خوشگلِ انگلیسی زیاد دوام ندارن!»

رئیس جمهور وقتی از اتاقِ ... بیرون آمد می‌خندید و به من اشاره کرد دنبالش بروم. فرماندهٔ سپاه پشتِ سرش از اتاق بیرون آمد و چند لحظه‌ای هم‌کلام شدند. هر دو خندیدند. فکر کردم چند روز بود خندهٔ رئیس جمهور را ندیده بودم؟

تا بخواهیم برویم هلی‌کوپترِ شخصیِ رئیس جمهور سر رسیده و دیگر نیازی به هلی‌کوپترِ پلیس نیست. آن‌جا تلفنِ رمزدار همراهِ رئیس جمهور است و از این بابت مطمئنم که کارهایش را همان‌جا می‌تواند پیگیری کند و قیدِ رویِ زمین نشستن را بزند. دوباره با وزیرِ بازرگانی تماس می‌گیرد: «خبرِ خوش می‌خوام! نداری قطع کن از اتاقت برو بیرون.» وزیر چیزهایی می‌گوید که به‌نظر کمی رئیس ‌جمهور را سرِ دماغ می‌آورد ولی این را پیشِ وزیر بروز نمی‌دهد و دوباره تأکید می‌کند: «باید ظهرِ فردا ببینم نتیجه‌اش رو. مردم نون می‌خوان.» و تلفن را قطع کرد.

تلفنِ دیگری می‌زند و از وزیرِ نیرو دربارهٔ بازسازیِ نیروگاهِ اتمیِ بوشهر می‌پرسد. طیِ ماه‌هایِ پیش نیروگاه تقریباً ۷۵ درصد آسیبِ جدی دیده است و زیرِ موشک‌باران از کار افتاده است. برخی از مناطقِ کشور قطعی دائمی برق دارند و تهران هم برایِ ساعاتی برق را جیره‌بندی کرده است. از جواب‌هایِ وزیر قانع نمی‌شود و برایش خط و نشان می‌کشد. «من نمی‌تونم به مردم بگم «تلاش می‌کنم» که. بجنب آقا، بجنب.»

بلافاصله بعد از این‌که تلفن را قطع می‌کند، تلفن زنگ می‌خورد و خودِ رئیس جمهور جواب می‌دهد. از بیتِ رهبری‌ست و دوباره خبرِ جلسه‌ای فوری را می‌دهد. برمی‌گردیم. تا به بیت برسیم رئیس جمهور با وزیرِ امورِ خارجه کوتاه صحبت می‌کند و می‌گوید تماس با امریکایی‌ها را تا بعد از جلسه‌ام با رهبر عقب بیندازید. من حس می‌کنم چه‌قدر خسته‌ام و یادم می‌افتد ناهار نخورده‌ام.

در اتاقِ انتظارِ بیتِ ... محافظِ فرماندهٔ سپاه از من می‌پرسد: «خبر رو شنیدی؟». من شانه بالا می‌اندازم و می‌گویم: «خبر که زیاده. چی رو؟» سرش را رو به همه می‌چرخاند و انگار بخواهد واکنش‌ها را ملاحظه کند، همزمان می‌گوید: «خبرِ مکّه رو.»

چشم‌هام گرد می‌شود و نگاهش می‌کنم: «قضیه چیه؟»

- می‌گن یکی تکیه زده به دیوارِ کعبه، گفته «انا المهدی». تو اتاق دارن دربارهٔ اعلامِ خبرش تو رادیو حرف می‌زنن.

رأی دهید
topo0l.mopo0l - کرج - ایران
تو خواب
شنبه 1 مهر 1391 - 12:31
مهدیار - تهران - ایران
این داستان ماله دارو دسته احمدی نژاده . از روز اول اومدنشون این سناریو رو دنبال میکردن. این داستان رو از جمهوری اسلامی جدا بودنید. مسخرست
شنبه 1 مهر 1391 - 12:31
esmah - کلن - آلمان
حتی فکر کردن به این جنگ حسابی‌ آدم رو میترسونه. اتفاقا همین دیشب خواب جنگ تو ایران رو دیدم و الانم که بیدار شدم این داستان رو.
شنبه 1 مهر 1391 - 12:57
mehr47 - تهران - ایران
ها ها ها.بقیه داستان رو من میگم: رفتیم بیت رهبری خالی بود ملت ریخته بودن غارت کنن. رئیس مجلس و سرداران سپاه دنبال تیغ ریش تراشی میگردن پیدا نمیشه!! رئیس جمهور رفته باغ وحش قاطی میمونا استتار شده کسی نمیشناسدش. حوزه علمیه قم تبدیل شده به خانه محبت!!! یه ملا که دیر از خواب بلند شده بود تو خیابون لختش کردن و.... پایگاهای بسیج تبدیل شدن به دیسکو. نظامیان آمریکائی هنوز 10 متر از ایران را اشغال نکردن دیدن حکومت رفته قاطی باقالی ها. خانواده های علم الهدی و احمد خاتمی بی حجاب شدن!!! تمام میدانهای اصلی شهر پر شده از پیر و جوان که دست تو دست هم دارن میرقصن.....
شنبه 1 مهر 1391 - 13:20
Pesar iran - بریزبن - استرالیا
این دوستمون میتونه داستان نویسِ خوبی براى فیلم هاى جیمز کامرون بشه...بخدا جدی میگم...بهترین و خنده دارترین قسمتِ داستانش هم آخرش بود"أنا المهدی". ههههههههه
شنبه 1 مهر 1391 - 13:12
potatis - مالمو - سوئد
من نمیدونم ذهن این ملت ایران رو با چی پر کردن که اینطور ساده لوحانه خیال پردازی میکنند! تیتر رو نگاه کن :اینجا تهران ،آخرین ساعت های حمله امریکا به ایران! (من رو یاد جک غضنفر میندازه که یک سکه پیدا میکنه روش نوشته بوده تاریخ ضرب ۲۰۰ سال قبل از میلاد! )
شنبه 1 مهر 1391 - 13:14
greentree - تهران - ایران
ببینید چه جالبه که رهبران اسرائیل و آمریکا گفتند که ما فقط تأسیسات ایران رو با موشک می‌زنیم و رهبران ایران رو نمیکشیم ،،این نشون میده آمریکا ایران ضعیف با رهبرانی فاسد و دیکتاتور رو می‌خواد یعنی‌ همون شیوه که در مورد صدام به کار بردند در جنگ کویت
شنبه 1 مهر 1391 - 13:18
greentree - تهران - ایران
اگه جنگی اتفاق بیفته بیت رهبری و اوباش‌های اسلامی حزب‌الله و بسیج عامل اصلی‌ این جنگ هستند ،مواظب باشید از احساسات مردم سؤ استفاده نکنند این حیوانات خون آشام در موقع جنگ،
شنبه 1 مهر 1391 - 13:20
شهادت - تهران - ایران
تهدیدهای ایران عملی شد؟؟؟؟!!! کی داره همش به این ور اون ور حمله میکنه؟ کی دور کشور ما نیرو نظامی پیاده کرده؟ کی به صدام بمب شیمیایی داد که ما را بزنه؟ کی از صدام حمایت کرد؟ کی تو سوریه جنگ داخلی راه انداخت؟؟ به جای اینکه خیال پردازی کنید لطفا حمله کنید. آها نمیتونید حمله کنید؟ گریه نکنید بالاخره یه روز حمله میکنید ما هم حالتونو میگیریم.
شنبه 1 مهر 1391 - 13:01
شنقول - ساتهمپتون - انگلیس
اینها واقعا فکر می‌کنن که شانسی دارن !!!! احمقها مردم را هم به کشتن میدن برای هیچ ! خدا همشون را نبود کنه ، امین
شنبه 1 مهر 1391 - 13:25
invisible kid - ریو دو ژانیرو - برزیل
عجب اراجیفی، مغز طرف خیلی‌ قاطی‌ داشته ها...برو جمع کن عمو .
شنبه 1 مهر 1391 - 13:42
ariobarzan - اکسفورد - انگلستان
mehr47 - تهران - ایران. دقیقا نکته به نکته
شنبه 1 مهر 1391 - 14:22
نقی‌ الله - سیدنی - استرالیا
ساعت‌های آخر جنگ: خامنه‌ای مثل سگ بر روی زمین کشیده میشه و مردم از خوشحالی‌ در خیابان‌ها جشن آزادی خود را اجرا میکنند. ساندیس خورها به سمت کشور سوریه فراری هستند(البته اگه تا اون موقعه بشار اسد دووم بیاره). تمام مساجد خراب شدند به وسیله مردم و با همته مردم در این اماکن، باغ وحش‌هایی‌ با میله‌هایی‌ از طلا و نقره ساخته میشود. فروشه ساندیس قدغن اعلام شده . احمدی‌نژاد در حالی‌ که در تاریکی‌ قایم شده بود، به دلیل داشتنه هاله نور شناسایی شد! جنتی هم در حالیکه خودش را شبیه زن در آورده بود، با مایو دو تیکه در کنار سواحله چالوس شناسایی و به یکی‌ از همون باغ وحش‌ها انتقال پیدا کرد! حوزهٔ علمیه قوم به تیمارستان تبدیل شد، و از همون استاد‌های قبلی‌ استفاده شد برای تدریس! و مهمتر از همه، مسلمانها از روی تخته قدرت بر کنار شدند،و دین برای همیشه بر گشت به قلبه مردم، و یک قضیهٔ شخصی‌ شد!!
شنبه 1 مهر 1391 - 14:23
baran828 - تهران - ایران
توهم !
شنبه 1 مهر 1391 - 14:45
kingkong - ونکور - کانادا
واقعا چیزی که حدی ندارد خریت است.
شنبه 1 مهر 1391 - 14:49
shahab46 - هانوفر - المان
از اسم کاربریت معلومه قلاده ات دست کیه هست
شنبه 1 مهر 1391 - 15:07
amirmontreal - مونتريال - کانادا
سیگاریش خوب بوده
شنبه 1 مهر 1391 - 15:32
farokhzad - کنت - انگلستان
مردک بیمار
شنبه 1 مهر 1391 - 15:56
همسایه دکتر شریعتی - ایران - ایران
خدایا همگی اینها رو ببر به بهشت وبه شهادت برسون فقط خواهشا زودتر!
شنبه 1 مهر 1391 - 16:37
mobarezevatan - تهران - ایران
ﺗﻒ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﯽ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺼﺒﺘﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻡ ﻭﻃﻦ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺗﺠﺴﻢ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﻓﮑﺮ ﺟﻨﮓ ﻃﻠﺒﯽ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﯽ
شنبه 1 مهر 1391 - 17:03
amir iran - تهران - ایران
شتر درخواب بیند پنبه دانه اروپا، امریکا خوب میدونن ملت ما چه غیرت وحمیتی در مقابلشون داره و در موقع سختی چه اتحادی. پس عاقل تر از شما غرب نشینان و خود فروختگان داخلی هستند
شنبه 1 مهر 1391 - 18:07
Dracula - ترانسیلوانیا - رومانی
هرکی این شر و ورا رو نوشته خیلی قاطی داشته بوده و هنوز تو رویاهای زمان جنگ ایران و عراق بوده و فیلمهای خالی بندی جنگ بوده..و آمریکا رو حد عراق و صدام تصور میکنه.احمقانه ترین چیزی بود که خوندم.امپایر استیت؟؟ لازم بشه بخارتون میکنه بیچاره ها...
شنبه 1 مهر 1391 - 18:28
bkherebati - پونا - هندوستان
عزیزان ناراحت نشید از قدیم گفتن ( البته روی تجربه) شتر در خواب بیند پنبه دانه. گهی توپ لوپ خورد گه دانه دانه با با بزارید این بیچاره ها هم.....را بخورند
شنبه 1 مهر 1391 - 18:55
skyman - تهران - تهران
◄◄◄یکی مثل اینکه قرصاشو سر وقت نخورده.►►► این ادعاها همون طبل حلبیه که پر صدا و تهی می باشد, مثل تنگه بستنشونه آخه بابا ادعای بیخودی کردن مثل .. زیادی خوردنه, ناوگان پنجم, نیرو تو کویت افغانستان پایگاه بی 52 ها در اقیانوس هند.... نمیگم ایران جنگ بشه کاری نمیکنه خساراتی در حد خسارتهای مانور نظامی. فقط ممکنه به حزب اله و عملیات انتهاری چشم داشته باشن ولی جنگ بشه مموتی میره تو شلوار سدعلی. اون بابا هم که تکیه داده به دیوار احتمالا 2 برابر قرص مصرف کرده.
شنبه 1 مهر 1391 - 18:24
amir_mamusta - تهران - ایران
خوب میشی عزیزم!!
شنبه 1 مهر 1391 - 20:00
brother - لندن - انگلیس
موندم چرا ایران اینقدر طولش میده چرا یکی از بمب های اتمی را وسط صحرا منفجر نمی کنه تا همه زورگویان بشینند سر جایشان همون کاری که کره شمالی کرد و همه مخالفینش بعد از ازمایش اتمی خفه خون گرفتن شاید هم ایران منتظر بهانه است تا منفجرش کنه.
شنبه 1 مهر 1391 - 21:19
five-blessing - بانکوک - تایلند
دادش واقعأ چیزی که زدی جنسش عالی بوده آدرس ساقیشو به ما بده صواب دار. همین که وصف حالی داری رو برامون نوشتی ما رو با خودت بردی فضا ایول.....
شنبه 1 مهر 1391 - 22:09
*پسر شجاع* - تهران - ایران
من خودم مخالف 100 % حکومت آخوند هستم ولی مطمنم که اگه جنگی بشه این آمریکاست که به غلط کردن خواهد افتاد ..دقیقا بعد از جنگ حزب الله با اسراییل که اسراییلیها به غلط کردن افتادن ..آمریکا همیشه موضع انفعالی و گریز از جنگ احتمالی با ایران رو دنبال میکنه ..واقعا این آمریکاییها خیلی بیشتر از اون چیزی که تصور بشه آسیب پذیر هستن تنها جنگ واقعی که آمریکاییها کردند با طالبان پا برهنه بود که حسابی نفسشون رو گرفته ..به نظرم تنها نقطه قوت آمریکا تهدید به حمله اتمی هست که اون هم با توجه به آسیب پذیری شدید اسراییل و پایگاهها آمریکا در منطقه و امکان ساخت بمب اتم در آینده نزدیک توسط ایران قابل اعتنا نیست ..نتیجه جنگ اینبار توسط نیروهای زمینی و درگیری نزدیک مثل جنگ اسراییل و حزب الله مشخص خواهد شد و آمریکا هیچ شانسی نداره ..همانطور که اسراییل هیچ شانسی در برابر حزب الله نداشت ..
شنبه 1 مهر 1391 - 22:33
dadrooz - تهران - ایران
رفیق بد البته زغال خوبم بی تأثیر نبوده
شنبه 1 مهر 1391 - 22:34
mina hp27 - کابل - افغانستان
موادش خوب بوده...یارو فضا تشریف داره!
یکشنبه 2 مهر 1391 - 07:26
freedom-is-not-free doom - ملبرن - استرالیا
تمام این داری وری‌ها یه طرف اون جفنگ آخرش یه طرف: یکی‌ به دیوار کعبه تکیه داده میگه مهدی انه!؟
یکشنبه 2 مهر 1391 - 11:03
Shirdel - لندن - انگلیس
 پیش بینی یک ساعت اول درگیری و اتفاقات دو هفته اول و تبعات سیاسی آن در ۲ سال بعد از جنگ. یک هفته قبل از شروع حمله :  وزیر خارجه امریکا به عربستان سفر می کند و موضوع دیدار : جهت هماهنگی نهایی و نیز ایجاد یک سیستم حمل و نقل سریع السیر زمینی برای انتقال نفت از خلیج فارس به دریای سرخ . هدف: جلوگیری از ایجاد بحران انرژی در اثر بسته شدن تنگه هرمز توسط ایران. ۵ روز قبل از جنگ : جابه جایی نامحسوس ۸۰ در صد از نیروهای مستقر در عراق و افغانستان به کشورهای ترکیه و پاکستان . هدف : کاهش حداکثری تلفات انسانی در اثر حملات موشکی ایران به نیروهای امریکایی. ۳ روز قبل از جنگ : جابه جایی جنگنده ها و بمب افکن های نیروی هوایی ایالات متحده از پایگاههای هوایی مستقر در منطقه به نقاط غیر قابل پیش بینی و کور با هدف : دور از دسترس بودن جنگنده ها از حملات نیروهای ایران. همزمان خروج ناو هواپیما بر " یو اس اس آیزنهاور" از سواحل بحرین به سمت سواحل سومالی با هدف دور از دسترس بودن و هدایت عملیات .
یکشنبه 2 مهر 1391 - 15:19
Shirdel - لندن - انگلیس
۱ روز قبل از جنگ : رییس جمهور آمریکا : ما هشدارهایمان را به ایران داده ایم و ما ایران هسته ای را هرگز نخواهیم پذیرفت. برنامه ریزی حمله به صورت مرحله به مرحله انجام شده است. نیروها منتظر شنیدن فرمان مستقیم  حمله  توسط رییس جمهور آمریکا. همه چیز خوب به نظر می رسد. غافل از اینکه نیرو ی مخصوص اطلاعات و امنیت  سپاه پاسداران ریز حرکات دشمن را از ماهها قبل زیر نظر داشته است. حمله قرار است ساعت ۶ صبح انجام گردد. نام عملیات (برای آزادی ) پیش بینی شده است . ساعت ۵:۵۵ دقیقه صبح : رییس جمهور امریکا فرمان حمله را به صورت مستقیم اعلام می کند . حمله شروع می شود...   ابتدا ۷ فروند بمب افکن و ۳جنگنده اسکورت ازپایگاه هوایی ترکیه به سمت کرمانشاه  ، ۶ فروندبمب افکن و ۳جنگنده اسکورت ازپایگاه هوایی عربستان و امارات به سمت نیروگاه اتمی بوشهر، ۵ فروند بمب افکن و ۳جنگنده اسکورت ازپایگاه هوایی پاکستان به سمت  نطنز به پرواز در می آیند. همزمان ، تصادفا ۳ فروند اف ۱۴ تامکت نیروی
یکشنبه 2 مهر 1391 - 15:35
pervisir - تهران - ایران
واقعا سرگرم کننده بود
دوشنبه 3 مهر 1391 - 21:18
skyman - تهران - تهران
بعضیا مثل اینکه فیلمهای امریکایی یا گیم زیاد نگاه و بازی میکنن ( 3 جنگنده, 2 بمب افکن ..... ) مثل حمله به عراق که 48 ساعت اول به خوق و وحشت معروف بود و چند صد یا هزار موشک شلیک شد یه همچین اتفاقی میوفته که باعث میشه پادگانها از سربازان سپاه و ارتش خالی بشه, مزدوران هم باتوجه به دستمزدشون احتمالا گروهی میزنن به چاک ... شاید سرعلی تازه گوشهای درازش تکون بخوره و بگه که جام کجاست که سربکشم. گذشت اون 8 سال که ملت فداکاری کردن بقول دختر شهید همت بعد از اتفاقات انتخابات " اگه پدرم الان زنده بود حتما تو زندان می بود". اینا اگه بمب داشتن تا حالا رو کرده بودن, موقعیت ایران با کره شمالی کاملا متفاوته. بعد از جنگ عراق که اروپایی ها پشتیبانی نکردن و بعدش شرکتهاشون اومدن برای قرارداد و امریکایی ها همشون رو پشت در نگه داشتن ( کسی که میجنگه غنیمت میبره) همه اروپا هم برای نفت ارزان و بازار بزرگ همراهی میکنن. تو مکه که سهله تو تهران هم یکی بگه مهدیم همینا شلوارشو رو سرش عمامه میکنن.
‌سه شنبه 4 مهر 1391 - 08:27
ssetarehh - ایران - ایران
خدا نکنه جنگ بشه.......زندگی تو ایران روز به روز سخت تر میشه و همه چی گرون تر......اگه این وسط جنگ هم بشه....که دیگه خدا باید به دادمون برسه ....
‌سه شنبه 4 مهر 1391 - 10:05
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.