7 سال بیگناه در زندان ماند
حامد سالهاست که در زندان به سر میبرد و به گفته وکیلش احتمال اینکه از اتهام قتل تبرئه شود، بسیار زیاد است. این مرد جوان که هفت سال است در زندان به سر میبرد، سالهای سختی را گذرانده و به همین خاطر هم معترض است.
این مرد که در دادگاه کیفری استان البرز محاکمه شده، از سالهایی که بیگناه در زندان مانده، ناراحت است و در دفاعیاتش مطرح میکند چه کسی تاوان این سالها را میدهد؟
نماینده دادستان که در این جلسه حضور داشته است، میگوید: هفت سال قبل مردی جوان به قتل رسید که بررسیها نشان میداد این مرد براثر اصابت گلوله فوت شده است.
تحقیقات پزشکی قانونی هم این موضوع را تائید کرد. وقتی پلیس در مورد نحوه قتل این مرد تحقیق کرد، مشخص شد او همراه همکارش در حال تعقیب دو سارق بوده است. مقتول که پیام نام دارد، به همراه دوستش در تعقیب سارقان بوده که به زمین میافتد. زمانی او را پیدا میکنند که متهم بالای سرش بوده و پیام هم خونریزی شدیدی داشته است.
به همین دلیل هم ماموران او را به اتهام قتل بازداشت کردند. متهم بدون دلیل بالای سر مقتول حاضر شده بود و دلیلی نداشت که در آنجا حضور داشته باشد، ضمن اینکه او نتوانست بیگناهی خودش را ثابت کند؛ بنابراین به عنوان نماینده دادستان کرج کیفرخواست صادره از دادسرا را تقدیم دادگاه کردم و درخواست صدور حکم قانونی هم کردم.
هیچ مدرکی علیه من وجود نداشت
نماینده دادستان کرج میگوید متهم نتوانسته بیگناهیاش را ثابت کند و همین هم دلیل محکمی برای دادسرا شده تا او را متهم کند. اما حامد میگوید در همه مراحل تحقیق گفتهاست که قتل، کار او نبود.
تو متهم هستی که جوانی به نام پیام را به قتل رساندی، قبول داری؟
نه قبول ندارم. من اینکار را نکردم. این تهمت بزرگی است که به من زدهاند و هفت سال از عمرم را بهخاطر این موضوع در زندان ماندم.
چطور درگیر این پرونده شدی؟
هفت سال قبل من در شهرکی زندگی میکردم که دو نگهبان داشت. یک روز صدای درگیری شنیدم و بیرون رفتم. هوا تاریک بود و من کسی را ندیدم. کمی که جلوتر رفتم، پیام را دیدم که روی زمین افتاده است. نمیتوانست بخوبی حرف بزند و میگفت که درد دارد. در همین حین بود که دوست دیگرمان نیما آمد. او گفت که چند سارق وارد شهرک شده بودند و ما داشتیم دنبالشان میکردیم که یکدفعه آنها تیراندازی کردند. من دنبالشان رفتم اما نمیدانم چه اتفاقی برای پیام افتاد.
وقتی پیام را روی زمین دیدید، چه کردید؟
بلافاصله او را به خانه من بردیم و در آنجا برایش آبقند درست کردیم اما حالش بهتر نشد.
چه زمانی متوجه شدید که او تیر خورده است؟
وقتی متوجه شدم که پیراهنش را بالا زدم. چون گفته بود که دلش درد میکند، دیدم خونریزی دارد و با دوست دیگرمان که همراهمان بود، او را به درمانگاه بردیم.
توانستید کاری برای او بکنید؟
دکتری که در درمانگاه بود، گفت که او تیر خورده است و تیر در گوشت بدنش گیر کرده. به محض اینکه تیر را بیرون کشیدند، او دچار خونریزی شدیدی شد و چند دقیقه بعد هم جانش را از دست داد.
چطور شد که تو بازداشت شدی؟
نمیدانم چرا مرا بازداشت کردند. آنها گفتند اولین نفری که بالای سر حامد دیده شده، تو بودی، پس تو در جریان مرگ او هستی. در حالی که اینطور نبود. من اصلا در جریان اتفاقاتی که برای او افتاده بود نبودم.
گفتی پیام با کس دیگری همکار بود و آنها با هم دنبال سارق رفتند. آن فرد توضیح نداد که چه اتفاقی افتاده است؟
او توضیح داد. حتی در دادسرا گفت که آن روز اصلا من آنجا نبودم اما گفتههایش پذیرفته نشد. آنطور که من متوجه شدم بعد از اینکه سارقان وارد شهرک شدند، پیام و همکارش آنها را تعقیب میکنند، در این هنگام پیام زمین میخورد ودوستش سارقان را تعقیب میکند. دوست پیام گفت که سارقان تیراندازی کردند اما تاکید کرد که ندیده است تیر به مقتول برخورد بکند. به همین دلیل هم مرا بازداشت کردند چون فکر میکردند من قاتل هستم.
مدرکی نداشتی که ثابت کند تو قاتل نیستی؟
من قاتل نبودم چون اصلا در جریان نبودم که چه اتفاقی افتاده است. من با مقتول دوست بودم و خیلی رفاقت داشتیم.
حتی بعد از اینکه فوت کرد، از همسایهها پول جمع کردم و برایش مراسم ختم گرفتم تا روحش در آرامش باشد. من نه سلاحی داشتم و نه اینکه با مقتول دشمنی داشتم که بخواهم او را بکشم.
پس چرا متهم شدی؟
شاید به این دلیل که اولیایدم شکایت کردند و متهم دیگری هم نبود. بنابراین مرا بازداشت کردند.
این در حالی بود که پلیس میدانست مقتول و همکارش بهدنبال سارقان رفته بودند و سارقان هم به آنها شلیک کردند. اما مرا بازداشت کردند. هفت سال را بیگناه در زندان به سر بردم. خیلی شرایط سختی بود. اینکه آدم بدون دلیل در زندان باشد و همه بدانند که بیگناه است؛ حتی اولیایدم هم رضایت ندادند که من بیرون بیایم.
اگر اولیایدم میدانستند تو قاتل نیستی که شکایت نمیکردند.
آنها از من شکایت کردند چون کس دیگری را نداشتند که انگشت اتهام را به سمت او بگیرند. اگر مطمئن بودند که من قاتلم، مراسم قسامه را برگزار میکردند.
موضوع قسامه چه بود؟
قاضی از آنها خواست که 50 نفر را بیاورند که قسم بخورند من قاتل هستم. اما اولیایدم قبول نکردند.
چون اطمینانی نداشتند که من قاتل هستم اگر مطمئن بودند خودشان قسم میخوردند؛ آنها خودشان هم به من گفتند که میدانند قاتل نیستم اما چون کس دیگری نیست، پس شکایت خود را پس نمیگیرند.
فکر میکنی به چه دلیل شکایت خود را پس نگرفتند؟
ـ نمیدانم چرا اینکار را نکردند اما حتم دارم که آنها هم میدانستند من قاتل نیستم.
زندگیام تباه شده است
مادر مقتول میگوید بعد از مرگ فرزندش، زندگیاش دگرگون شد و دیگر نتوانست زندگی عادی داشته باشد. او میگوید: بعد از اینکه پسرم کشته شد، عروسم زندگیاش را رها کرد و رفت. ما مشکلی با رفتن او نداشتیم اما چیزی که ناراحتمان میکرد این بود که عروسم نوه سه سالهام را رها کرده و رفته است.
از آن به بعد نوهام پیش من ماند. او حالا 10 ساله شده و سراغ پدرش را از من میگیرد. اما نمیدانم چه بگویم. بعد از مرگ پسرم سختیهای زیادی را تحمل کردم و دیگر نمیتوانم زندگیام را اداره کنم. فشار زیادی به ما میآید و ما نمیتوانیم زندگیمان را اداره کنیم.
او در مورد اینکه چطور شد آنها حامد را قاتل معرفی کردند میگوید: حامد را من معرفی نکردم. ما اصلا او را نمیشناختیم، پلیس به ما گفت که بهعنوان مظنون دستگیرش کردهاند، ما هم شکایت کردیم. این حق ماست که بخواهیم قاتل پسرمان قصاص شود. ما با این جوان خصومتی نداشتیم و به اندازه او ناراحتیم چون هفت سال از مرگ پسرمان گذشته است و ما هنوز نتوانستیم قاتلش را مجازات کنیم. من دیگر جوابی برای نوهام ندارم. به او گفتهام پدرش کشته شده است اما میگوید اگر کشته شده پس چرا قاتلش را نمیگیرند. فقط آن جوان نیست که ضرر کرده من و خانوادهام هم اسیر شدهایم، به نتیجهای هم نرسیدهایم.
این زن در مورد اینکه چرا حاضر نشد مراسم قسامه را اجرا کند، میگوید: من نمیتوانستم این همه آدم را جمع کنم. من این همه فامیل ندارم. اما بجز این مساله من نمیتوانستم گناه این مساله را گردن بگیرم. من که در زمان مرگ پسرم آنجا نبودم و ندیدم چه کسی او را کشته است. به همین خاطر هم نمیتوانم شهادتی بدهم که به آن مطمئن نیستم.
