حبس در جمهوری اسلامی: اینجا آخر دنیاست
رأی دهید
نمایی از حیاط زندان رجاییشهر کرج: احمد زیدآبادی و مجید توکلی در سمت چپ تصویر
مجید محمدی (جامعهشناس)
در سوگناک و وحشتناک بودن تجربهٔ زندان در ایران برای زندانیان سیاسی/عقیدتی تردیدی وجود ندارد. اما پرسش تاملبرانگیز آن است که زندان ولی فقیه در درازمدت چه تاثیری بر زندانی سیاسی/عقیدتی میگذارد؟ آیا در نحوهٔ برخورد وی با حکومت یا نگرش به زندگی یا نوع مواجهه با جامعه پس از آزادی نیز تاثیری میگذارد؟ و اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟
زندانیان سیاسی در خاطرات و نوشتههای زندان خود همه از تاثیرگذاری روزها یا سالهای زندان بر خود سخن گفتهاند. لابهلای سخنان آنان میتوان برخی از انواع این تاثیرات را یافت.
گرفتنها و دادنها
داریوش اقبالی در مورد تجربهٔ زندان برای خود به عنوان هنرمند و آن چه زندان به او داد و آن چه از او گرفت میگوید: «در زندان اینو یاد گرفتم که کجا دارم زندگی میکنم…جایی که به خاطر شعر به خاطر ترانه آدمو زندانی میکنند. لحظههای خوب استودیو در زندان از من گرفته شد، یعنی الان برای این که ضبط کنم باید جلسات مختلف برم تو استودیو تا اون حس شعر در …وجودم باشه تا اینو بیان کنم ولی قبل از این که به زندان بیفتم … میرفتم در استودیو جلو میکروفون ظرف نیم ساعت با تصویری که برای خودم درست میکردم آهنگو میخوندم. موقعی هم که بازجو برگشت به من گفت ببین یادت نره من میرم…مثل عقاب بالا سرت هستم. نمیتونی جایی تکون بخوری… ولی گفتم شما یادتون باشه با من چکار کردین. از من یه چیزی گرفتین که اون تصویرو گرفتین ولی یاد دادین در کدام سرزمین دارم زندگی میکنم.» (برنامهٔ «به عبارت دیگر» بیبیسی فارسی، دسامبر ۲۰۱۱)
بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی حتی آنها که به خارج مهاجرت کردهاند تا سالها وجود آن عقاب را احساس میکنند و این احساس آنها را از بیان راحت و بیدغدغهٔ باورها و دغدغههایشان باز میدارد. یکی از علل عدم بیان خاطرات زندان توسط برخی از زندانیان سیاسی و عقیدتی همراه داشتن احساس آن عقاب بالای سر یا چیزی شبیه به آن است که در دورهای نشان داده کاملا واقعی است و هر لحظه ممکن است به شکار طعمهٔ خود بپردازد.
تداوم درد
زندانیان سیاسی و عقیدتی که پایشان به زندان ولی فقیه باز شده باشد تا سالها هنگامی که به شکنجههای زندان فکر کنند همان رنجها برای آنها بازآفرینی میشود. کیانوری در نامهٔ خود به خامنهای در مورد همسرش مریم فیروز میگوید: «همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند.»
زندانی سیاسی دیگر، شیوا محبوبی، میگوید: «طوری که میزدند وقتی همین حالا که چشمامو میبندم دقیقا دردش رو روی انگشتای پام حس میکنم. وسط کف پام میزدند انگار که یک جریان برق از توی بدن آدم رد میشد.» (سایت یوتیوب)
فراموشی
سالهای زندان برای زندانیان سیاسی و عقیدتی آن قدر رنجآورند که بسیاری از زندانیان پس از خلاصی و حتی قرار گرفتن در محیط امن و بدون امکان بازگشت دوباره به زندان یا سر و کار یافتن با زندانبانان یا بازجویان قبلی سالها نمیخواهند در باب آن سخن بگویند. فعالان حقوق بشر همیشه در پی افکندن نوری بر تاریکیهای درون زندانهایند و مشتاقند زندانیان سیاسی و عقیدتی از تجربههای خود در زندان سخن بگویند. این خواسته در بسیاری از موارد با سد نیاز به فراموشی تحقیرها، شدائد، رنجها و ناملایمات زندان برای زندانی و همبندهایش مواجه میشود. اندکاند زندانیانی مانند ایرج مصداقی (مثلا در نامه به محمد نوریزاد) که در نوشتههایشان با جزئیات بیشتری به موارد نقض ابتداییترین حقوق زندانیان اشاره کرده باشند.
یادمان میرود
بخشی از نیاز به فراموشی بازمیگردد به خشونت و تحقیر عیان و گستردهای که افراد در دورههایی کوتاه علیه خود و دیگر زندانیان تجربه میکنند و بخشی دیگر به تجربهٔ بازجوییها و اعترافات که در آنها زندانی را مجبور میکنند علیه خود عمل کند. این فراموشی ممکن است به کوچکترین بخشهای حافظه نیز تسری پیدا کند، مثل این که سادهترین و دم دستیترین نامها و شماره تلفنها نیز فراموش شوند: «اوایل فکر میکردم دچار مشکل خاصی شدهام، اما به نظر میرسد بقیه هم دچار این معضل شدهاند. گاهی اسامی یادمان میرود، واژههایی که قبلا و هر روز استفاده میکردیم، حالا به زحمت از زبان خارج میشود. بعضی وقتها برای پیدا کردن یک کلمه و اصطلاح هرچه فکر میکنیم، کمتر موفق میشویم. بعد به یک باره بیهیچ دلیلی آن اسم یا هرچه که بوده، یادت میآید، اما معمولا این اتفاق خیلی دیر میافتد، یعنی زمانی که دیگر نیازی به آن نداری. همین چند روز پیش شماره تلفن برادرم را فراموش کردم. حتی به خاطر نمیآوردم که آن را کجا نوشتهام.» (نامه بهمن احمدی امویی از زندان به همسرش، گویا، ۱۰ بهمن ۱۳۹۰)
علیه خود عمل کردن و دوگانگیهای ناشی از آن و برهم ریختن فضای احساسی و ذهنی زندانی سالها احساسات و خرد وی را به چالش میگیرد. او از یک سو بدین کار مجبور بوده و برای حرفها یا اقداماتش توجیهاتی دارد و از سوی دیگر خود را ممکن است برای ورود به آن فرایند ملامت کند.
کابوس
زندانبانان و بازجویان برای ترساندن زندانی ممکن است وی را در قبر بگذارند یا زمان اعدام احتمالیاش را به وی بگویند یا وی را به اعدام تهدید کنند یا صحنهٔ اعدام را برای او به اجرا در بیاورند بدون آن که وی را بکشند. همچنین زندانی سیاسی ممکن است با خطر اعدام همبندان خود یا دیگر زندانیان سیاسی روبهرو شود. اینها همه میتوانند موجب کابوس دیدن زندانی حتی تا سالها پس از آزادی در خواب و بیداری شوند.
این کابوسها از زندان آغاز میشوند: «خیلی شبها خوابهای بد و ترسناک میبینم. دیگران هم همین طورند. بیشتر خوابها حول و حوش جنگ، درگیری، و اعدام است. از همه بدتر این است که اغلب خوابهایمان تکراری است. تعدادی از زندانیها میگویند مدتهاست که خوابهایشان را به یاد نمیآورند و برخی دیگر هم ترجیح میدهند دربارهاش با کسی حرف نزنند. عدهای اگر خوابی میبینند، خوابی است که همه رویدادهایش در محیط زندان میگذرد، حتی دوستان و آشنایان خود را نیز در محیط زندان میبینند.» (نامه بهمن احمدی امویی از زندان به همسرش، گویا، ۱۰ بهمن ۱۳۹۰)
اما کابوسها به زندان محدود نمیمانند و ممکن است تا آخر عمر دست از سر زندانی برندارند.
امید دستنیافتنی
دستگاه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی به گونهای تعبیه شده و عمل میکند که زندانی را تا روز اعدام یا آزادی در حالت تعلیق نگاه میدارد، به گونهای که وی در نهایت به این نتیجه برسد که سلولش آخر دنیاست: «با وجود گذشت چندین سال از آزادیام اما هر بار با شنیدن نام» دیزلآباد «این جمله دوباره در ذهنم خطور میکند که «اینجا ایستگاه آخر دنیاست». دو سال حبس در این زندان، مفهوم «ایستگاه آخر دنیا» را برایم روشن کرد.» (خاطرات کریم رحمانی از زندان کرمانشاه، سایت خبرنامهٔ ملی ایرانیان)
در زندانهای جمهوری اسلامی، زندانی سیاسی و عقیدتی نمیداند اتهامش، محکومیتش و سرنوشتش چیست. هر لحظه ممکن است اتهامی تازه برایش بتراشند و او را چند سال بیشتر نگاه دارند (مثل ابوالفضل قدیانی یا عمادالدین باقی). هر لحظه ممکن است اعدامش کنند (مثل هزاران اعدامی سال ۶۷ که همه به زندان محکوم شده بودند) یا هر لحظه ممکن است او را از همهٔ حقوق زندانیان محروم کنند. تنها امیدی در دوردست وجود دارد که رژیم از هم بپاشد که زمانش روشن نیست و در شرایط زندان دستنیافتنی مینماید. در چنین شرایطی زندان برای هر زندانی سیاسی و عقیدتی آخر دنیاست.
DADA_ST - آمستردام - هلند
ساندیسیهای هلند نشین رد خزبلتتان را در زیر این گونه مطلب نمیبینم ؟؟؟ باور و پرحرفی لطف کنید در سر زمین کفربقی نمانید جون همون حاجیتون برگردید ایران زیر عبای رهبرتان
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 19:33
baas - روتردام - هلند
زندان جمهوری اسلامی با ۷۰ میلیون زندانی .خو شحالم در غربتم با کافران ولی آزاد آزاد آزاد آزاد .
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 19:59
albalooo - لندن - انگلستان
لعنت ابدی به این شیاطین
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 20:10
mo1365n - کاشان - ایران
با خوندن این مطالب یاد داستان جراحی روح از محسن مخملباف افتادم.فقط می تونم آرزو کنم روزی انسان ها عمیقا نسبت به شکنجه احساس نفرت کنند.
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 20:29
IRAN+ISRAEL+USA 4EVER - مونیخ - آلمان
میرزاده عشقی دوسلدرف، مرید بوشهر، دانیال نبی سوئد و بقیه مزدوران بی اراده و آدم فروش حکومت جهل و جنایت اسلامی در اینجا این مطلب را بخوانند تا بیشتر بدانند مزدوری چه رژیم وحشتناک و خون آشامی را میکنند؟! ننگ بر رژیم اشغال گر فاشیستی - تازی - اسلامی و مزدوران بیسواد آن در همه جای دنیا.امین
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 20:37
ali1111 - تهران - ایران
اون ۲نفری که تا حالا مثبت رای دادند، امیدوارم فقط یک شب در این هتلی که در صفحهٔ بالا ذکر و خیرش بود اقامت گزینند تا شاید به جمع مابقی که رای منفی داده اند بپیوندند.
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 20:46
zamanphp - تهران - ایران
خدایا باعث و بانی شو از زمین نیست و نابود کن
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 21:41
Taxi 777 - زوریخ - سویس
هم سلویت را جلو چشمت شکنجه میدند که تو اعتراف به چیزى کنى که اصلاً گناه نیست. یا خودت هم باورش نداری گناه تو بیان کلمه زیباى ازادى است و این حق توست اما این حقت باعث سختیهاى زندان است وقتى سیگارشونو رو بدنت خاموش میکنن وقتى که با گازانبر ناخوناتو میکشن لختت میکنن مار غیر سمى میندازن به جونت تو از ترس فقط داد میزنى اون لحظه ها هیچ وقت یادت نمیره که هیچ باهاشم باید زندگی کنی
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 21:51
ایرانزمین - یوتوبوری - سوئد
واقعا این جنایتکاران رژیم آخوندیسم هیچ چیزی،اصیلت،تاریخ،تمدن،سرمایه،آبرو،ایمان،عقیده،احترام،اطمینان،عاطفه،یکرنگی،ارزانی، برای ایران نگذاشته اند و مهمترین چیز که سرمایه ایران است ایرانیست یعنی ملت که همگی،آواره،زندان،کشتار شبانه،اعدام،بدست خونخوار رژیم چلاغعلی،تا سر گره گم نشده بپردازم به موضوع آبرو( یعنی در تاریخ بشریت هیچ کشور یا رژیمی چنین آبروریزی نکرده)مراسم نخستین روز نامبارک عن قلاب با باسازی صحنه ورود جنایتکار خمینی به فرودگاه مهرآباد در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ به وسیله یک ماکت مقوایی از وی، آغاز شده،همچنین حمیدرضا حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش، همراه با گروهی ازفاطی کماندوها ومزدوران رژیم در کنار ماکت خمینی در مدرسه رفاه نشسته اند و کمی دورتر از آن نیز سجاده ای پهن کرده اند و شروع به روزه خوانی کرده اند«آنهم کی وزیر آموزش و پرورش فرزندان یعنی سرمایه هر کشوری
چهارشنبه 12 بهمن 1390 - 22:22
Labe Karoon - اهواز - نروژ
زندان جای افراد سیاسی نیست،زندان جای جنایتکاران است...
پنجشنبه 13 بهمن 1390 - 00:23
akhond kosh2012 - بیرمنگهام - انگلستان
اصل بقای این رژیم لجن و ضد بشری آخوندی بر کشتار مخالفان، ایجاد جو رعب و وحشت در جامعه،شکنجه.شکستن قلم نویسندگان روشن فکر، پایمال کردن و نقص حقوق بشر، و در مجموع در خون و خون ریزی خلاصه میشه.به امید نابودی هر چه زودتر این رژیم بی همه چیز و طرفدارانش که از دایره انسانی خارج هستند.
پنجشنبه 13 بهمن 1390 - 01:11
greentree - تهران - ایران
بیشتر کسایی که شغل شکنجه گری رو انتخاب میکنند از کودکی عشق یا سادیسم شکنجه دارند و حیوانات رو شکنجه میکنند و یا خانوادهای کاملا مذهبی با پدری عصبی و دیکتاتور دارند ،بد از دموکراسی در ایران باید این افراد رو پیدا کرد و به زور وادارشون کار که در اوردگاه کار اجباری کار کنند تا برای مفت خوری و هیجان کسی رو شکنجه نکنند
پنجشنبه 13 بهمن 1390 - 02:40
میکائیل - اهواز - ایران
زندانننننننننن؟. ایران کلا زندانه.این ها کوچیک تر
پنجشنبه 13 بهمن 1390 - 06:42