کلاهبرداری بزرگ با همدستی شیطان
رأی دهید
شرق: مرد رمال با اغفال یک دختر جوان توانست تمامی اموال خانواده او را از چنگش درآورد و دختر دیگری را نیز با نیرنگ به عقد موقت خودش درآورد.
به گزارش خبرنگار ما مرد 49سالهای روز چهارم آبان به کلانتری افسریه مراجعه و مفقود شدن تنها فرزندش را اعلام کرد. این مرد در اظهاراتش گفت: «تنها فرزندم که دختری 25ساله به نام آرزو است و به تازگی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه قبول شده، دو روز قبل با 5/8 میلیون تومان پول نقد و طلاهایش از منزل خارج و بعد از آن ناپدید شد و تلفن همراهش را هم جواب نمیدهد.»
کارآگاهان پایگاه ششم پلیس آگاهی در اولین پیگیری خود از طریق موبایل «آرزو» دریافتند تلفن همراه وی در همان روزی که پدر وی اقدام به طرح شکایت کرده به فرد ناشناسی واگذار شده است. شخصی که مدعی بود این تلفن را خریداری کرده است شناسایی و احضار شد اما اطلاعات زیادی درباره آرزو نداشت.
در ادامه معلوم شد که این دختر آپارتمان مادرش را نیز به فروش رسانده است. این موضوع زمانی فاش شد که خریدار برای اطلاع از زمان تخلیه آپارتمان به این محل مراجعه کرد. مرد خریدار به مادر این دختر گفت چند بار و در نبود آنان از طریق بنگاه و با هماهنگی «آرزو» از آپارتمان بازدید کرده و تمامی مراحل خرید در بنگاه و محضر به اتمام رسیده است. این آپارتمان توسط «آرزو» به مبلغی نزدیک به یکصد میلیون تومان به فروش رفته و بیشتر مبلغ نیز دریافت شده و مابقی نیز به زمان تخلیه موکول شده بود.
در مرحله بعدی رسیدگی به این پرونده، از طریق خریدار آپارتمان، بنگاهی که معامله در آنجا انجام شده بود شناسایی و معلوم شد «آرزو» با سند و وکالت بلاعزلی که از مادرش در اختیار داشت، توانسته است کاملا به صورت قانونی این آپارتمان را به فروش برساند.
مادر «آرزو» که دارای مدرک دکترای علوم اجتماعی است در اینباره به افسر پرونده گفت: «من و پدر «آرزو» مدتی بود با هم اختلاف داشتیم. این اختلاف اخیرا منجر به جدایی بین ما شد. «آرزو» نیز چند ماهی است که با من و پدرش ناسازگار شده و من در مقابل اصرارش در مورد آپارتمانی که در آن ساکن هستیم وکالت بلاعزل به او دادم، اما هیچ وقت فکر نمیکردم او بدون اطلاع من اقدام به فروش آپارتمان کند.»
کارآگاهان در ادامه تحقیقات از طریق بنگاهدار دو نفر را که در جریان خرید آپارتمان و دریافت مبلغ از بانک حضور داشتند، شناسایی کردند. یکی از آنها جوان 33سالهای به نام یاسر بود که چکهای خریدار را از بانک نقد کرده بود. «یاسر» که چند بار به دلایلی با این خانواده دیدار داشت مورد شناسایی خانواده دختر قرار گرفت.
در پیگیریهای بعدی از این جوان سه آدرس و مشخصات متفاوت به دست آمد و معلوم شد وی خود را وکیل پایهیک دادگستری، در جایی دیگر مدیر کاروان حج و زیارت و در مورد سوم خود را دبیر آموزش و پرورش معرفی کرده است.
در نهایت یاسر روز 21 آبان در خیابان امام خمینی(ره) شناسایی و دستگیر شد. متهم در اظهارات اولیهاش داشتن هرگونه اطلاع از سرنوشت «آرزو» را منکر شد، اما با توجه به مدارک و مستندات بهدستآمده از جمله نقد کردن چک خریدار آپارتمان توسط وی در بانک، آشناییاش با خانواده فامیل آرزو، حضور وی در مراحل خرید و فروش آپارتمان و... در نهایت مجبور به اعتراف شد و گفت: حدود یک سال قبل از طریق خانوادهای که فامیل آرزو هستند با این دختر در یک مجلس مداحی آشنا شدم. در این آشنایی فهمیدم این دختر به علت نداشتن تمایل به ازدواج با خواستگارش دچار مشکل شده و از طرف آن پسر تحت فشار است. همچنین وی با خانوادهاش نیز مشکلاتی دارد. با اطلاع از این موارد در فرصتی مناسب درباره مشکلاتش با وی صحبت کردم و او علاقهمند شد از این وضعیت بیرون بیاید. من در چندین جلسه نظر او را به سمت خودم جلب کردم و با پیشگویی و رمالی و استخاره توانستم ذهن او را تسخیر کنم. این دختر آپارتمانی را که به نام مادرش بود فروخت و پس از کسر طلب بانک، مابقی را به من داد و من خانهای مجردی در جنوب شهر برایش اجاره کردم و تنها در آنجا زندگی میکند. با راهنمایی متهم، «آرزو» همان روز شناسایی و به پلیس آگاهی منتقل شد. در این میان دختری به نام «مهدیس» که فامیل «آرزو» بود و آرزو از طریق وی با «یاسر» آشنا شده بود، با شنیدن موضوع پرونده «آرزو»، به اتفاق خواهرش به آگاهی مراجعه کرد و به افسر پرونده گفت: «یاسر» حدود 12 سال قبل با برادرم که مداح اهل بیت است، در یکی از شهرستانها همخدمت بود. در آن زمان «یاسر» در مرخصیهای مشترکش با برادرم، یکی، دو بار برای دیدن برادرم به خانه ما آمد و ما او را بهعنوان یک همخدمتی سربازی برادرم میشناختیم. یاسر هم مداحی را شروع کرده بود اما دو برادرم در مداحی از همان نوجوانی و جوانی حرفی برای گفتن داشتند. بعد از اتمام دوران سربازی سالها «یاسر» هیچ ارتباطی با خانواده ما نداشت و تقریبا او را فراموش کرده بودیم تا اینکه حدود 5/1 سال قبل برای زیارت کربلا به اتفاق تعدادی از اعضای خانواده از جمله مادر و خواهر بزرگ و برادر به کربلا مشرف شدیم. در این کاروان «یاسر» مداح و به نوعی مدیر کاروان بود. در طول مسیر و در کربلا وی به دور از چشم خانواده موضوع علاقهاش به من را مطرح کرد. من نیز در جوابش با ناراحتی مساله متاهلیاش را به وی یادآور شدم و او در جوابم گفت با خانوادهاش مشکلاتی دارد و از زندگیاش راضی نیست. من به علت متاهل بودن یاسر، در طول زیارت کربلا پاسخ مثبتی به وی ندادم. پس از مراجعت از کربلا، درحالی که رفت و آمدهای یاسر به خانه ما دوباره شروع شده بود در هر فرصتی موضوع را پنهانی پیش میکشید و حتی برایم دلیل آورد که میتواند بدون اجازه پدر و خانوادهام، مرا برای محرم شدن به عقد خود درآورد. یاسر کمکم با حرفهایش مرا به سمت خود جلب کرد و ما صیغه خواندیم. در هفتههای بعد حتی خانهای را برایم اجاره کرد. بعد از حدود یک سال از عقد پنهانی ما، خواهرم به رفتارهای من شک کرد و من این موضوع را به «یاسر» گفتم. یاسر نیز به بهانههایی به خواهرم نزدیک شد و به بهانه اینکه برای او یک خواستگار مناسبی سراغ دارد، سعی کرد وی را ساکت کند تا کسی به این رازمان پی نبرد اما خواهرم نتوانست این مساله را از مادرم پنهان کند و زمانی که مادرم فهمید از هوش رفت و خواهرم به دلیل آبروی خانوادگی و ترس از برادرانم توانست مادرم را راضی کند فعلا موضوع از خانواده مخفی بماند تا اوضاع خرابتر نشود. در همین روزها بود که ما گم شدن «آرزو» را فهمیدیم. وقتی متوجه شدیم «یاسر» باعث این کار بوده و مهمتر از همه دخالت «یاسر» در اختلافات خانوادگی «آرزو» علت اصلی طلاق پدر و مادرش بوده، نتوانستم موضوع را پنهان نگه دارم. از طرفی این فرد شیاد آینده مرا هم با فریبکاری و نیرنگ خراب کرد. وقتی که «آرزو» در جریان داستان زندگی مهدیس قرار گرفت، فهمید تمامی اتفاقات به وجودآمده نقشه یاسر برای به دست آوردن 65 میلیون تومان پول خانه به علاوه میلیونها تومان طلا و لوازم گرانقیمتی بوده که پدر و مادرش برای تنها فرزند خود خریده بودند. در این مرحله دختر فریبخورده به افسر پرونده گفت: «وقتی که «یاسر» از اختلاف پدر و مادرم با هم و نارضایتی من از این مساله و همچنین عدم تمایلم به ازدواج با یک پسر جوان و مقاومتم در مقابل سماجتهای این پسر مطلع شد، به بهانه خیرخواهی و راهنمایی و اینکه میتواند به من کمک کند کمکم در ذهنم نفوذ کرد و حتی در این راه از یک رمال حرفهای که استاد او بود، کمک گرفت. من زندگی پدر و مادرم را به حراج گذاشتم و آینده خودم و پدر و مادرم را نابود کردم و تمامی پولهای فروش خانه، طلاها و لباسهای گرانقیمت را در اختیار «یاسر» گذاشتم چون او با دلایل شیطانی و پوچ و با کمک فرمولهای رمل و اسطرلاب و پیشگویی و... میگفت که تمامی اندوختههای پدر و مادرت حرام است و شیطان در خانه و زندگی ما رخنه کرده و باید برای دور شدن شیطان از زندگی خود خانه و همه داراییهای دیگرمان را بفروشیم و از نو و از راهحلال برای خود امکانات و خانه فراهم کنیم. من با آموزشهای «یاسر» آپارتمان کوچک مادرم را با قیمت خیلی پایین فروختم و تمام پولش را به این مرد دادم. در حالیکه مادرم با تلاش خودش و حمایتهای پدرم توانسته بود مدرک دکترای علوم اجتماعی بگیرد و دفتر مشاورهای را اداره کند و زندگی ما کمکم با درآمدهای مادر داشت رنگ رفاه و آسایش به خودش میگرفت که من همه چیز را خراب کردم. من حتی به وسایل خانه هم رحم نکردم و وسایلی مثل آینه و شمعدان و سایر وسایل قیمتی خانه را فروختم و تمام پولش را به این فرد دادم.»پس از روشن شدن جزییات ماجرا «یاسر» یکبار دیگر تحت بازجویی قرار گرفت و در اعترافات خود گفت: «با پولهای به دست آمده نزدیک به 14 میلیون تومان از بدهیهایم را پرداختم، یک دستگاه خودرو پژو 206 خریدم، حدود هشت میلیون تومان را به استادم که رمال است و این کار را به من یاد داده، دادم، مقداری وسایل خریدم و مابقی پولها را هم در اختیار دارم. بنابراین گزارش، یاسر اکنون در حالی در بازداشت به سر میبرد که پلیس احتمال میدهد وی افراد دیگری را نیز به همین شیوه فریب داده باشد.
bita tehrani - ويكتوريا - كانادا
مداحی و رمّالی و خرافات و زیارت کربلا.. دختران ابلهی که ظاهر تحصیلکرده دارند و فریب هر نامردی را میخورند،و کلاهبردارانی که به روش اسلامی از هیچ کثافت کاری ابا ندارند.....مرگتان باد که چه بر سر این مردم آوردید
یکشنبه 13 آذر 1390 - 02:27
OnLine. - تهران - ايران
خاک تو سر تو دختر با اون مدرکت که آبروی هممونو بردی تو تو طویله مدرک گرفتی نکبت واسه همیه بعضیا که حالیشون نیست این داستانارو که میشنون میگن همه دخترا گاگولن.بهتر بود مامان جونت بجای دکترای علوم اجتماعی تو آالاغو درست تربیت میکرد.
یکشنبه 13 آذر 1390 - 04:06
sepherdad - سيدني - استراليا
واقعاً چه مسخره هست قانون ایران، یه زن ۲۵ ساله دانشجوی فوق,, با علم,, خونه خودشو فروخته حالا پولشو چی کار کرده دیگه اون مساله شخصی هست، بد حالا اومده میگه گول خوردم:))) تازه زمانی که پلیس گرفتش میگه گول خوردم:)) میخواست گول نخوری.
یکشنبه 13 آذر 1390 - 04:18
zpirooz - آخن - آلمان
باورم نمیشه هنوز هم دخترهای احمق و ساده لوح توی ایران باشند. واقعا که
یکشنبه 13 آذر 1390 - 06:44
hossein87 - ایران - ایران
بعضی از دخترها چقدر زود خام میشن . کلاه براداری دیگه یکی از مشاغل شده . یه کارگری داشتیم که برای دخترش خواستگار اومده بود . وقتی ازش پرسیدیم گفت : آدم خوبیه . معتاد هم نیست . خدمت هم رفته! گفتیم ایشالا خوشبخت شه . حالا شغل داماد چیه؟ یکم من من کرد گفت : دامادم دزده...!!! : ))) . ولی باز صداقت داشت و گفت
یکشنبه 13 آذر 1390 - 07:55
baas - روتردام - هلند
اسلام / خرا فا ت
یکشنبه 13 آذر 1390 - 10:12
gol andam - ژنو - سویس
جالبه این دختر خانم از دانشگاه به عنوانه کارشناسی ارشد مدرک گرفته ،،ager بی سواد بود خدا میدون چی از آب در میامد،،،،مثلا تحصیل کرده س،،، وای به حال بیسوادهای اون مملکت ،،،
یکشنبه 13 آذر 1390 - 11:10
ستوان - شومار - ایران
خاک بر سر گوساله ات تو یعنی تحصیل کرده ای مغزت اندازه یک پشه ام نیست تواگر طبیب بودی سر خود درمان نمودی اگه این بابا میتونست با جادوگری کاری کنه که اول برای خودش میکرد
یکشنبه 13 آذر 1390 - 18:41