با چشم دل
رأی دهید
با چشم دل
نبی بهرامی
جدید آنلاین :یک روزی شهرمان تنها یک عکاسی داشت. که آن هم خودش دستگاه ظهور چاپ عکس رنگی نداشت. ما هم هر از چند گاهی مخصوصا دم عید نوروز فیلم ۳۶ تایی کونیکا میگرفتیم و میرفتیم عکاسی. این وسط قسمت سخت ماجرا این بود که وقتی نگاتیوها را به عکاسی تحویل میدادیم سه هفته طول میکشید تا زمانی که عکسها را میدیدیم. هیچ وقت آن انتظار را فراموش نمیکنم. حالا پس از سالها که دیگر دوربین دیجیتال روی کار آمده است آن انتظار گنگ هم دیگر وجود ندارد.
همه این خاطرات دور، در یک لحظه از ذهنم میگذرند وقتی پوستر نمایشگاه عکس نابینایان را بر سینه دیوار میبینم. به این فکر میکنم که اگر آن انتظار چند هفته بشود یک عمر چه سخت میشود. راهم را کج میکنم تا مهمان نمایشگاهشان شوم.
نمایشگاه عکس با عنوان "روز عصای سفید" با ۵۲ تابلو عکس دستکار ۱۳عکاس به همت حوزه هنری و جامعه نابینایان یزد برپا شده است. انگار کمی زود رفتهام و به جز چند نفر از عکاسانش کسی دیگر نیست. اسم یکی شان سمیه قدیان هست. از همه شان پر انرژیتر است پای حرفهایش که مینشینم همهاش لبخندی روی چهرهاش است. میگوید که عکاسی را دوست داشته است اما چیزی از آن نمیدانسته است. تا اینکه حوزه هنری یزد کلاسهای آموزش عکاسی برایشان دایر میکند و همین میشود شروعی برای عکاسی. بعد، یک سری قوانین یاد میگیرند و حاصل کارشان میشود این نمایشگاه.
بازدید کنندگان نمایشگاه هم اکثرا نابینا هستند، یکی کنارشان هست و عکس را برایشان توضیح میدهد. کنار یکیشان مینشینم. جوان است و موهایش را با وسواس خاصی شانه زده است. شروع به حرف زدن میکند انگار آماده است تا بگوید که ما هم مثل شماها زندگی عادی داریم. میگوید: "من توی مدرسه نابینایان درس خواندم. اولهاش بیشتر روی حس لامسه و سر انگشت هامون کار کردن. مثلا سوزن رو می دادن نخ کنیم یا پارچههای مختلف می دادن تا ما با زبری و نرمی اونا آشنا شویم. این طوری برای خواندن خط بریل آماده میشدیم. البته مثلا نقط نویسی و اینا رو هم داشتیم. و اینکه تنها روی حس لامسه کار نکردیم. توی مدرسۀ مان یه قوطیهایی توش دانههای مختلف مثل برنج، لوبیا، گندم.... می ریختن تا ما با تفاوت صدا آشنا بشیم." حرفهایش تمامی ندارد ولی دوستش میخواهد برود و ناچار است خداحافظی کند حالا دیگر نمایشگاه شلوغ شده است. چند نفر از عکاسها هم روی نیمکتی نشستهاند. انگار صدای همهمه بازدید کنندگان آنها را خوشحالتر میکند.
یکی از عکاسها اسمش مریم شیرانی است. عکسهایش خیلی خوبند. یزدی حرف میزند: "همیشه به عکاسی علاقه داشتم اما خب هیچ وقت فکرش را نمیکردم که یک نابینا بتوونه عکاسی کنه. تا اینکه آقای ابوترابی زحمت کشیدن و برامون کلاس عکاسی گذاشتن و ما هم شروع کردیم به عکاسی. اولهاش بهمون کمک میکردن تا کادر رو کج نبندیم اما کم کم خودمون دستمون اومد چطوری باید باشه. اما خب مثلا این دوستم از پنجم ابتدایی نابینا شده و چیزهایی رو دیده. اما من هیچ تصوری از عکس ندارم. فقط وقتی عکس را میگیرم دوست هام باید بیان برام توضیح بدن عکسم چطوره. اما بازم توی ذهنم یه تصویرهایی دارم. ولی عکاسهای کم بینا هم میتونن خیلی به ما کمک کنن. مثل پلی هستند بین ما و افراد بینا" حرفش را قطع میکند و از کیفش موبایلش را بیرون میآورد و کنار گوشش میگذارد ساعت را چک میکند و گوشیاش را به من میدهد و میگوید که "توی گالری عکس هام هست ببین چطورن." گالری عکسهایش پر است از عکس. اشارهای که به هر کدام میکنم با جزئیات برایم توضیح میدهد که کجا این عکس را گرفته است و چطوری بود. گاهی می خندد گاهی هم جدی توضیح میدهد. چه دنیایی دارند اینها روی دیوار تاریخچهای از روز عصای سفید نوشته است. روز ۱۵ اکتبر برابر با ۲۳ مهرماه، به این روز نامگذاری شده است که روز "عصای سفید" یا روز ایمنی نابینایان است. قانونی که تصویری جدید از نابینایان در جامعه ایجاد کرده است و عصای سفید را نماد آنها یا پرچم آنها قرار داده است. چشمانم را میبندم و به مردم این شهر فکر میکنم. به تنههایی که در بازار شلوغ میخورم. به چالههای پیاده روها. به یک روز فکر میکنم که با چشمان بسته از این همه موانع احتمالی بگذرم. در این فکر هستم که صدای خندهشان بلند شده است. نمیدانم به چه میخندند اما هرچه هست به این گفتهشان که نوشته است: "همراهی آری، ترحم هرگز" ایمان پیدا میکنم.
عکاسان نابینا شرکت کننده در نمایشگاه عبارت هستند از: لیلا اسلامی، عباس خاوری، ثریا زارع، محمد رشیدی، علیرضا زمانی، زهرا علمداری، مدرسیزاده، زینب مظفری، فخرالسادات میرحسینی، اکرم دهقانی، مهدیه رحیمپور، مریم شیرانی، سمیه قمریان و عباس میرجلیلی.