در آغوش بیشه
در آغوش بیشه
امیر قاسمی نژاد
روستای بیشه در حوالی سپیددشت لرستان از زیبایی چیزی کم ندارد. درختان و گیاهان سرسبز، رود پرآب و نسیم خنک.
با توصیفاتی که در کتابها خواندهام، اندکی فرق دارد. مردمش کمی شهریترند. از لباسهای محلیخبری نیست. نه دستمان به کاسه شیری تازه میرسد و نه به نان داغ تنوری. نه این که نباشد، ولی آنقدر نیست که به غریبهها برسد. از تبار لری تنها زبانشان مشهود است که آن هم در جوانترها کمرنگ شدهاست.
نیمی از مردم روستا دامدارند و نیم دیگر به مرغ و خروس بسندهکردهاند. از روزی که قطار در روستایشان ایستگاهی پیدا کرده، بعضی مردان مشغول آن شدهاند. خط آهن از میان روستا عبور میکند. مردم بخش بالایی که از رودخانه و آبشار دورترند، دامهای بیشتری دارند. میگویند در بخش پایین نمیتوان دامپروری کرد. شاید بیم افتادن دام در رودخانه را دارند.
همۀ اهالی روستا با هم خویشاوندند. یکیشان میگوید: "سالها پیش ما را از کوهدشت به اینجا تبعید کردهاند". دیگری به روستایش افتخار می کند و میگوید: "از روستاهای اطراف به دبیرستان اینجا میآیند".در فصل گرما که هوای اینجا همچنان خنک است، گردشگران آن را قرق میکنند. روستاییان خیلی راضی نیستند از هجوم غریبهها. تنها به اندک درآمدی که برایشان حاصل میشود، دلخوشند. بعضیشان به گردشگران خانه اجاره میدهند. چندتاشان هم مغازهای باز کردهاند و فروشگاهی کوچک به راه انداختهاند.
مردم روستا سفیدرو و خوشچهرهاند. قد و قامتی متوسط دارند و اندامی متناسب. روستا برق دارد، ولی گاز نه. خانههاشان را با نفت گرم میکنند. جایی که تابستان آنچنان خنک باشد، باید زمستانهایی سخت و طاقتفرسا داشته باشد. اگر برف هم ببارد که مسیرهای پیچدرپیچ و پرشیب کوچههای روستا صعبالعبور میشوند.
خانههاشان سنگی است و درهایشان آهنی. بامهای طویلهها کاهگلی است و بامهای خانهها با ایزوگام پوشیده شدهاست. کوچههاشان را با سنگچین نظم و ترتیب دادهاند. دیوارهاشان کوتاه، درهاشان کوتاه و بامهاشان کوتاه است.
کوههایش سرسبز و پوشیده از گیاهند. فرش زرد رنگی از گلهای بابونه بخشهایی را پوشانده است و وسوسۀ بوییدن بابونه تو را ناچار به زانو زدن میکند. بخشهایی هم شقایقپوش شدهاند.
رودی خروشان و پرآب از پایین روستا عبور میکند. رود نامی ندارد یا لااقل محلیها نامش را نمیدانند. رود بستری سراشیبی را طی میکند و ازمیان سنگهای مسیرش نیم دوری میزند تا کمی بالاتر با آبشاری زیبا پیوند بخورد؛ جایی که محل تجمع گردشگران است.
رود پرآب، آبشار بلند، کوهستان سرسبز و هوای خنک، قدمهای گردشگران را برای آمدن استوار کردهاست. بعضیشان از مسیرهای نزدیک میآیند. آنها که از دورترها آمدهاند یا با خود چادری آوردهاند یا از روستاییان خانهای اجاره میکنند تا زمان بیشتری از طبیعت زیبا بهرهببرند. روستا یک مهمانپذیر هم دارد. همین استقبالها سبب شده که استانداری هم آستینی بالا بزند تا امکاناتی در آنجا مهیا کند. چند گردشگر روسی با دوچرخههاشان در روستا به چشم میخورند.
عدهای از کوه بالا میروند، عدهای محو تماشای آبشارند. بعضی در حال برپا کردن چادر، بعضی دیگر با قلاب به جان ماهیهای رودخانه افتادهاند. جوانترها لباس درمیآورند تا تنی به آب بزنند. بساط عکاسی هم داغ است. مرد جوانی پلاکاردی نصب کرده "عکس با لباس محلی و اسب، چاپ فوری" و انبوهی مشتری به دور خویش جمع کردهاست.
یکی گوشتها را به سیخ میزند، دیگری بساط چای را فراهم میکند. دیگری هندوانهای را که در آب رودخانه خنکش کردهاست، قاچ میکند. دخترکان کنار آبشار، پسر جوانی را که از بالای درخت در رودخانه شیرجه میزند، تشویق میکنند. گردشگران تا غروب آفتاب سرشان به گپوگفت و خنده گرم است.
روستا با هیاهوی کنار رود کاری ندارد. قبل از آن که شب بر آسمان مسلط شود، دامها را از چرا برمیگردانند. مرغ و خروسها راه خانهشان را پیش میگیرند. چوپان پی بزی را میگیرد که خود را از گله جدا کرده.
سگها بالای پشت بام دراز شدهاند. صدای عرعر خر که از طویله میآید، گوشـَت را آزار میدهد. چراغها کوچهها را از تاریکی مطلق نجات دادهاست. بوی دمپخت در کل روستا پیچیده.
اگر روزی خواستید همۀ آفتاب را ببینید، همۀ نسیم را ببویید، اگر خواستید گوشتان از صدای رود پر شود، چشمتان از دیدن منظرهها مست شود و مشامتان پر شود از بوی علف، بیشه چندان هم دور نیست.
|
|
|