هیچکس نمیداند چه شد که شعله خشم مردم در خاورمیانه زبانه کشید، چرا نارضایتیهای خرد و ریز مردم سیل شد و از خیابانها سر درآورد. محققان و مورخان برای پاسخ به این چه شدها تا آخر دنیا وقت دارند اما برای تصویر کردن خود واقعیت فرصت زیادی در دست نیست. هر توصیفی از واقعیت میتواند جا را بر خود آن تنگ کند. اکنون هر کس هر طوری که میخواهد واقعیت را تفسیر میکند. یکی مردان اسلحه به دست لیبی را دموکراسیخواهان راستین میداند، دیگری قیام مصریها را مبارک میداند و خیزش سوریها و لیبیاییها را تحت تاثیر خارجیها.شکل ساده واقعیت شاید اینگونه باشد که مردم این کشورها دیگر نمیتوانند بنشینند و بگذارند یک قذافی یا مبارک یا بنعلی برای آنها تصمیم بگیرد. آنها میخواهند که دیده شوند، به حساب بیایند و کسی هم از آنها نظر بخواهد. اسم این خواست هم لزوماً دموکراسیخواهی و غربزدگی نیست بلکه خواست آن درست به زمانی برمیگردد که کلمه مردم در تاریخ به کار رفت و البته نباید فراموش کرد که مردم پیش از اعتراض کردن به این اسم نامیده نمیشدند یعنی وقتی رعیت در مقابل خواست شاه ایستاد هویت گرفت و صاحب اسم شد.حالا این توده که سالها به هیچش گرفتهاند، سالها فقط موقع کف زدن و تایید و تحسین سراغش میرفتهاند و آن را از هر گونه حق اظهار عقیده محروم کردهاند به خیابان آمده است. اما آیا این توده بیشکل دموکراسی میخواهد؟ آیا این مردم خشمگین انتخابات دوست دارد؟ صندوق رای مطالبه میکند؟ پاسخ مثبت دادن به این سوالات کار آسانی نیست. باید قبل از آن از خود بپرسیم آنها این مطالبات و خواستهها را کی به دست آوردهاند؟ آنها که سالها تحت حکومت قذافی بودهاند و جنون این مرد را به اسم سیاست به آنها قالب کردهاند الان واقعاً چه میخواهند؟ شاید برای همه شما هم این سوال ایجاد شده باشد وقتی به حرفهای رهبر مخالفان لیبی گوش میدهید و میبینید توفیر چندانی میان قذافی و رهبر مخالفانش دیده نمیشود؛ مردی با همان کینهها و عقدهها و پرخاشگریها و بیرحمیها. اما واقعاً او کی و چگونه باید چیزی متفاوت با قذافی میشد؟ چه وقتی، چه زمانی آن مردان خشمگینی که با یک دست علامت پیروزی نشان میدهند و انگشت دست دیگرشان روی ماشه هفتتیری است یاد گرفتهاند که با هم حرف بزنند؟ و اسلحه که دست اینها افتاد فردا قرار است چه کسی آن را پس بگیرد؟ این مردان پر از کینه قرار است کجا بنشینند و نظام نوینی را تاسیس کنند؟منظور از طرح این سوالات نفی اعتراض علیه رژیمهای استبدادی نیست که هیچ انسانی نمیتواند خروش یک ملت نادیده گرفتهشده از سوی حکومت را ببیند و دلش از شوق نلرزد اما این لرزیدن دل با هراس از آینده منافاتی ندارد؛ هراس از اینکه فردا چه خواهد شد. در نظامی که فقط میتوانسته برانداز تربیت کند و راه را بر هر منتقدی میبسته آن مصلح قادر به تاسیس نظم نوین از کجا ظهور خواهد کرد؟ آیا سیستمی که راه را بر هر تغییر و جابهجایی قدرت میبندد آن لحظه که از تمرکز قدرت در یک مکان منفجر میشود جایی را آباد میگذارد یا با خود همه چیز را ویران میکند؟ برای ما ناظران بیطرف آن لحظه انفجار بسی شوقانگیز است اما بعد از آن دیگر به ما مربوط نیست. همین حالا همه دوربینهای دنیا روی لیبی و بحرین و سوریه متمرکز است و مردمی که تا چندی پیش یک ثانیه هم از رسانه کشور خودشان حقی نداشتند الان در صدر اخبار همه دنیا هستند اما اینکه فردای آن انفجار عظیم بر سر مردم استبدادزده از مستبد رهاشده چه خواهد آمد برای کمتر کسی جذاب است. در آن فردای ناگزیر قهرمانان فراموش میشوند و هرازگاهی خبری کوچک به شرط وقوع فاجعهای درخور از آنها مخابره میشود. در آن فردا آنها میمانند و مملکتی ویران مردهریگ مستبدی خودخواه که هیچ قطعه زمینی کوچک را هم برای کشت بذری سالم نگذاشته است. در آن فردا این قهرمانان از هیچ آغاز میکنند. یا میسازند یا خود تبدیل به دیکتاتوری دیگر خواهند شد و کماکان اینجا خاورمیانه است.
" دیکتاتورها که بروند، بعد چه میشود؟ " تا زمانیکه مردم, خود و راه و روش زندگی " قبلی شان " را تغییر ندهند, باز همین اش و همین کاسه, یعنی فقط " سیستم" دیکتاتوری عوض خواهد شد, و دیکتاتور جدیدی ظهور خواهد کرد, و بعبارت دیگر, مردم " باید " از ارزشهای سنتی و مذهبی خود چشم پوشیده, و راه " نویی " پیشه خود کنند, زیرا غیر ممکن است هم خدا را خواست و هم خر خرما را ! شاد و باگذشت و نو باشیم .
اگر این علم بر افتد / باز میر علم دیگری علم را بر دوش خاهد گرفت و علمدار خاهد شد / بر دوش مردم سوار خاهد شد / مهم دوش های مردم است که سواری بدهد یا نه / ور نه هیچ میر علمی مادرزاد علمدار نبوده است
ما عادت کرده ایم که همیشه دیگران برای ما تصمیم بگیرند و تعیین سرنوشت کنند.تا مادامیکه دیکتاتورها بر مسند قدرتند خواسته یا ناخواسته بنوعی در ابقا،حمایت و حتا شکلگیری آنها دست داریم و یا با قبول محنت و ظلمی که بر ماست خود به فکر هیچ ایده یی برای تغییر یا بهبود وضعیت مان نیستیم،از آمدن دمکراسی استقبال و از دخالت خارجیها بیذاریم! و طبعا پیراهنی که آنها برایمان میدوزند به تنمان یا تنگ میاید یا گشاد.
بیتا جون, خود من هم متعجب شدم که یکهو بمغزم خطور کرد و انرا نوشتم ولی خدایش اغراق نیست ولی اگر دوست نداری میتونی راحت نظرت را بمن بگی ! شاد و بی ریا باشیم .
بعد چی؟بعد مردم از الف شروع میکنند.انتخاب رئیس موقت،تغییر قانون اساسی، الخ....تا برسند به ی.البته خیلی مشکل است چون ایادی دیکتاتورها از بین نمیروند وتخریبات انتقامجویانه مرگبار انجام خواهند داد.ولی در اینجا است که باید متذکر شد که مردم با دادن کلی شهید برای آزادی باید یاد بگیرند دست آمریکا وانگلیبس را از کشورشان قطع کنند.بیاد بیاورند بازی های پشت پرده مصلحت جویانه را .بیاد بیاورند که کشورهای بزرگ دلشان فقط برای خودشان میسوزد.انسان فراموش کار است وطماع.یادتان نرود چه بسرتان آوردند وچگونه سر هموطنانتان گلوله ریختند تا صندلی هایشان را حفظ کنند وکشور ومال را به تاراج بردند.دیکته دیکتاتورها کم کم دارد به زباله دانی های تاریخ میرود .