کودتای سوم اسفند؛ نود سال بعد - قسمت دوم
کودتای سوم اسفند؛ نود سال بعد - قسمت دوم
سید ضیا و صد روز صدارتی که تاریخ ایران را دگرگون کرد
مسعود بهنود
روزنامهنگار
سید ضیاالدین طباطبائی از صلی کودتای سوم اسفند بود |
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را چنان که از اسناد بر میآید تنها دو تن به سرانجام رساندند. یکی تدارکش را دید و مقدماتش را فراهم آورد که سید ضیاالدین طباطبائی بود و دیگری رضاخان میرپنج یا شصت تیر بود که بدون حضور او این ماجرا شکل نمیگرفت.
او افسر قزاقخانه و گمنام بود. با همین کودتا در تهران صاحبنام گشت و سردار سپه شد و در اعلامیهای خود را تنها عامل کودتا خواند. اما سید ضیاالدین که بیست و پنج سالی بعد از رضاشاه زنده بود، مجال یافت تا بگوید که هیچ کس را جز خودش در کار کودتا دخیل نمیداند. در روایت وی از کودتا، رضا خان یک شخص "ترسو و به شدت پولدوست" بود.
رابطه سید ضیاالدین طباطبائی و رضاخان کوتاه مدت و کمرنگ بود. هیچگاه دوستانه نشد و سرانجام هم سردار سپه، سید را به تبعید فرستاد. اما رابطه سید با جانشین رضاخان – محمدرضا شاه پهلوی – دوستانه بود و حتی زمانی عنوان مشاور وی را داشت، و در دوران وی سه بار به نخست وزیری نزدیک شد اما هر بار، پهلوی دوم از قبول وی به این سمت سرباز زد.
ورود سید ضیاالدین طباطبائی به عرصه اجتماع، از سالهای بعد از مشروطیت و در شیراز اتفاق افتاد. آنجا با وجود لباس روحانی در آلیانس فرانسه درس میخواند و در عین حال یک دستگاه نمایش فیلمهای صامت خریده بود و در سالنی که اجاره کرده بود، هفتهای دو شب فیلم نمایش میداد.
با مخالفت پدر سنتیاش، سینما را کنار گذاشت و به روزنامهنگاری رو آورده و روزنامه اسلام را منتشر کرد که انقلابی بود و تند. روزنامهاش صدای اسلام را در آورد و توقیف شد، و با اولین سوء قصد به جانش با لباس مبدل به تهران، مرکز سیاست، گریخت. البته طبع پر شورش همین را میخواست.
مدتی پس از خروج سید ضیا از ایران، رضا خان سلسه قاجاریه را منقرض کرد |
با فرار محمد علی شاه از کشور روزنامه شرق را منتشر کرد. بالای آن نوشت "این روزنامه طرفدار استقلال ایران و آیینه حقیقت نمای ایرانیان است". همان جا برای اولین بار از سوسیالیسم و کمونیسم نوشت. روزنامه نگاری بیپروا و انقلابی بود. چنان کرد که با سومین شماره، دولت تصمیم به توقیف شرق گرفت. سید ضیا زود دست به کار انتشار روزنامه برق شد.
در کتاب فرزند انقلاب ایران، سندی هست که نشان میدهد حسینعلی خان نواب و سلیمان میرزا اسکندری، دو وزیر کابینه؛ شبانه به مطبعه پارسیان رفتند تا سید ضیا را راضی کنند که همان شرق را منتشر کند و کمی هم از تندی علیه دولت احتیاط کند. از همین رو دولت تصمیم میگیرد او را تشویق به سفر به خارج کند و پولش را هم بدهد. در مهر و آبان سال ۱۲۸۸ صد گونه شکایت از روزنامه شرق در دفتر وزارت داخله زمان ثبت است.
دو سال و چند ماه در فرانسه ماند و چنان نفوذی به هم زده بود که علاالسطنه سیاستمدار سالخورده، که برای تهنیت تاجگداری ژرژ پنجم به لندن میرفت، به اصرار او را نیز به عنوان نماینده جراید پایتخت همراه کرد.
او به تهران برگشت و برق را منتشر کرد. اسناد نشان میدهد در این دوره هم نوشتههایش انقلابی است. در فهرست نشریات ایرانی، در شروع جنگ جهانی اول، تنها یک روزانه هست و آن هم رعد به مدیریت سید ضیا الدین طباطبائی است که هنوز سی سالش نشده بود.
مصاحبههای سید ضیا در این دوران در مطبوعات زمان درخشان بود. چنین عملی مرسوم نبود، چنان که در شروع جنگ با سفیر روسیه مصاحبه جذابی برپا داشت و در آن به عنوان مدعی حقوق ملت ایران ظاهر شد. همان زمان با اشغال تبریز توسط قشون روس سرمقالهای نوشت "ای ایران به کجا میروی، فرزندت را تنها و شرمگین گذاشتهای".
اما با گذر ایام و جنگ، بین سید ضیا و ملیون احساساتی مانند مدرس و نظام السلطنه اختلاف نظر پیدا شد. ملیون جدا شدند و سرانجام با حمایت احمد شاه، راه مهاجرت و اتحاد با آلمان را برگزیدند. اما روزنامه رعد و روزنامه عصر جدید، به مدیریت رکن الدین پارسا و سردبیری متین السلطنه ثقفی، هوادار اتحاد با متفقین، روس و انگلیس، بودند.
فضا چنان سخت شد که کمیته مجازات کسی فرستاد و متین السلطنه را به قتل رساند. اما سید نترسید. در پایان عمر به خنده میگفت "من سید بودم، تیر به من خیلی کارگر نبود. جز اینکه با منشیزاده و ابوالفتح خان روسای کمیته مجازات دوست بودم".
در این زمان سید ضیا چنان با وثوق الدوله رئیس دولت نزدیک بود که خود را از صحنه خطر به دور اندازد. حکم گرفت که برای بررسی وضع ایرانیان مقیم باکو برود. سر از پتروگراد در آورد و شاهد انقلاب کبیر روسیه شد و نرسیده ادعا کرد که با امپراتور تزار نیکلای دوم دیدار کرده و راز دل و سوز و گداز و نالههای ایرانی را به او بازنموده است. ادعائی که هرگز ثابت نشد. در کتاب سید ضیاالدین طباطبائی، سیاستمدار دو چهره آمده: "تزار روسیه کسی نبود که حتی در روزهای سختی به این آسانی به هر کس اجازه ملاقات دهد و سفره دل بگشاید".
از دیگر ادعاهای سید ضیا این بود که "مرحله به مرحله انقلاب را از نظر گذراندم و در محله کارگران به منظور خود که دیدن لنین باشد موفق شدم، در حالی که مشغول نطق بود و افراد را به آزادی و حریت و احقاق حق تحریک میکرد".
هر چه بود در جریان این سفر دریافت که یکی از دو امپراتوری متلاشی شد. حکیم الهی در کتاب زندگینامه سید ضیاالدین ادعا کرده که "این مسافرت چنان همتی در سید ایجاد نمود و چنان آتشی در وجود او انداخت که یکه و تنها تصمیم به نجات ایران گرفت و موفق گشت".
در میان گزارشهای اغراق آمیزی که سید ضیا درباره سفر خود به روسیه داده، یک نکته قطعی است که در تلگرامی به معین الوزرا [حسین علا که بعدها وزیر و دو بار نخست وزیر ایران شد] از وی خواست غفلت را کنار نهد، و نمایندگان دو مجلس قبلی را گرد آورده و تلگرامی بنویسند و ضمن اشاره به مظالم تزارها پیروزی انقلاب و تشکیل مجلس ملی را تبریک بگویند. و چنین شد.
سید ضیاالدین طباطبائی از روسیه که برگشت، سرمقالههای رعد نشان میدهد، که کس دیگری شده بود. از انقلاب مینوشت و آن را نوید میداد. تحت تاثیر شعارهای کمونیستها مینوشت: "ای مفت خورهای تن پرور. به مرگ فقرا دلخوش نشوید و از شنیدن آهنگ ضجه و استغاثه آنان متنبه گردید...ای پدران مهربان ملت.ای طرفداران زنجیر.ای پیشوایان امت. ای راهبران جمعیت علائم مهر و محبت شما چیست".
در فضای آن زمان که تراشههای انقلاب اکتبر روسیه به همه اطراف از جمله ایران رسیده و صدها بلکه هزاران تن از شاهزادگان و بزرگان و ثروتمندان امپراتوری به ایران گریخته بودند، ارتش سفید به یاری بریتانیا قصد کمک به مخالفان کمونیسم تجهیز شده، اما در عین حال خبر میرسد که جنگ به شدت لندن را فقیر کرده و قرارداد ۱۹۱۹ هم با مخالفت مردم و ملیون ایرانی اجرا نشده مانده است.
این در زمانی است که نصرتالدوله، وزیر خارجه جوان وثوق الدوله و فرزند فرمانفرما، در اروپا دارد نغمههای مخالف احمد شاه ساز میکند و خیال کودتا دارد. آیا سید ضیا که از قدیم با فرمانفرما دشمن بود این را میدانست که بخشی از نیروی قزاق در همدان مانده بودند و سالار لشکر معاون وزارت جنگ [فرزند دوم فرمانفرما] خرجشان را میداد تا نصرت الدوله با گرفتن اذن کودتا از لندن وارد شود.
سید ضیا در مصاحبه سال ۱۳۴۶ خود در پاسخ این سئوال میخند: "همه چیز را میدانستم. میدانستم نصرت الدوله چه ماشینی خریده، هنوز در بین کاغدهایم نامه فروغی را دارم که خبر داد... مصمم بودم کاری بکنم. آدمی که مصمم است باید فکر همه کار را بکند".
نصرت الدوله با اندیشه کودتا در سر و با اتومبیلی که با پول پدرش فرمانفرما خریده بود آرام آرام راه برفزده از شمال ایران به رشت و قزوین و تهران را میپیمود، که سید ضیا در دومین دور گفتگویش با ژنرال آیرون ساید، افسر انگلیسی که از جانب لندن مامور جمع آوری نیروهای آن کشور از جنوب روسیه بود، تهدید کرد که اگر انگلیس نجنبد انقلاب جور دیگری میشود. و با پاسخی که شنید در صدد جذب یک نظامی مصمم برآمد.
نظامیان صاحب نام و درس خوانده مانند کلنل ریاضی و امیر موثق حاضر نشدند علیه نظام موجود کاری کنند. سید ضیا یکی دیگر را برگزید. رضا خان؛ کسی که سید ضیا برایش یک درجه ترفیع گرفت و در یک عصر در جنگل به دیدار ژنرال آیرون سایدش برد.
ژنرال آیرون ساید داشت از ایران میرفت، دیپلماتهای سنگین وزن انگلیسی هم در یخبندان تهران زمینگیر شده بودند و مشغول مذاکره برای تعیین دولت جدید، که از ترکیب سید ضیا و رضاخان خبر از حرکت آتریاد، یک قشون سرباز، همدان به سوی تهران رسید.
احمد شاه شایعه را شنید. وزیر همایون را با پنج هزار تومان پاداش فرستاد، گول این شایعه را خورده بود که قزاقهای گرسنه برای کسب حقوق عقب افتاده میآیند. به دستور سید که شب هم در اردوگاه خوابیده بود هم فرستادگان شاه را دستگیر کردند هم پول را گرفتند و هم صاحب ماشین مجلل دربار شدند و با آن خود را صبح سوم اسفند ۱۲۹۹ به تهران رساندند.
فقط در دروازه یوسفآباد یک دسته نظامی به سرگردکی یک افسر مصمم، حاجعلی رزم آرا، مقاومتی کرد و تیری انداخت و گرنه قزاقها که لیموزین مصادره را در میان داشتند از خیابانهای برفپوش تهران گذشتند و به محل دیوان حرب رفتند. پیاده شدند و مطابق نقشهای که سید در جیب داشت شروع به بازداشت بزرگان و سرمایه داران کردند. از صاحب نامان – به جز شاه و برادرش – هیچ کس مصون نماند.
سید حسن مدرس از احمد شاه قاجار حمایت می کرد |
تاریخ ورق خورد. تهران زیر کرسی بود. احمد شاه که احوالات این کودتاچیان را از نورمن، کاردار سفارت بریتانیا پرس و جو کرده بود، همین اندازه که هنوز در کاخ بود و حکم را هم او توشیح کرده بود رضایت داشت. ادعا شده است که حاضر شده بود لقب عالی اتابک اعظم یا ظل السلطان را به او بدهد، سید خود قبول نکرد.
سید ضیا از نخستین دیدار خود با شاه گفت: "ترسیده بود. به او گفتم ما آمدهایم که بلشویکها بر سرتان نریزند. من در پتروگراد دیدم چه کار میکنند با شاهان. از ترسش با دست اشاره کرد که نگو. خطا کردم خطایم این بود که همه چیز را با رضاخان شریک شدم. همه رازها را به او گفتم. فکر نمیکردم این شاه راحتطلب برای دفع من با قزاق دست به یکی میکند. فکر نمیکردم گور خودش را میکند. وگرنه از همان اول پیدا بود که رضا خان چه میخواست. احمد شاه نفهمید و تاج و تختش را آسان داد. در حالی که من تاج و تخت او را نمیخواستم. میخواستم قدرت داشته باشم. نظرم به کاخ و تاج نبود".
هر چه بود دولت کودتا، به ریاست سید ضیا فقط صد روز ماند. شاه که روحیه خود را با رسیدن بهار بازیافته بود، هم به حمایت سید حسن مدرس دلگرم شده بود، هم به پشتیبانی فرمانفرما و دیگر رجال زندانی و در تبعید مانند احمد قوام السلطنه و عبدالحسین تیمورتاش و محمد مصدق.
سید ضیا میگوید که رضا خان وزیر جنگ را فراخوانده و نارضایتی خود را از سید ضیا به او میگوید. پاسخ یک سلام نظامی محکم بود: "امر بفرمائید همین الان اعدامش میکنم". شاه با دستپاچگی فریاد زد "اعدام نه نه... برود فرنگ برود به هر جا".
"وقتی نماینده سردار سپه بدون وقت قبلی وارد کاخ بادگیر شد فهمیدم خبری شده است. وقتی گفت به فرمان اعلیحضرت اتومبیل آماده است زیر لب فحشی دادم، خدایار خان دستش به اسلحهاش رفت خیال کرد سردار سپه را میگویم در حالی که مقصودم کسی بود که نفهمید چه بر سر خود آورده، خودش تاج را دو دستی تحویل کسی داد که هرگز جلو من ننشست. از من میترسید".
احمد شاه می خواست لقب اتابک اعظم را به سید ضیا بدهد اما او نپذیرفت |
کسی که برنده این کودتا شد و بعدها خود را تنها عامل آن اعلام داشت هنگام ترور ناصرالدین شاه محافظ نوههای او [فرزندان کامران میرزا نایب السلطنه] بود. هنگام توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه، ارباب جمعی فوج سوادکوه بود، که در باغشاه بودند. همان جا که میرزا جهانگیرخان مدیر روزنامه صوراسرافیل به دار آویخته شد و اگر سید ضیا الدین هم نمیگریخت به همان سرنوشت دچار میشد.
بیست و سه سال بعد از تبعید، سید ضیا که در فلسطین از شرایط بهرهها برده و ثروتها اندوخته بود، منتظر ماند تا پسر همان نصرت الدوله رقیبش [مظفر فیروز] به سراغش آید و از وی دعوت به بازگشت به کشور کند. در آنجا برای نخستین بار سید ضیا نه مصاحبهگر که مصاحبهشونده بود. مظفر که از تندروی و شیطنت هیچ کم از جوانی سید نداشت از وی پرسید خیالاتتان برای وطن چیست.
در تهران نوه فرمانفرما همه چیز را آماده کرده بود: روزنامهای با نام رعد امروز، کرسی نمایندگی مجلس از یزد، تدارک یک حزب و همه اینها برای یک کار. مظفر فیروز، که پدرش- نصرتالدوله- را رضا شاه کشته بود، اینک قصد انتقام گرفتن از فرزند او را داشت. اما سید ضیا در زمان پختگی خیال چنین ماجراجوئی نداشت پس زمانی که محمدرضا شاه برایش دعوت فرستاد به کاخ رفت و در برابر فرزند رضا شاه تعظیم کرد.
سهم وی از قدرت، با همه تمایلی که بدان داشت، در ۲۵ سالی که پس از بازگشت زنده ماند، حاشیه نشینی بود. ماند با خاطرات صد روز صدارتی که تاریخ ایران را دگرگون کرد.
کودتای سوم اسفند به روایت جانشینان سلسله پهلوی
مرکز اسناد انقلاب اسلامی به عنوان مؤسسه پژوهشی تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به منظور جمعآوری اسناد و مدارک مربوط به آیت الله روحالله خمینی جهت انجام تحقیقات مستند تاریخی و سندیت تدوین و نگارش تاریخ انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۶۰ فعالیت خود را آغاز کرد.
این مرکز در سال ۱۳۵۹ به پیشنهاد آیت الله خمینی به سید حمید روحانی تأسیس شد و با پیام مورخ ۲۰ دی ۱۳۶۷ به او نیز با دستوری دیگر به مهدی کروبی تحکیم یافت.
در سال ۱۳۷۴ با پیشنهاد هیات امنای مرکز، روحالله حسینیان به عنوان رئیس جدید مرکز اسناد انقلاب اسلامی از سوی آیت الله علی خامنه ای منصوب شد.
روایت زیر دیدگاه این مرکز درباره کودتای سوم اسفند و به نوعی روایت رسمی جانشینان سلسله پهلوی از این مقطعی تاریخ ایران است.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی به پیشنهاد آیت الله خمینی تاسیس شده است |
در این راستا آنان دو مهره وابسته سیاسی و نظامی نیاز داشتند که از این میان سیدضیاالدین طباطبایی را به عنوان چهره سیاسی، و رضا خان پهلوی را به عنوان چهره نظامی برگزیدند.
قبل از کودتا، رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق، مقام نخستوزیری به سیدضیاءالدین سپرده شود. سرانجام در اوایل اسفند ۱۲۹۹ شمسی، قوای قزاق به فرماندهی رضا خان از قزوین به سوی تهران حرکت کردند و بدون هیچگونه مشکل جدی، در سوم اسفند، تهران را تصرف نمودند.
احمد شاه قاجار از روی ترس و ناچاری، بدون هیچ واکنش جدی، رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وی، سیدضیاالدین طباطبایی را به سمت نخست وزیری منصوب کرد. در این میان رضا خان به دلیل فرمانبرداری از دولت انگلیس و نیز سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مردم ایران، به عنوان عاملی جهت تمرکز قدرت در کشور و حفظ منافع نامشروع انگلیس، مورد حمایت شدید این کشور بود.
چهار سال بعد، رضاخان به پادشاهی ایران رسید و تا سال ۱۳۲۰ شمسی، مستبدانه از منافع انگلیس در ایران حمایت و حراست کرد. اما در جریان جنگ جهانی دوم، به دلیل گرایش رضاخان به آلمان، انگلیس وی را از پادشاهی خلع و تبعید کرد.
رضا خان میرپنج فرزند عباسقلی خان سواد کوهی معروف به «داداش بیک» در بیست و دو سالگی به سلک نیروهای قزاق در آمد ودر این مسیر پیشرفت کرد. او در بیست سال آینده دورههای مختلف نظامی را تا فرماندهی هنگ قزاقخانه (آتریاد) همدان طی کرد.
در سوم اسفند سال ۱۲۹۹ هجری شمسی واحدهای قزاق مقیم قزوین به فرماندهی رضا خان میر پنج وارد تهران شدند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با توجه به تاثیرات فراوان آن بر حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران واقعهای مهم و در خور توجه است.
مرکز اسناد می گوید با کمک بریتانیا به بانک شاهی زمینه اقتصادی کودتا مهیا شد |
در این میان با کمک بانک شاهنشاهی و همکاری نظامی کلنل اسمایس، کاظم خان سیاح مسعود خان کیهان، قوای نظامی و قزاق سازماندهی شده و شرایط برای انجام کودتا و اشغال تهران فراهم شد. رضا خان در بهمن ماه همان سال در ملاقاتی با آیرون ساید توافق کرده بود که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق مقام نخست وزیری به سید ضیاء الدین طباطبایی سپرده شود.
برای اینکه رضا خان اطمینان حاصل کند که در تصرف تهران مشکلاتی وجود نخواهد داشت ژنرال انگلیسی به او اعلام کرد که احمد شاه در جریان این اقدام قرار دارد و نورمن سفیر انگلستان در تهران مشکلات احتمالی را مرتفع خواهد کرد. سرانجام در شب سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتاچیان وارد تهران شده و نقاط حساس شهر را به اشغال خود درآوردند. با فتح تهران حکومت به دست کودتاچیان افتاد.
فردای همان روز سید ضیاءالدین طیاطبایی به عنوان نخست وزیر رسما زمام امور را در دست گرفت. پست حساس وزارت جنگ با اندکی کشمکش در اختیار رضاخان سردار سپه قرارگرفت. پس از آن احمدشاه قاجار حکم نخست وزیری سید ضیاالدین طباطبایی یزدی و سرداری سپه ژنرال رضاخان را صادر کرد. سید ضیاء الدین پس از دست گرفتن قدرت بسیاری از شخصیتهای سیاسی را دستگیر و به زندان افکند.
مرکز اسناد می گوید نمایندگان مجلس موسسان با نیرنگ، حسن مدرس را در خانه احمد قوام نگه داشتند تا مجلس به خلع احمد شاه از قدرت رای بدهد |
در دوره چهارم مجلس، رضاخان که در مقام وزارت جنگ بود، کوشید امور دفاعى و اقتصادى را هم در اختیار گیرد. مدرس در دوازدهم مهر ۱۳۰۱، در جلسه ۱۴۸ دوره چهارم مجلس، نطقى علیه رضاخان ایراد کرد و بر برکناری او تاکید نمود. طرح موهوم جمهورى خواهى نیرنگ دیگر رضاخان بود که مدرس آن را ضد استقلال و هویت ایران و رهآورد تصمیم انگلستان براى تمرکز قدرت در شخص رضاخان خواند و در جهت نابودىاش گام برداشت. سرانجام گروهى از نمایندگان وابسته، به نیرنگ روى آوردند، مدرس را به بهانه آشتى با رضاخان در منزل قوام السلطنه نگاه داشتند و در غیاب وى سردار سپه با راى مثبت مجلسیان، قدرت را به دست گرفت.
کودتای افسر گمنام و برآمدن قزاق نوگرا
سیروس غنی می گوید که کودتای رضاخان در نهایت شتابزدگی با تمهید افسری بریتانیایی شروع شد که از ایران و مردمش هیچ شناختی نداشت |
نظامیان بریتانیا کمتر چنین خودسر دست به سیاست یازیده بودند تا چه رسد که بدون دستور صریح دولت متبوع خود کودتا راه بیندازند. از این طرفهتر نقش وزیر مختار انگلستان در این کودتا است، این شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتکار خویش به کارهایی کاملا برخلاف توصیههای وزارت خارجه انگلیس پرداخت تا آنجا که سرانجام اعتماد وزیر خارجه بریتانیا را به کل از دست داد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و آمدن رضا خان نتیجه مستقیم ادامه سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا و گل سرسبد آن قرارداد ۱۹۱۹، در ایران پس از جنگ جهانی اول بود. ایرانی که ملی گرایی تازهای در آن عمیق ریشه دوانده بود.
کودتا افسری گمنام را که هیچ گونه تجربه سیاسی قبلی نداشت به قدرت رساند، اما رضا خان چنان بسرعت آموخت و چنان بسرعت خود را با اوضاع و احوال وفق داد که دست ماکیاولی را از پشت بست. سیاستمدار تازه کار در عرض پنج سال دودمانی را که بیش از ۱۳۰ سال بر ایران فرمان رانده بود از پا درآورد و خود بر تخت نشست. ده سال نخست پس از کودتا دوره نوآموزی و اقدامات جسورانه، امیدهای بزرگ و اطمینان فزاینده احترام و اتکای به نفس بود.
در سالهای واپسین این دهه از قرائن چنین بر میآمد که ایران کشوری مستقل و فارغ از سلطه خارجی شده است. با وجود نقش آشکار بریتانیا در کودتا و موقعیت برتر آن کشور در ایران، رفتار رضاشاه با بریتانیا و با حکومت سایر قدرتها بر پایه برابری بود.
مطالب کتاب من تا سال ۱۳۰۵ را شامل میشود، یعنی اندکی پس از تاجگذاری، هر چند در فصل نهایی، به رویدادهای مهم دوران رضا شاه تا کناره گیری او در سال ۱۳۲۰ اشاره ای کوتاه کرده ام.
"تجدد" رضاشاه ژرفتر و نتیجه بخشتر از گامهایی بود که در بیست سال آخر سلطنت محمدرضا شاه در ایران برداشته شد یا حتی قرار بود برداشته شود. از ویژگیهای این دوران سعی وافر در محدود کردن قدرت روحانیون بود و اگر حمله ۱۳۲۰ پیش نیامده بود کار شاید بالاتر میگرفت. سیاست زمان جنگ متفقین نیز در طول اشغال از سویی مسیر ضد مذهبی کشور را تغییر داد و از سوی دیگر پارهای اقدمهای کلیدی مورد نظر رضاشاه را خنثی کرد.
ساختار سازمان حکومتی امروز ایران در زمان رضاشاه ریخته شد و شالوده اصلی آن، با همه تلاش پیگیر دولتمردان کنونی برای دگرگونی آن دستگاه هنوز برجا مانده است. مجموعه قوانین و مقرراتی که در این دوره وضع شد از جمله قانون جامع مدنی، هنوز حاکم بر روابط دولت و مردم و افراد با یکدیگر است.
مطالعات مورخان و کارشناسان علوم اجتماعی درباره دوره مورد بررسی ما در این کتاب _ سالهای ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۵ (۱۹۲۶ _ ۱۹۱۹) _ به نسبت ناچیز و غیر منظم بوده است.
کارهای با ارزشی در زمینه جنبشهای جدایی طلب و کمونیست آن زمان به زبان انگلیسی وجود دارد، ولی درباره خود کودتا، همدستان مهم رضاشاه در براندازی خاندان قاجار، و نقش بعدی اینان در تنظیم و اجرای برنامه تازه کشور چیز چندانی به قلم نیامده است.
نوشتههای مفصلتر و متنوع تری به فارسی هست، و آثار در خور توجهی هم در میان آنها دیده میشود، ولی نقص همگی این است که به ماخذهای اصلی دسترسی نداشتهاند، و همین موجب شده است تا نویسندگان به تکرار روایت هایی بپردازند کهگاه یکسره با مدارک و اسناد موجود در آرشیوهای داخل و خارج کشور مغایرت دارد.
با سقوط سلسله پهلوی در ۱۳۵۷ ، هواداران نظام نوین طبعا کوشیدهاند تصویری بس تیره از بنیانگذار آن خاندان ترسیم کنند، و این البته شگفت آور نیست. حکومتهای روز پیوسته برای توجیه خود دست به دامن تاریخ میزنند و آن را پیچ و تاب می دهند. چنین واکنشی با توجه به سیاست های ضد مذهبی رضاشاه به خودی خود قابل درک است. با این حال انکار سهم وی در پیدایش ایران نو نارواست. روایت های نادرست در سال های گذشته بسیار بر زبان آمده است.
تاریخ نویس، دادههای تاریخی را ناگزیر بر حسب گرایش خویش تفسیر میکند. عینیت صد درصد معمولا پنداری واهی است، ولی باید کوشید با پژوهش دقیق دستکم پارهای از حقایق کوچک را عیان ساخت و میان واقعیت و خیال تمایز نهاد.
مسئولیت تاریخ نگار خطیر است، "تاریخ برای ملت مانند حافظه برای فرد است. همانگونه که فرد بیحافظه گم و گور میشود و نمیداند کجا بوده و کجا میرود، ملت نیز نمیتواند بدون مفهوم گذشته از عهده حال یا آینده خود بر آید."
---------------------------------------
سیروس غنی، حقوقدان و مورخ ایرانی مقیم آمریکا است. مشهورترین اثر آقای غنی کتابی درباره انقراض سلسله قاجار و آغاز دوران پهلوی است که به زبان انگلیسی و به نام Iran and Rise of Reza Shah, From Qajar Collops to Pahlavi Rul بر اساس اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا منتشر کرده است. این کتاب در ایران به نام "ایران؛ برآمدن رضا خان و برافتادن قاجار ها و نقش انگلیسی ها" با ترجمه حسن کامشاد منتشر شده است. این نوشتار ترجمه مقدمه انگلیسی این کتاب است که توسط آقای غنی در اختیار ما قرار گرفته است.
کودتای سوم اسفند به روایت دانشنامه مصاحب
آشفتگیهایی که در همه جای ایران پس از جنگ جهانی اول پیدا شده بود، و عدم رضایت از قرارداد ۱۹۱۹ که بیشتر به این پریشانیها دامن میزد، عاقبت موجب آن شد که قسمتی از قوای قزاق ایران، به ریاست رضاخان میرپنج (بعدا سردار سپه و سپس رضا شاه کبیر) که در مقابل شورشیان گیلان عقبنشینی کرده و در نزدیکی قزوین متوقف مانده بودند، بدون آنکه شاه (احمد شاه) و رئیسالوزرای وقت (فتحالله اکبر ملقب به سپهدار) باخبر شوند، به بهانه حفظ پایتخت، شب سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹ هجری شمسی، مطابق ۱۳ جمادیالاخر ۱۳۳۹ هجری قمری، حدود نیمه شب وارد تهران شوند، و پس از مقاومت مختصری از طرف بعضی از کلانتریها که به کشتهشدن چند پاسبان انجامید، همه مراکز انتظامیرا اشغال کنند. در روز سوم اسفند، احمد شاه ناگزیر فرمان ریاستالوزرایی روزنامهنویس جوانی به نام سید ضیاءالدین طباطبایی، و فرماندهی کل قوا را به نام رضاخان صادر کرد و او را لقب سرادار سپه داد. همان روز، به موجب اعلامیهای که صادر شد، در شهر حکومت نظامی برقرار شد؛ کلیه روزنامهها، ادارات دولتی (غیر از اداره ارزاق) تعطیل، اجتماعات ممنوع، و مغازههای مشروبفروشی و سینماها و باشگاهها بسته شدند. متعاقبا جمعی از اعیان و اشراف و متنفذین و علما و مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ دستگیر و زندانی شدند. کودتای سوم اسفند مبدا تحولاتی عظیم در تاریخ ایران است.
|
|
|