متن کامل نامه عبدالکریم سروش: لعنت و نفرین بر جمهوری کافرپرور اسلامی

متن کامل نامه عبدالکریم سروش:

لعنت و نفرین بر جمهوری کافرپرور اسلامی

عبدالکریم سروش، متفکر دینی و از منقدان حکومت ایران، در نامه ای سرگشاده با شرح بازداشت داماد خود (حامد) و فشارهایی که در مدت بازداشت بر او وارد شده، رهبر جمهوری اسلامی و نیروهای طرفدار او در ایران را به تندی مورد انتقاد قرار داده و نوشته است که آنان "قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود می دانند و برای آن حجت شرعی دارند و همین آنان را خطرناک تر می کند."

آقای سروش در نامه خود که آن را برای انتشار در اختیار بی بی سی فارسی قرار داده، نوشته است که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، با بازداشت حامد از وی خواست تا در یک برنامه تلویزیونی علیه عبدالکریم سروش اعتراف کند.

عبدالکریم سروش در نامه خود، فاش می کند که دامادش اکنون از ایران خارج شده است، اما همچنان از آنچه بر او در دوران بازداشتش رفته، "کابوس داغ و درفش" می بیند.

به نوشته آقای سروش، بازداشت کنندگان حامد، "با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشت‌ها به جانش افکندند و دست آخر دو راهه ای پیش پای او نهادند که: یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما می‌خواهیم بگوی. از او دو چیز ناقابل (!) می‌خواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) "مردکی" است به اصناف رذایل آراسته و وابستگی‌ها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است."

عبدالکریم سروش، سپس به شرح گفت و گوی خود با حامد پس از خروجش از ایران پرداخته و همزمان، رهبر جمهوری اسلامی و مجموعه های زیر نظر او را به تندی مورد انتقاد قرار داده است.

آنچه در پی می آید متن کامل این نامه است:

خدا نیست، به خدا قسم خدا نیست، نیست

اینها کلماتی بود که با صدایی دردآلود از دهان حامد بیرون می‌آمد و آب در چشم من می‌نشاند. با جسمی ویران و روحی پریشان از ایران گریخته و در گوشه ای از دنیا پناهی جسته و اینک در تلفن، خشم و درد خود را پیش من بیرون می‌ریخت.

حامد گناهی نداشت جز اینکه چند سال پیش به خاندان ما پیوسته بود و با دخترم کیمیا پیوند همسری بسته بود. جوانی آرام و سر به راه، قانع و متواضع، اهل سلامت و عافیت که نه سودای سیاست داشت و نه صفرای ریاست. پیاده می‌رفت و زیاده نمی‌خواست و در دریای پرتلاطم زندگی چندان دور از ساحل شنا نمی‌کرد. از پدری و مادری هر دو نیکوکار و آموزگار.

ده ماه پیش بود که توفانی وحشی ناگهان تومار آرامش وی را در هم پیچید. باغ وحش ولایت، طعمه می‌خواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشت‌ها به جانش افکندند و دست آخر دو راهه ای پیش پای او نهادند که: یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما می‌خواهیم بگوی. از او دو چیز ناقابل (!) می‌خواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) "مردکی" است به اصناف رذایل آراسته و وابستگی‌ها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است و...

وحوش ولایت گمان می‌بردند که "حلقه ضعیف زنجیر" را یافته‌اند و آن را زود می‌شکنند و به صاحب دیوان گزارش پیروزی نمایان می‌دهند و پاداش فراوان می‌برند، و چون مناعت و مقاومت حامد، پنجه قساوتشان را شکست، برای شکستن کامل او دست به کار شدند، روحش را رنجه و جسمش را شکنجه کردند (کمترینش آنکه یک شب تا صبح، برهنه در سردخانه ای، او را لرزاندند و ترساندند و...)

و عاقبت با حالی نزار و بدنی بیمار او را به خانه فرستادند. در خانه، ‌گاه از قوت رنج و شدت اضطراب چنان بی‌تابانه سر را به دیوار می‌کوفت که نزدیک بود سر و دیوار با هم بشکنند. حالا هم که به گوشه ای در خارج خزیده است، هنوز کابوس داغ و درفش می‌بیند و دیوان درنده را همه جا در تعقیب خود می‌پندارد.

قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم:"خدا از آنان نگذرد." سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که "آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست... خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بی‌گناه و بی‌پناه زجر می‌بردم و ضجه می‌زدم و از او پناه می‌جستم و آن درندگان بی‌شرم با تمسخرشان مرا بیشتر می‌گزیدند و می‌دریدند؟ خدای واحد قهار چه می‌کرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بی‌جان کردند؟..."

می‌گفت و می‌گریست. حالا دیگر از هیچ کس شکوه نمی‌کرد. از خدا هم شکوه نمی‌کرد، خدایی که عجالتاً خفته یا مرده بود.

گویی مرا به چالش می‌کشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم. پیدا بود که نه تنها راحت و سلامتش را ستانده‌اند، وجدان و ایمانش را هم لرزانده‌اند، آشکارا چیزی در او تکان خورده و فروریخته بود. حادثه کوچکی نبود: خدا را جسته بود و نیافته بود! خسوف الوهیت را، مرگ را، بی‌پناهی را، شکنجه را، تزویر دینی را، قساوت بی‌امان را، شر عریان را، سبعیت بی‌مرز انسان را، همه را یک جا چشیده و آزموده بود. حقاً تجربه مهیبی بود.

او به دریا رفت و مرغابی نبود

گشت غرقه، دستگیرش‌ای ودود

من گرچه خود از سبکباران ساحل نبودم، چنین گرداب هائلی را نیازموده بودم. دستم از همه جا کوتاه بود. دیدم کار از تئولوژی نمی‌رود. دلیری و دلداری دادمش که "بسا کسا که به روز تو آرزومند است". خرم باش که از دست ظالمان رهیده ای. "نجوت من القوم الظالمین". از جهنم گذشته به در آی. مگذار تو را شکسته ببینند. برخیز. بلا و شکست را نخواسته بودی، حالا پیروزی و بهبودی را بخواه. الگوی دیگران شو. یوسف وار از چاه گرگان برآی و سلطانی کن. "جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش". از بی‌ادبان ادب بیاموز. سرهنگی کردن با عاجزان را دیدی، خود با عاجزان سرهنگی مکن. به آینده ای بیندیش که در دیار ما هیچ کس خفت و ذلت نبیند، هیچ کس شکنجه نشود، هیچ کس شکنجه گر نشود، هیچ حصار و حریمی به دست متجاوزان نشکند، هیچ کس بی‌پناهی و بی‌خدایی را چنین عریان تجربه نکند، هیچ حیوانی دین دار نشود و سبعیت و حیوانیت را زیور دینی ندهد و در پوستین خلایق نیفتد.

گفتمش دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنان‌تر می‌کند. حیوان‌ها را حیوان‌تر و انسان‌ها را انسان‌تر می‌کند. آن حیوانات، آن وحوش ولایت، که با تو در افتادند البته دیندار بودند و منافق نبودند و درست همین دینداری، درندگیشان را افزون‌تر کرده بود. چون به نام خدا می‌دریدند. چون دریدن را نه بازیچه، نه حق بلکه تکلیف خود می‌دانستند. خواجگان مسند ولایت هم چنین‌اند. آنها هم قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود می‌دانند و برای آن "حجت شرعی" دارند و همین آنان را خطرناک‌تر می‌کند.

گفتمش اگر مشفقانه بنگری آن وحوش هم بیمارند، بیماران روانی حقارت دیده و طعم کرامت ناچشیده. آرزو کن که هوای دیار ما دیگر بیمار پرور نباشد، شهید پرور نباشد، نفاق پرور نباشد، ولایت پرور هم نباشد. به جای آن، عاقل پرور و خنده پرور و شفقت پرور باشد. آرزو هم کافی نیست، تکاپو کن.

گفتمش مصییت تو عظیم است. یک از صد را با من گفتی و من هم یک از صد آن بی‌شرمی‌ها را با خلق می‌گویم. بی‌هیچ گناهی خودت را بریان و کیمیایت را گریان کردند، زندگیتان را سوختند، کارتان را گرفتند به مصیبتتان نشاندند. به غربتتان کشاندند و به سوی آینده ای تاریک فرستادند. حالا جامه صبر بپوش که خود کیمیایی دیگر است:

صدهزاران کیمیا حق آفرید

کیمیایی همچو صبر آدم ندید

فراموش مکن که حجم ستم در آن دیار مصیبت دیده چندان عظیم است که قصه تو و حصّه تو "چو خشخاشی بود بر روی دریا":

سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل و دیده بر او رنگی نیست

چشم نمناک و دل غمناک و جان سوخته خود را در کنار جان آن سوختگان بگذار و یاد آن مجروحان را مرهمی بر جراحات خویش کن. این حاکمان حجاج صفت مگر کم قتل و تجاوز و تطاول و چپاول و غارت و جنایت و مصادره و اعدام و رای دزدی و شهید دزدی و.. کرده‌اند؟

مگر مادران داغدار و پدران سوگوار و فرزندان یتیم و همسران بی‌جفت و زندانیان زخم دیده و خاندان های فروپاشیده کم بوده‌اند؟ به آنان بیندیش وبر آنان رحمت آور. و با رسول علیه السلام بخوان که: خدایا ظالمان را بر ما چیره مکن و چون یونس در شکم نهنگ از حامدان و مسبحّان باش..

از حامد خدا که پرداختم به خدای حامد پرداختم. گفتم:

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست

ور متفق شوند جهانی به دشمنی

بارخدایا! عاشقان از تو توقعی ندارند. عیسا و حسین و حلاج را در کوره عشق خود بگداز و خون بریز و باک مدار. "منت پذیر غمزه خنجر گذار" تو اند. اما عاقلان چطور؟ با ناخرسندی آنان چه می‌کنی؟ مگر خود به آنان حق احتجاج نداده ای؟ استغنای معشوقانه را برای عاشقان بگذار. عاقلان از تو حکمت و حجت و رحمت ومحبت می‌خواهند. می دانم که بلاها و شکنجه ها، گاه صلابت زا و طهارت آفرین اند "که بلای دوست تطهیر شماست". گاهی حتی عشق پرورند و رندان بلاکش را عاشق تر می کنند، اما خردسوز و ایمان فرسا هم هستند. اگر عاشق را شاکرتر می کنند، عاقل را ستیزنده تر می کنند. می دانم که

گر جمله کائنات کافر گردند

بر دامن کبریات ننشیند گرد

چون

کفر و دین هر دو در رهت پویان

وحده لاشریک له گویان

و گمان ندارم که کفر کافران تو را غمناک یا ایمان مومنان تو را طربناک کند که بر‌تر از شادی و غمی.

حالا که چنین است و تو چون ماه بر آسمان چنان ارتفاع گرفته ای و "دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی" که عارفان هم از جدائیت شکوه می‌کنند، و چنان در خسوف الوهیت و سحاب احتجاب رفته ای که پروای کفر و ایمان و غم و شادی خلایق را نداری، و چون گذشته دست تصرف در تاریخ دراز نمی‌کنی و عقاب و کیفری بر ظالمان فرو نمی‌ریزی... و حالا که گویی آدمیان را بخود وانهاده ای و آنان را به سر تازیانه ای نمی‌نوازی و عاقلان را ایماء و الهام داده ای که از تو انتظار دخالت و عنایتی نبرند، پس بر این بلاکشان باری فزون از طاقت منه و از عاقلان ناخشنود و شاکیان بی‌ایمان روی در هم مکش و کفرشان را کیفر مده. ظالمان خدافروش را که نمی‌گیری، مظلومان بی‌خدا را هم مگیر.

می‌بینی که از "منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد" و حکم اندر کف رندان است و داعیان دین تو "بر هم افتاده چو ماران ز بر ماران" کفرپروری و ایمان سوزی می‌کنند و یوسفان را به گرگان می‌دهند و خلقی را به اسارت گرفته‌اند و شرارت می‌ورزند، انصاف ده که "حافظ" قران هم اگر زنده بود، به شکایتی خالص بسنده می‌کرد و از آن یار دلنواز "شکری را با شکایت" نمی‌آمیخت. بی‌چونی و استغنایی که در کار توست و حکمت و غایت و مصلحت را پس می‌زند، چرا خرد را حیران نکند و زبان را به شکوه نگشاید و دل را به کفران نکشد؟

بلی ما تیره چشمان، به حکم بشریت، درازنای تاریخ و فراخنای هستی را نمی‌بینیم و از غایت امور بی‌خبریم اما با همین نفس که تو دادی دم از محاجه با تو می‌زنیم و وام خرد می‌گزاریم و نه خائف بل واثقیم که از حلقه بندگان تو بیرون نمی‌رویم.

بار خدایا! از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.

خداوندا به احسانت به حق نور تابانت مگیر. آشفته می‌گویم که جان بی‌تو پریشان است:

تو مستان را نمی‌گیری پریشان را نمی‌گیری

خنک آن را که می‌گیری که جانم مست ایشان است

وگر گیری ور اندازی چه غم داری؟ چه کم داری؟

که عاشق هر طرف اینجا بیابان در بیابان است

اسفند ۱۳۸۹

ربیع الاول ۱۴۳۳

alishan - اوکراین - کیف
حالا فهمیدی چه جوری کفر آدم در میاد آقای سروش!!!
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

alishan - اوکراین - کیف
حالا فهمیدی چه جوری کفر آدم در میاد آقای سروش!!!
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

mazany - ایران - آمل
اینجانب بعنوان یک مازنی ولایتمدار از مقا عذمای رهبری میخام تا اسل مترقی ولایت فغیه را تحت نذارت سازمان ملل به رای ملت بگزارد و رای ملت برای همه فسل الختاب باشد تا چشم استکبار سهیونیزم منافغان سلتنت تلبان فطنه گران بی بسیرت و با بسیرت کور شود
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

porharfi - هلند - آرنم
چه زود اونروز هایی که دست در دست هم ..کمر به نابودی ایران و ایرانی. بستند و جنایتها با اعمال .گفتار.نوشته ها..و..و..انجام دادند را به فراموشی . سپردند!. و حالا که بادِ مخالف وَزیدن گرفته؟؟؟!!!...
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

bawafa1385 - المان - هامبورگ
جناب عبدالکریم سروش قلم شیرین و عارفانه شما دل هر انسانی را بدرد میاورد.اما جناب اما عزیز وارسته اما عارف وارسته یکبار دیگر با دیده عرفان خود بگذشته نه چندان دور این حکومت جور و خون جهالت منصفانه نکاهی بیندازیدخواهید دید شما و عزیزانی مثل شما معماران و تئوریسین های همین حکومت بودید. جناب دکتر سروش شبهای تعطیلی دانشگاهها بمنظور انقلاب فرهنگی خاطر مبارک است . جناب دکتر سروش . ان شبهای ظلمانی و تیره و تار که تا صبحگاهان در خیابان بغل دانشگاه تهران چندین روز متوالی ما ملت ماندیم تا مانع بستن دانشگاهها و این انقلاب باصطلاح فرهنگی شویم . اما سرکار بعنوان یکی از معماران و عضو همین انقلاب ما ملت را سرکوب نمودید. بباد فحش و ناسزا یک مشت افرادی که در قلعه شهر نو بزرگ شده بودند گرفتید ما را نوکر بیگانه خواندید . اقای دکتر شما پس از 33 سال باین درد گرفتار شدی ولی ما ملت 33 است که این درد را در تمام اعضا و مفاصل بدن خود داریم وتحمل میکنیم . بله اقای دکتر سروش
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

leila leila - سوئد - گوتنبرگ
دمت گرم استاد.
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

shaki59 - ایران - ملاط اباد
اندکی صبر سحر نزدیک است.همیشه کسانیکه با پول و مادیات برای خودشان حامی و سرسپرده جمع میکنن یکروزی همون حامیان بهش خیانت میکنن.حکایت این نظام هم همینه.خدا به داد اینها برسه اون روزی که همه مردم ایران بصیرتشون بیدار بشه و بفهمن که گول حرفهای چه شیطان صفتهایی رو خوردن.اونوقته که کل دنیا هم جلودار خشم ایران و ایرانی نیست.
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

Alborzi - ایران - کرج
فقط میگم احسنت .
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

zartusht67 - المان - فرانکفورت
تو خودت یکی از تئوریزین های جمهوری اراذل و اوباش اسهالی بودی برو کشکتو بساو مردک
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

zartusht67 - المان - فرانکفورت
mazany ایران - امل اول برو اکابر پارسی را یاد بگیر البته تقصیر نداری همه مزدوران بسیجی امثال تو بی سواد هستند البته در جمهوری اسهالی امتحان نهج البلاغه را بده فردا بهت دکترا میدن مثل بقیه هم کیشان
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

فندق - روسیه - مسکو
آقای سروش یادش رفت 30 سال پیش وقتی اورکت آمریکایی تنش بود دستور پاکسازی معلمین بدبخت را داد (تو یوتیوب هستش )- زنده موندی تا به چشم ببینی که به دخترت گفتند فاحشه و به دامادت تجاوز کردند. از هر دست بدی از همون دست پس میگیری آقای سروش .
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

ملاصدرا - ایران - شیراز
خدا کنه هیچ جوون دیگه ای به داغ و درفشی که حامد متحمل شده گرفتار نشه.از حرفهای استاد یاد اون گروهی افتادم که از استاد تمساح فتوی قتل دریافت میکردند و در کرمان چندین نفر را ازجمله یک عروس و داماد جوان را به ظن اینکه با هم روابط نا مشروع دارن قطعه قطعه کرده بودن و پس از لو رفتن هم هیچ کاری باهاشون نکردن.
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

baas - هلند - روتردام
مرگ بر تازی پرستان .
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

1k adame sadegh - کانادا - تورنتو
mazany - ایران - آمل .این ارزوی ملت ایران است ولی هیچ وقت تحقق نخواهد یافت چون فقط 5 میلیون مزدور چماقبدست و جیرهخوار نظام اسهالی موافق ولایت امپریالیسم مذهبی خواهند بود.70 میلیون نه خواهند گفت.
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

sourena.de - آلمان - اشتوتگارت
آقای سروش شما دیگه چرا؟!!! شما که در رکاب خمینی به جنگ کافران، غرب زده ها، طاغوتی ها، منافقین، ... و همه ما کافران رفتید چرا؟!!! ما ناآگاه و گمراه بودیم و نور ملکوتی خمینی رو ندیدیم و به جمع کافرین پیوستیم، شما چرا؟!!! ظاهرا این درجه دکترا به شما قدرت درک و فهم کافی رو نداد تا شما هم مثل ما بیسوادها و اکابری ها 32 سال قبل بجنگ این حکومت بروید!!! مرگ برای همسایه خوبه نه؟!!! ایکاش 32 سال قبل به جمع ما می پیوستید و طمع شکنجه های روحی و جسمی نظام مقدس رو می چشیدید. نابود باد حکومت جهل و جنایت ولی وقیح
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

kafar - المان - اخن
bawafa1385 - المان - هامبورگ -- خیلی خوب و درست اشاره کردید . ملت ازاده ایران از این قبل افراد زیاد دارد . به امید ازادی .
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

kafar - المان - اخن
bawafa1385 - المان - هامبورگ -- خیلی خوب و درست اشاره کردید . ملت ازاده ایران از این قبل افراد زیاد دارد . به امید ازادی .
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

ariobarzan - انگلستان - آکسفورد
اه باریکلا باریکلا. چی شد سرت بی کلاه موند؟ یادت رفت سالهای 61-62 چقدر از اساتید دانشگاه رو روانه اوین کردی؟ بعد هم حجاریان روانه خاوران. حالا تو و اون حجاریان و ابراهیم یزدی شدین اصلاح طلب؟ حیف مردشور که آب حرام امثال تو کنه. تو و اون رفقات رو باید تو چاه مستراح خفه کرد
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

fetneh.gharn - امریکا - سیاتل
برای یک بار هم که شده دست ازسر اون خدای که نام می برید بردارید. شاید دنیا بهتر شد
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

saitama - ژاپن - توکیو
اگر خودش رو برده بودند حالا خدا را هم گردن میزد چه جور متفکری هست که هنوز به محمد میگه علیه السلام
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

rezashah1919 - ایران - تهران
1-جناب آقای دکتر سروش. من در نو جوانی دو چرخه ای داشتم که از فرسودگی زیادش همواره جائی از بدنه آن میشکست. و آن دوچرخه آنقدر جوش خورده بود که دیگر جای سالمی نداشت. اسلامی که شما به عنوان جوشکار آنرا همواره میخواهید ترمیم کنید همان دوچرخه من است. هیچ عقیده وجود ندارد که بخواهد خوشبختی همه انسانهارا تضمین کند.
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

rezashah1919 - ایران - تهران
2- دین یک موضوع علمی نیست حتی یقین و اعتقاد عموم هم نیست بلکه سلیقه شخصیست. قوانین جامعه امروز پیچیده تر از خرافات هائی مانند خدا و جبرئیل و پیغام آور و امام زمان و بهشت و جهنم و غیره میباشند. شما میبینید که تئوری وجود جهنم نتوانست وحشیگری حتی یکی از عاملان جنایت این حکومت اسلامی را مهار کند.
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

rezashah1919 - ایران - تهران
3- متاسفانه شما در کار تحقیقتان صداقت ندارید. زیرا مبنای کارتانرا به درست بودن اسلام میگذارید. و ایراد کار شما همین است. دوره جملات پیچیده و بهم بافته شده و بیان کلی گفتن وتوجیح کردن گذشته. چسبیدن به یک عقیده خرافاتی بازنشستگی مغز میباشد. افکار جوانان امروز بسیار باز تر و روشن تر و بیوابستگی تر از افکار من و شما میباشد. ریشه فکر شما وابسته است به همین خاطر افکار شما در واقع یک نوع نشخوار است. بین شما یا آن هندو که به Krishna و یا آن مسیحی که به عیسی اعتقاد دارد هیچ فرقی نمیکند. شما به عنوان یک محقق باید بدون وابسته بودن عمل کنید. اگر به این نتیجه رسیدید که در این طبیعت جائی برای خدای محمد نیست باید بپذیرید و آنرا بلند بیان کنید. وگرنه سر انجام بیش از جوشکار دوچرخه من نخواهید شد. با امید پیروزی برایتان
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

mazany - ایران - آمل
zartusht67 - المان - فرانکفورت خیلی کم هوش تشریف داری؟ نگرفتی عزیزم
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

dara20 - ایران - تهران
سروش ابله ایا بیاد داری انروزهائی را که تئوریسین عقیدتی رژیم نامشروع اسلامی بودی و برای اربابان عمامه بسرت چلچلی می خوندی? فراموش کردی خائن که تو و امثال تو عامل پیدایش این دور باطل اسلامی بودید? ایا هرگز نشنیدی حامد های مردم بیگناه را رژیم منفورتان بی هیچ محاکمه ای تیرباران کرد و چه کمیاهائی پاک ومعصومی تنها به جرم عضویت در یک حزب سیاسی دستگیر و توسط برادران گمنام امام زمان امثال تو مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند و پس تحمل ماهها شکنجه اعدام انقلابی شدند? اما با تمام این احوال همپالیگیهایت دوردانه تو را رها کردند و اجازه خروج از کشور هم گرفت!!!! چرا برای جوانانی که بیگناه کشته شدند فریاد تظلم سر ندادی? تو جرثومه فساد بی شرم تر از خامنه ای پفیوز و احمقی نژاد فاشیستی. مرگ بر کلیت حامیان ومزدوران و سرکردگان رژیم فاسد و مافیائی اسلامی. ان اسلامی که تو خودت را برایش جر میدهی عامل اصلی تمام این مفاسد و گمراهی انسانهاست. مرگ بر عقیده مهوع عربیتان باد.
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

ARTEMIS-SW - فرانسه - پاریس
یکی از بانیان فکری و تئوریسین ملاها که اکنون به بازی گرفته نشده بگذارید یک هزارم رنجی را که به ملت تحمیل کرده و خود به خارج گریختید را نیز خودتان تجربه کنید--- دینتان سراپا خون و جنایت است معتدل و تندرو بی مفهوم!!!!!
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

maryam-germany-71 - المان - برلین
متاسفانه فقط وقتی بیدار میشید که سر خودتون هم میاد,غافل از اینکه مردم عادی بیش از سی ساله چی کشیدن, ولی باز هم خوبه بیدار شدی,اندکی صبر سحر نزدیک است
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

saitama - ژاپن - توکیو
rezashah1919 افرین پاینده باشی
چهار‌شنبه 4 اسفند 1389

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.