روایت بسیجی موتوری از نبرد با سبزها در۲۵ بهمن

 
روایت بسیجی موتوری از نبرد با سبزها در25بهمن

آینده نیوز : مهدی فاطمی صدر ، یک موتورسوار ظاهرا بسیجی که روز 25 بهمن در متفرق کردن و برخورد با تجمع کنندگان فعال بوده، نبرد خود را شرح داده است.

بدون قضاوت درباره متن و محتوا و ادبیات نامبرده، گزارش وی منتشر می شود:نبرد روز ولنتاین  ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ . تهران

کتاب آه و اولین شماره‌ی سوره‌ی اندیشه را از روی پیش‌خوان برمی‌دارم و سر جاشان می‌گزارم؛ ام‌روز، روز کتاب خریدن نیست؛ نه‌باید سنگین باشم. هنوز خبری از سیدپویان حسین‌پور نیست؛ این جا در نشر معارف با هم قرار گزارده‌ییم. تا سیدپویان به‌رسد آخرین شماره‌ی نشریه‌ی زمانه را مرور می‌کنم. لختی بعد در پیاده‌رو به هم ملحق می‌شویم. کسی هم‌راه او است؛ پسری با ریشی بلند و چشم‌هایی روشن. سید معرفیش می‌کند: سهیل.

جمعیت پیاده‌روی شمالی خیابان انقلاب اسلامی غیرعادی است؛ چیزی شبیه به ۲۲ خرداد ام‌سال. از میدان فردوسی  پراکنده ناجا ایستاده است و بچه‌های بسیج و آدم‌های اطلاعات. جمعیت پیش می‌رود و ساکت است و بدش نه‌می‌آید که پیاده‌رو را قفل کند. سر وصال به چپ می‌رویم و از خیابان پایینی به سمت میدان انقلاب اسلامی ادامه می‌دهیم.

از هفته‌ی پیش دو صدا از حزب‌الله به گوش می‌رسید؛ حرف حزب‌اللهی‌های نرم آن بود که نه‌می‌آیند و حزب‌اللهی‌های سخت هش‌دار می‌دادند که نه‌آیند؛ و کسی در این باره صحبت نه‌می‌کرد که اگر آمدند، چه؟ اشتباه نرم‌ها این بود که میان فتنه‌ی مرده‌ی سبز و توده‌های زنده‌ی سبز تفکیک نه‌می‌کردند، تا به‌دانند که بستر مدرن و بدنه‌ی ملحد فتنه هنوز بر جا است، و مشکل سخت‌ها این بودند که خیلی متفطن محدودیت‌های اعمال خشونت در فرونشاندن حرکت‌های مدنی نه‌بودند.

احساسم این بود که محتاج امواج انسانی هستیم؛ یعنی هم‌آن کاری که ۲۶ خرداد کردیم یا ۱۶ آذر؛ یک‌صدم جمعیت و صوت و پوستر سه‌روز پیش (۲۲ بهمن) اگر ام‌روز در خیابان بود، بساط این‌ها خود به خود برچیده بود. مشکل اما آن است که حزب‌الله سال‌ها است که عملیات نظری و نظامی خود را سامان‌ داده است، اما در طرح و اجرای عملیات مدنی هنوز معطل رسانه‌ی محافظه‌کار ملی و پیرمردهای شورای هم‌آهنگی تبلیغات اسلامی است.

سبزها اما معطل رسانه‌ی ملی یا پیرمردهای شوراء نیستند؛ سازمان‌های امنیتی دش‌من، طی سال‌ها، چارچوب عملیات مدنی آن‌ها را بناء کرده‌اند و آن‌ها اکنون رسانه‌های خود را دارند و شبکه‌های خود را و هسته‌های خود؛ و هر از گاه عملیاتی ایذائی را به راه می‌اندازند و توده‌های هوادار خویش را به کف خیابان می‌آورند.

سر تقاطع شهدای ژاندارمری و کارگر ایستاده‌ییم؛ اولین دسته از منافقین سبز را می‌بینم که شعار می‌دهند و به سوی ما می‌آیند. این، یعنی نه‌توانسته‌اند خیابان اصلی (انقلاب اسلامی) را اشغال کنند و از خیابان‌های موازی به غرب می‌روند. موقعیت برخورد نیست؛ با سید و سهیل به شمال می‌کشیم. سبزها می‌آیند و شعار می‌دهند و رد می‌شوند؛ صد دختر و پسر خوش‌حال با سر و وضعی که مناسب ام‌روز است؛ ام‌روز ۲۵ بهمن است؛ ۱۴ فوریه؛ روز ولنتاین.

سبزها از هم‌این ابتداء باخته‌اند؛ فراخوان تظاهرات در روز ولنتاین یعنی پذیرش ادعایی که حزب‌الله از ابتدای فتنه در حال اثبات آن بوده است؛ این که سبزها دین نه‌دارند. حالا هر چه می‌گذرد از نفاق سبزها کم می‌شود و از فراخوان در مناسبت‌های مذهبی رسیده‌اند به مناسبت‌های ملی و از آن جا به مناسب‌های مدرن؛ به ولنتاین؛ روز جهانی بزرگ‌داشت فحشاء.

از میدان انقلاب اسلامی وارد خیابان آزادی می‌شویم و به غرب می‌رویم؛ پیش از آن قدری از جیره‌ی جنگیم را می‌خوریم، و زنجیرم را از کیف به جیب بارانیم می‌برم؛ حالا اطمینان دارم که درگیر خواهیم شد.

خیابان آزادی باز است و خبری از ناجا نیست؛ همه غافل‌گیر شده‌اند. سبزها آرام‌آرام متراکم می‌شوند و پوزبند می‌زنند و منتظرند. ما در حاشیه‌ی خیابان با آن‌ها حرکت می‌کنیم. از پیاده‌روی شمالی کسی شعار را آغاز می‌کند: مرگ بر دیکتاتور؛ از این سو پاسخش بلند می‌شود. پسرکی پوزبند را روی صورتش صاف می‌کند و دست بلند می‌کند و شعار می‌دهد: نه غزه، نه لبنان / تونس و مصر و ایران؛ پاسخش را نصفه و نیمه می‌‌دهند. دخترکی غر می‌زند: ما را قاتی عرب‌ها نه‌کنید.

جلوتر نه‌می‌رویم؛ برمی‌گردیم. حالا سبزها متشکل شده‌اند؛ عده‌یی رو به خیابان ایستاده‌اند و شعار می‌دهند، و جلوتر سرود می‌خوانند. ما سه نفر را نه‌می‌بینند؛ شاید هم می‌بینند و جسارت جلو آمدن نه‌دارند. حالا ما در دالانی از منافقین سبز به سمت میدان انقلاب اسلامی بازمی‌گردیم.

اولین یکان‌های بسیج را که می‌بینم نفسی می‌کشم؛ کم‌تر این اندازه دلم برای بسیجی‌ها تنگ شده بود. یکان‌های ناجا هستند و بسیجی‌ها که در حاشیه‌ی میدان و خط ویژه مستقر هستند. به ساعت نگاه می‌کنم؛ دست کم دوسه ساعت از سبزها عقبیم.

اکبر صباغیان فرمان‌ده یکان حاشیه‌ی میدان است؛ می‌ایستیم به صحبت؛ سبزها برایش جدی نیستند. خوش‌حال است که سبزها آمده‌اند و او بعد از ظهر سر کار نه‌مانده است؛ جمع کردن سبزها برای اکبر بیش‌تر یک تفریح است. دلم برای سعید محمدی تنگ است و پیدایش نه‌می‌کنم؛ مصطفا بابایی با بچه‌های ستاد راهیان آمده است و خبری از جواد تاجیک نیست.

در میدان انقلاب اسلامی نه‌می‌مانیم‌؛ به سمت فردوسی هم نه‌می‌رویم؛ هر چه هست در جناح غرب است. اولین ستون‌های دود را در خیابان جمال‌زاده خاموش کرده‌ییم و یکان‌های موتورسوار، حالا، پیاده‌روهای خیابان آزادی را پاک کرده‌اند؛ چند فرعی آن طرف‌تر اما سبزها در حال تشکل هستند.

انتهای خیابان زارع سبزها آرایش گرفته‌اند و تلاش می‌کنند که آتش روشن کنند؛ مرددند که به‌روند یا به‌مانند. بدم نه‌می‌آید که پیش از درگیری با آن‌ها محاجه کنم. بچه‌ها تذکر می‌دهند که زیاد جلو نه‌روم. چند نفر پیاده و چند موتور هستیم و نیاز به نیروی کمکی داریم؛ می‌خواهم به اکبر زنگ به‌زنم اما تلفن‌ها قطع است.

سیدپویان کسی را به من نشان می‌دهد؛ سیدشهاب واجدی؛ نه‌می‌شناسمش. فقط احساس می‌کنم که لنز دوربینش برای درگیری خیابانی زیادی بزرگ و سنگین است. کسی پشت موتوری نشسته و سبزها را رصد می‌کند. به شانه‌اش می‌زنم: تو که می‌گفتی این دلقک‌ها نه‌می‌آیند؟! چیزی نه‌می‌گوید؛ حسین قدیانی است که ترک میثم محمدحسنی نشسته است.

میثم از موتور پایین می‌آید و می‌رود به پیشانی کار؛ با یک باتوم فنری در دست؛ تک و تنها. عشق می‌کنم با حسین و میثم و شهاب که جسارت‌شان را بیرون از وب هم می‌توان دید.

ابتدای خیابان را بسته‌ییم و حالا فرعی‌ها را خلوت می‌کنیم؛ وسط داد و تشر خانمی می‌ایستد به بحث؛ عاقله‌زنی است که خانه‌اش هم‌این جا است او و هم‌سایه‌ها می‌خواهند به‌دانند از چه به سبزها اجازه‌ی تجمع نه‌می‌دهیم؟ زنجیرم را فراموش می‌کنم و بحث مبسوطی را شروع می‌کنم در تبارشناسی منافقین سبز؛ انتهایش به این می‌رسم که این‌ها نه علیه حکومت که برای جنسیت شورش کرده‌اند.

بحث را جمع می‌کنم؛ آرایش می‌گیریم و می‌زنیم به سبزها؛ با اولین فشار می‌پاشند؛ یکی‌شان را نشان کرده‌ییم و می‌خواهد فرار کند؛ در پیاده‌رو با موتور سرنگونش می‌کنیم؛ میثم او را گرفته و می‌خواهد مهارش کند؛ یک دست‌بند نایلونی درمی‌آورم به او می‌دهم.

کارمان در این جا تمام شده است؛ آتش را خاموش می‌کنیم و سطل آشغال را کنار می‌کشیم و خیابان را باز می‌کنیم. به راه می‌افتیم. دسته‌ی ما به شرق می‌رود و سیدپویان ترک موتور دسته‌ی دیگر نشسته است و با آن‌ها می‌رود.

دسته‌ی ما بسیجی‌هایی هستند که کف خیابان هم‌دیگر را پیدا کرده‌اند؛ خیابان به خیابان سبزها را دنبال می‌کنند و می‌پاشانندشان. کسی سلاح یا سپر نه‌دارد و موتورها مال خود بچه‌ها است؛ ره‌بر گروه، مسلح به شاخه‌ی کلفت درختی است و آن یکی چوب‌پرچم دارد و این یکی زنجیر موتور، و دوسه نفر هم باتوم و شوک.

سر چهارراه بعدی به درگیری نه‌می‌رسیم؛ سبزها پیشاپیش گریخته‌اند. کپسول آتش‌نشان را از اهالی می‌گیریم و آتش را خاموش می‌کنیم. سخت‌ترین بخش کار کنار زدن سطل آشغال فلزی از وسط خیابان است که حالا به اندازه‌ی یک قابلمه داغ است. برای مداوای انگشتان سوخته‌ی آن رفیق‌مان در حال بررسی هستم که بچه‌ها می‌ریزند جلوی در یک خانه؛ ظاهراً سبزهایی که این چهارراه را آتش زده‌اند را پناه داده است.

نه‌می‌خواهیم به زور وارد شویم و صاحب خانه آن قدر معطل‌ می‌کند که تنها یک نفر را می‌یابیم؛ پسرک خود را باخته و رنگ به صورت نه‌دارد. می‌گوید به نان‌وایی می‌رفته است. در طول همه‌ی این ماه‌ها همه‌ی سبزهایی را که گرفته‌ییم یا به نان‌وایی می‌رفته‌اند یا به کلاس زبان! حتم دارم اگر به‌پرسیم به کدام نان‌وایی می‌رفته، نه‌می‌داند.

در باره‌ی پسرک اختلاف نظر وجود دارد؛ برای تخلیه کردن او به عقب یک موتور و دو نیرومان را از دست می‌دهیم. اسلوب من در این مواقع آن است که طرف به کرکره‌ی مغازه‌یی دست‌بند می‌زنم تا نیروی پشت‌بانی به‌آید و تخلیه‌اش کند. بچه‌ها موافق نیستند؛ در نهایت از او عکس می‌گیرند و رهایش می‌کنند.

تقاطع بهرامی و رازی هم به ساده‌گی باز می‌شود؛ مشکل ابتدای خیابان رازی است؛ ضلع شرقی پارک دانش‌جو. نیروهای ضدشورش جمعیت خیابان انقلاب اسلامی را به این خیابان تخلیه می‌‌کنند و سبزها هر زمان که چشم ما را دور می‌بینند، در خیابان و فرعی‌ها دوباره متشکل می‌شوند و شعار می‌دهند.

یک‌دو بار هم حتا از ابتدای خیابان خیز برداشتند و هر بار چند قدم بعد شکستند. این بار در فرعی شیرزاد به هم پی‌وسته‌اند. جای مدارا نیست؛ زنجیرم را دوتا می‌کنم؛ موتورها را راه می‌اندازیم؛ تکبیر می‌دهیم، حیدر می‌کشیم، و تا ته کوچه همه را می‌زنیم.

در فرعی روبه‌رو یکی را گرفته‌ییم؛ حالش غیرعادی است. تقلای فراوانی برای فرار می‌کند و یک دفعه هم نصفه و نیمه موفق می‌شود. دست‌بند درمی‌آورم تا به‌بندیمش. بوی تند الکل در مشامم می‌پیچد و قوطی بغلی مشروبش به بارانیم می‌پاشد. از بستنش منصرف می‌شویم؛ مست کف خیابان افتاده است و یک‌دو نفر مراقبش هستند.

حالا منشأ مشکل را یافته‌ییم؛ تعدادی از سبزها در آب‌ریز (توالت) پارک دانش‌جو مخفی شده‌اند و هر زمان که ما دور می‌شویم، جمعیت را از پیاده‌رو به خیابان می‌کشند و شعار می‌دهند. بچه‌ها را جمع می‌کنیم و توالت را از سبزها پاک می‌کنیم؛ مشکل حل می‌شود.

نماز مغرب و عشاء را به جماعت می‌خوانیم و به سمت غرب می‌رویم. از کل دسته چهار موتور باقی مانده‌ییم. خیابان انقلاب اسلامی باز است و یک دسته از بسیجی‌ها پیاده و پرچم به دوش، شعار می‌دهند و به غرب می‌روند؛ نصف روز دیر آمده‌اند.

نه‌رسیده به شادمهر احساس می‌کنم که ستون دود می‌بینم؛ عینک روی چشمم نیست و هوا تاریک است. جلوتر احساس می‌کنم که صدایی می‌شنوم. خیابان یک‌طرفه است و ما خلاف می‌آییم و اگر به کمین‌شان به‌خوریم جایی برای دور زدن نیست. سه موتور از ما پولسار است و صداشان کافی است تا میدان آزادی را خبر کند.

حدسم درست است؛ سر شادمهر را بسته‌اند و ما تنها چند متر با آن‌ها فاصله داریم. از موتورها می‌ریزیم پایین و درجا سروته می‌کنیم و با شتاب برمی‌گردیم. دو خیابان پایین‌تر به یک دسته‌ی ناجا می‌رسیم. سرباز عادی هستند که سپر و باتوم برداشته‌اند؛ انتخاب دیگری نه‌داریم؛ این بار از جنوب وارد شادمهر می‌شویم و به سمت چهارراه می‌رویم.

صحنه‌ی غریبی است؛ خودروها را نگه داشته‌اند و سطل‌های آشغال را برگردانده‌اند و بارانی از سنگ بر سر ما می‌بارد. آن وسط متوجه جمعی‌بری (اتوبوس) می‌شوم که پشت راه‌بندان سبزها متوقف مانده و یک متر جلوتر کوهی از آتش به آس‌مان می‌رود و مسافران وحشت‌زده در خود مچاله شده‌اند.

یکان ناجا ناآزموده و ترسیده است؛ سربازها نیاز به روحیه دارند؛ پیشاپیش راه می‌افتیم و به اگزوز موتورها گاز می‌دهیم و  حیدر می‌کشیم؛ سربازها جان می‌گیرند و آن‌ها هم با باتوم روی سپرها می‌کوبند.

پشت سبزها راه‌بندان است و با هجوم ما به فرعی‌های چپ و راست می‌گریزند. یکان ناجا فشل است و بی‌تدبیر؛ یک دفعه همه به چپ می‌دوند و چهارراه را خالی می‌کنند؛ سبزها از راست خیز برمی‌دارند و یک‌دو نفر در مقابل‌شان هستیم. این جا آخرین سنگر سبزها است و نه‌می‌توانند از  دستش به‌دهند.

با این سربازها به جایی نه‌می رسیم؛ سبزها هم انگار این را فهمیده‌اند و در چپ و راست ما آرایش می‌گیرند و جلو می‌آیند؛ ما این وسط گیر افتاده‌ییم؛ تنها تلاش می‌کنیم که چهارراه سقوط نه‌کند. دلم می‌خواهد خداوند از آس‌مان بسیجی به‌فرستد.

دعایم انگار مستجاب است؛ از سمت چپ یک دسته‌ی موتورسوار به ما ملحق می‌شود. آن‌ها را نه‌می‌شناسیم و نه آن‌ها ما را؛ فقط از دیدن هم ذوق‌زده‌ییم. چهارراه هنوز می‌سوزد و ما بر موتورها نشسته‌ییم و تکبیر می‌دهیم و حیدر می‌کشیم و منافقین سبز گریخته‌اند …

ciooc20 - ایران - تهران
ای آقای بسیجی اگر آن سلاح را از تو بگیرند بازم حاضری درمقابل سبزها که هیچ سلاحی ندارند مبارزه کنی پس جوانمردی تان کجارفته این درس را از کدام امام معصوم و پیامبر یاد گرفته اید آیا حضرت علی به شمایادداده که 1- درمقابل کسانی که بدون اسلحه هستند اینگونه برخوردکنید از شمامی خوام که روش و سیره امامان رامطالعه و بعدعمل کنید . درضمن قانون اساسی را مطالعه کن و تحمل شنیدن حرف مخالفان را داشته باشید و سعی کنید با رفتارتان سبزها را به خودتان جذب کنید نه اینکه دفع کنید .
دوشنبه 2 اسفند 1389

ciooc20 - ایران - تهران
2- مگر سبزها کافرند یا اینکه کشورو دینشان را دوست ندارند کمی واقع بین باشید و تعصب را کنار بگذارید حضرت علی فرموده دوگروه هستند که به هلاکت می رسند آن هواخواهانم که در هواخواهی من افراط می کنند واین افراط آنها را گمراه می کند و آن گروهی که در بغض و کینه نسبت به من افراط می کنند و این افراط آنها را به هلاکت می رسانند و بعد می گوید من باکسانی موافقم که میانه روهستند . همین الان شما در نماز جمعه به سخنان اقای جنتی گوش کن می گوید موسوی را زندانی کنید و بعد تمام خطوط تلفن و اینترنت را قطع کنید و بعد با یک در آهنی منزل آقای میرحسین را مهرو موم می کنند بنظرتو شاه این کار را با امام خمینی کرد مگر امام برخلاف نظر شاه صحبت نمی کرد و شاه با احترام اورا از کشور اخراج کرد می خوام بگم شماها دست شاه را از پشت بستید و باید شاه پیش شماباید لنگ بیندازد .
دوشنبه 2 اسفند 1389

fetneh.gharn - امریکا - سیاتل
بی ناموس دچار توهم مطمعن اثر ساندیس زیاد بوده یا با دز بالا زده که خیابانهای تهران و مردم رو باجنگ عراق اشتباه گرفته
دوشنبه 2 اسفند 1389

faramarz65 - ایران - تهران
میگم چرا اون روز تعداد ملاهایی که توی مترو یا خیابان دیدم زیاد بود ....اینا رو برای سرکوب اوردن .این نشان میده که بسیجی و موتور سوارها ادم های معمولی نیستن و از همین ملاهان .
دوشنبه 2 اسفند 1389

amirkabir - استرالیا - سیدنی
...حالا هی بیاین بگین اینها رو نباید زد..این بیشرفها زبون ادمیزاد حالیشون نمیشه .
دوشنبه 2 اسفند 1389

bamdad11 - آمریکا - تگزاس
سلاحهای سردی که داشتن چی بود؟. زنجیر ،چوب،. چوب پرچم، باتوم، سپر، . وسیله هم که مهیا. موتور به تعداد کافی. یه جایی هم صحبت ساندیس رو کرد ها ولی یه جور دیگه گفت. اینها همان عربده کش ها و شعبان بی مخ های امروز هستند.
دوشنبه 2 اسفند 1389

zebelkhan - آمریکا - لوس آنجلس
ببینید خمینی گور بگور هندی زاده بی وطن چه تحفه های شستشو مغزی شده ای پس انداخته. نمونه اسلام ناب محمدی را ببینید. این چهره واقعی اسلام است. تسلط بر مردم با زر و زور و تزویر. اما غصه نخور برادر بسیجی! دیر نیست روزیکه مردم خشمگین ایران شماها را کوچه به کوچه و خیابان به خیابان دنبال کنند و زیر لگد له کنند. آنوقت دوست دارم ببینم حیدر حیدر میگویید یا غلط کردم غلط کردم میگویید؟!
دوشنبه 2 اسفند 1389

naslesookhteh - ایران - تهران
اینها حروم زاده ذاتی هستند. امیدی به اصلاح این آشغالها نیست. کسی که مثل سگ هار از دریدن مردم بی دفاع ارضا بشه دیگه آدم نیست. حسابی جولون بدید که روزهای آخرتونه. سگ هار هم هرچی به آخر عمرش نزدیکتر میشه وحشیتر میشه!
دوشنبه 2 اسفند 1389

mahsa123 - ایران - تهران
اشغال بسیجی با اون روایت مزخرفت ،یه کمی خوندم حالم بهم خورد
دوشنبه 2 اسفند 1389

naslesookhteh - ایران - تهران
" دلم می‌خواهد خداوند از آس‌مان بسیجی به‌فرستد." نخیر. بسیجیهای این دوره از آسمون نمیان. از قعر فاضلاب میان بیرون!
دوشنبه 2 اسفند 1389

ساعت 12 - ایران - تهران
شعر نوشته های یک بسیجی بی همه چیز.
دوشنبه 2 اسفند 1389

باران بهاری - بحرین - محرق
باور نمیکنم که هموطنان من اینقدر بیرحم و سنگدل باشند که مثل سگ دنبال طعمه ای برای شکار باشند. این قاتلان بیرحم هم مثل عقرب سیاه و خفاش شب و ...قتل و جنایت میکنند ولی با رعایت اصول اسلامی. من شاهد قتل و کشتار انسانهای بیگناه بحرین بودم ولی نه به دست هموطنان خود بلکه به دست پاکستانیها و اردنیها و یمنیهای مزدور دفاع بحرین. چه به روز ایران عزیزم امده؟
دوشنبه 2 اسفند 1389

aria-aria-nl - هلند - روتردام
اینها یکسری ادم اهنی هستند که مثل افراد ک گ ب شوروی ساخته شده اند که فقط حیدر خودشونون می شناسن یعنی خامنه ای اینها مسلمان واقعی هم نیستن چون مسلمان برادر خواهر مادر و پدر خودشو نمی زنه و نمی کشه اینها تو اون موقعیت سرکوب قرار میگیرن فقط فرمانده خودشو می شناسه اینها تو اون موقعیت رحم و شفقت نمی شناسن در هر صورت برای جوانان مملکتتم ارزوی پیروزی میکنم و در اخر فکر پر از پهن یک بسیجی را ببینید که به روز عشاق میگه روز فحشا .اینها روز عشق چه میدونن چیه هویجی روز عشاق روز عشق یعنی عشق به هم نوع عشق به خدا عشق به معشوق عشق به پدر و مادر اینجا من می بینیم اروپیها توی این روز به هم کادو میدن دوست به دوست یا به مادر و یا پدر به هر کسی که دوستش داری و این روز در اصل روز به معشوقه .به هر حال برای توی ذوب شده در کیک و ساندیس این چیزها معنی نداره شما رو ساختن روز عشق را به روز خون ریختن هموطنت و برادر و خواهرت برگذار کنی .
دوشنبه 2 اسفند 1389

iranking - المان - مونیخ
دوستان عزیزم بجای تمام این بد و بیراه ها یه بار دیکه متن نوشته این بابا رو بخونید ....کاملا شبیه ادبیات جبهه و جنگی هست که مثلا روزنامه کیهان در دوران جنگ چاپ میکرد ....همه نوشته با همون ادبیاته . این ادما کاملا قابل ترحمند . اینها مغزشون (که البته اگه داشته باشند ) کاملا شستشو شده هست . یه چیزایی رو قرقره میکنند بدون اینکه بدونند اون نوشته ها برای دشمن خارجی بوده و الان هیچ مشکل خارجی دخیل نیست اما اینا توهم زدند ...در توهم هستند و با مغزهای شستشو شده و اکثرا بیسواد . اینا قادر به تشخیص نظام فرعونی و خلیفه ای نیستند ...براشون کافیه که اسم فرد فقیه باشه و نه فرعون . و فکر میکنند بوسیدن پای این فقیه ...جان و مال و ناموس رو در اختیار این فقیه قرار دادن و حرف یک کلام و اعمال بی کنترلش رو تحمل کردن تقرب به خداست . قافل از اینکه فرعون هم همین رو از مردم میخواست و نه بیشتر و البته شاید کمتر.
دوشنبه 2 اسفند 1389

haghighatgo - آلمان - برلین
دوران خواهش تمنا و قسم و آیه به یک حکومت خونخوارو اژدهائی اسلامی گذشته است !! . سرنوشت ایران همان سرنوشت یوگسلاوی است و تا ملت های ساکن ایران از کرد و ترک و.. اسلحه بدست نگیرند و صدها و یا هزار ها کشته ندهند با اعلامیه و خواهش تنما این مسئله حل نخواهد شد !!این حکومت ظالم و گماشته امپریالیست در ایران تنها نیست و با پشتوانه کامل و با موافقت کامل امپریالیست بین المللی غربی ها و روسیه و کره و چین وژاپن اعدام می کند می کند و می کشد !! نبرد آزادی حوهان ایرانی با حکومت منفور اشغالگر عربی در خقیقت نبرد با امپریالیست نفتی جهانی و گماشتگانش است و کار ساده ای نمی باشد !!
دوشنبه 2 اسفند 1389

iranking - المان - مونیخ
متاسفانه نبرد ملت ایران نبرد با تاریکیست و الان میشه جوهره کلام زرتشت رو درک کرد ....نبرد بین نور و تاریکی . یک طرف ازادی خودش و طرف مقابل رو میخواد و حفظ حرمت انسانی و عدم دخالت در امور شخصی سایرین و ازادی دین و عقیده و طرف دیگه کنترل همه و فرمان دادن بر همه و دخالت در همه امور دیگران و ازادی فردی ....طرفی که خودش رو عقل کل میدونه ولی جز پیچ و مهره نظام ازشون استفاده دیگه ای نمیشه ...نه در بخور بخور میلیاردی جایی دارند و نه در تصمیم گیری کلان ....فقط اهرم فشار هستند و دندان زهر اگین نظام . اینها اکثرا از اقشار فقیر و پست جامعه محسوب میشند که مثلا با دریافت همین یارانه نقدی بدون حساب و کتاب کردنای سود و زیان خودشون عاشق ولایت شدند بدون توجه به میلیاردها ثروتی که متعلق به اینهاست و بی حساب به خارجیا داره باج داده میشه . درد اینها ظلمت نادونی درونی اینهاست ....جنبش سبز باید مثل یک طبیب این بیماران کثیف - بیسواد - نادان و ظالم در حقیقت مظلوم رو مداوا کنه .
دوشنبه 2 اسفند 1389

iranking - المان - مونیخ
من آریایی ام...پیامبر ندارم،عقل دارم...امام ندارم،شعور دارم...روحانی برای توست چون من نیاز به تقلید ندارم...عاشورا ندارم...منجی درون چاه ندارم...تنها فکر دارم با خدا!!! اما خدایم نه در بیابان درون مکعب محصور است و نه عمامه بر سر دارد...!!! خدای من خونخوار نیست ...به ذبح و خون و مثله کردن نیازی ندارد ....خدای من عشق است و تداوم محبت بزرگواری ....خدای من زیباست و ستایش زیبایی ستایش خدای من است . او که عشق را در زندان میپسندد ...او که چون فرعون زندگی میکند ..او که خون میریزد ....او که خونخوار است و او که چون فرعون زندگی میکند و بر شما فرمان میراند ارباب من نیست ....او که دروغ میگوید ...او که اوباش و اوباشگری را میستاید تا دو روزی بیشتر بماند تو را سزاوار است . دشمن عشق ...دشمن ازادی ....دشمن خنده و شادی ....عاشق گریه و جنایت تو را که در ظلمت خود گرفتاری سزاوار است .
دوشنبه 2 اسفند 1389

ملاصدرا - ایران - شیراز
گفتی ثابت کردی که سبزها دین ندارند؟ من به خدا و اصول دین و جنبش سبز سخت اعتقاد دارم.ولی جوجه آخونداگر دین این است که تو و سایر بسیجیهای مغز شسته دارین من...!!!!!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 2 اسفند 1389

klopatra7 - آلمان - دوسلدورف
بیشترین احساسی که نسبت به این عقب افتاده ها ذهنی دارم احساس ترحمی همراه با چندش هست چقد ر یک انسان باید بدبخت باشه وقتی که مغزش اینجوری تار عنکبوت بسته چه دنیای تنگ و کوچیکی دارند دنیایی که خورشیدش خامنه ای باشه و آرزوشون بیرون آمدن امام از ته چاه
دوشنبه 2 اسفند 1389

*پسر شجاع* - ایران - تهران
احمق بیشعور جوری حرف میزنه مثل اینکه با سربازان یک کشور متجاوز داره میجنگه ...همین مردمی که که امروز از باتومهای شما فرار میکنند مطمن باشید در آینده نزدیک با چوب اسلحه و نارنجکهای دست ساز بیرون خواهند آمد آنوقت کسی شما سگای هار رو از زیر مشت ولگد نجات نخواهد داد هر چقدر هم التماس کنین....
دوشنبه 2 اسفند 1389

بابک - ایران - سبزوار
من عضو بسیج 20 میلیونی بودم ولی شعار من بیشتر بسیجیها این است:. مرگ بر خامنه ای-مرگ بر احمدی نژاد مرگ بر طالبان چه در ایران چه در افغان. بدنه سپاه و بسیج از خامنه ای اظهار تنفر می کند.
دوشنبه 2 اسفند 1389

فضول میرزا - سوئد - استکهلم
وقتی آتش کوکتل مولوتف سراپایت را فرا گرفت، دوست دارم ببینم اونوقت چطوری حیدر می کشی؟
دوشنبه 2 اسفند 1389

فراز_نروژ - نروژ - تونسبرگ
خاک بر سرت نحس نجس.
دوشنبه 2 اسفند 1389

borzoopersia - انگلستان - بیرمنگهام
ساندیس زیاد میل فرموده هذیان میگوید. شمارش معکوس آغاز شده و بزودی خواهید رفت آنوقت فرزندان راستین ایران زمین ایران و فرهنگ ایرانی را دوباره زنده خواهند کرد و شما و افکار پلیدتان را به زباله دان تاریخ خواهند سپرد. آنروز دیر نیست.
دوشنبه 2 اسفند 1389

1k adame sadegh - کانادا - تورنتو
تقصیر نداره بسیجی? از یک بسیجی بیشتر از این نمی شود انتظار داشت وقتی رهبرش ملت ایران را میکروب خطاب میکند.
دوشنبه 2 اسفند 1389

baghe bibarg - ایران - تهران
کاش می نوشت شغلش چیه و حقوقشو از کجا میگیره .. شاید اینجوری طرز فکرش مفهومتر بود...
دوشنبه 2 اسفند 1389

iranking - المان - مونیخ
حرفهای این دیوانه بسیجی که مردم خودی رو دشمن خارجی فرض کرده با حرفای پسر قذافی مقایسه کنید : . سیف الاسلام قذافی، پسر رهبر لیبی روز دوشنبه در شبکه تلویزیونی دولتی گفت: «روحیه ما بالاست و پشت رهبر خود معمر قذافی و نیروهای نظامی لیبی ایستاده ایم. تا زمانی هم که حتی یک نفر در جناح ما ایستاده باشد، به مقاومت ادامه خواهیم داد. ما لیبی را به دست ایتالیایی ها و یا ترک ها نخواهیم داد.» . اشاره پسر آقای قذافی، به تاریخ گذشته لیبی است که کشورهای خارجی در تلاش بودند خاک لیبی را اشغال کنند. اشاره ای که برای تحریک احساسات ملی گرایی مردم بیان شده و خارج از واقعیت روز است که این بار لیبی در اشغال نظامی نیست و مردم این کشور هستند که در اعتراض به سیاست های نظام حاکم، به خیابان ها آمده اند.
دوشنبه 2 اسفند 1389

simorgh46 - بلژیک - گنت
در` این نوشته میتوانید به عمق وحشت آنها از توده مردم پی برد پس با تمام قوا بر دل آنها باید تاخت
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

simorgh46 - بلژیک - گنت
در` این نوشته میتوانید به عمق وحشت آنها از توده مردم پی برد پس با تمام قوا بر دل آنها باید تاخت
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

SarayeAzadi - انگلیس - لندن
جهل مرکب و حماقت در تعدادی خودباخته مانند این بسیجی ذوب شده سرانجامش برادر کشی ست. دوستان اینها را از گوشه و کنار دهات های محروم و بیشترشان دوره های دبستان و متوسطه را به زور و با شرایط بسیار سخت معیشتی پشت سر گذارانده اند رو بر میدارند و به انها اسلحه و مجوز هر نوع سرکوب می دهند. تصور کنید نوجوانانی که از سراسیمه شان جهل می بارد و عقده ی فقر و حقارت دارند حالا قدرت و اسلحه سرد و گرم هم دستشون می گذارند تا عقده هاشون رو سر مردم خالی کنند و بی رحمانه سرکوب کنند. در طول تاریخ جنایتکارتر از این رژیم و پست تر از سرانش, ایران به چشم ندیده است. چرا متوجه نیستید! جنبش نیاز به یک رسانه قوی و متشکل دارد(با همبستگی و همصدایی همه ی احزاب و گروه ها) تا این از خدا بیخبران بیدار شوند و بفهمند که ایران متعلق به آحاد ملت هست با هر تفکر و اندیشه خواه مذهبی و غیر مذهبی و نه ارث ولی وقیح و اراذل و اوباشش.
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

SarayeAzadi - انگلیس - لندن
خاطره- زمانی در روزهای جنگ 8 ساله و بمباران شهرها برای دو سه ماهی به روستایی پناه آوردیم.روزی پسری 17 ساله ای رو دیدم که با چوب تر چنان خواهر لاقوت کوچکش می زد که دلم به درد اومد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم , رفتم و جلویش رو گرفتم ازش پرسیدم چرا اینجوری می زنی بدبخت رو خونمالی کردی؟! برگشت نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و با وقاحت تمام گفت« تا نباشد چوب تر , فرمان نبرد گاو و خر »!!! تا آخر بخونید چه میگم.. این بسیجی که مهملات بالا رو نوشته از این دسته آدمهاست که متاسفانه خیلی راحت تحریک و شستشوی مغزی می شن!
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

zartusht67 - المان - فرانکفورت
حزب الهی ها را باید به گاری بست کاری دیگری براشون مناسب نیست
سه‌شنبه 3 اسفند 1389

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.