معرفی کتاب: در خلوت مصدق
رأی دهید
معرفی کتاب: در خلوت مصدق
در خلوت مصدق، تازهترین کتابی است که در مورد دکتر مصدق در ایران منتشر شده است. این کتاب را شیرین سمیعی نوشته است. شیرین سمیعی دبیرستان را در ایران و تحصیلات دانشگاهی را در رشته علوم سیاسی در لوزان به پایان رساند و در همان شهر با محمود مصدق، نوه دکتر مصدق ازدواج کرد، ازدواجی که البته در سال ۱۹۷۵ به جدایی ختم شد.کتاب، بر خلاف کتابهای مشابه دیگر دیدی عمدتا غیرسیاسی و از منظری متفاوت به زندگی دکتر مصدق دارد.بریدهای از کتاب:در روز شوم ۲۸ مرداد، من همچنان در تعطیلات تابستان به سر میبردم و در رشت بودم. شام فراری بود و ملت اندیشمند و سخت دلنگران آینده، از هر سو زمزمه کودتا به گوش میرسید و کسی باور نمیکرد که بدین سادگی ملت را راها کنند و بگذارند تا خود چاره کارش یابد و مرهمی بر زخمش نهد. در و دیوار خیابانها سیاه بود از شعار: «شاه خائن»، «شاه فراری»، «نوکر امپریالیسم»، «نوکر استعمار» و … من میخواندم و رد میشدم و ناچار بودم هر آنچه را که میخوانم بپذیرم، چرا که شاه فراری مینمود و شاه فراری خواه و ناخواه سایر صفات را به دنبال خود داشت. تا پیش از انتشار مصاحبه محمدرضا شاه با خبرنگار «المصور» مصر، من نیز همانند دیگران سفرش را حمل بر گریز میکردم، در حالی که خود او در سخنانش با مخبر این روزنامه تأکید میکند و مباهات، که ان بر طبق نقشهای که از پیش برای پیروز کودتا آماده شده بود، انجام گرفت.روز ۲۸ مرداد، در رشت به مانند هر روز آغاز شد، اما طولی نکشید به گوش رسید که شهر شلوغ شده است. با شتاب دکانها را بستند و همگان به گوشهای خزیدند، بدون آن که بدانند چه خبر است و شلوغی در کجاست. شهر به یک باره تعطیل شد و وحشتناک خلوت. نفس از جنبندهای بیرون نمیآمد و در کوچه و بازار پرنده پر نمیزد، انگار آب مرگ بر آن پاشیده بودند. به زودی دریافتیم که آن آب مرگ را نه تنها بر روی رشت، بلکه بر سراسر خاک ایران افشاندهاند تا نهال آزادی را ریشهکن کنند.
در خلوت مصدق
نشر ثالث
در آن روز سیاه، تلفن خاموش بود و رادیوی خانه از کار افتاده. بیخبری آزار میداد. نه کسی جرأت بیرون رفتن داشت و نه میدانست در پایتخت چه میگذرد. شامگاهان آشپز خبر داد که صدای رادیوی همسایه از مطبخ به گوش میرسد. دوان دوان به آن سوی خانه رفتیم و خود را به آشپزخانه رساندیم. آوای مبهمی شنیده میشد، بدون آنکه چیزی مفهوم باشد. از پلکانی که راه به صندوقخانهای میبرد که بر روی مطبخ ساخته شده بود بالا رفتیم، محلی یافتیم مشرف بر خانه همسایه.خانه محقر مینمود و پاکیزه، حیاط کوچکی، درخت انجیزی و چاه آبی. بر روی ایوان حصیری فرش بود، بر رویش سفرهای گسترده و افراد خانواده به دورش نشسته، شام میخوردند و خموش گوش به رادیو بودند. بچهها و مادرشان آهسته لقمهها را فرو میبردند و پدر متحیر و غمناک، سر به جیب فرو برده و بیحرکت چشم بر بشقابش دوخته بود.سپهبد زاهدی با صدایی لرزان سخن از آزادی میگفت و پیروزی پابرهنهها، که چه سان به همت آنان رژیم سابق سرنگون گشته و حکومت ملی راستینی بر سر کار آمده است. به اینجا که رسید مرد تاب نیاورد، با خشم رادیو را خاموش کرد و به گیلکی گفت «میلیای کی هان بی! ای میلی تی پره گوره خوبه، خفه ببو پدر نامرد، تره چی بی ملی کی امره از میلی گپ زنی.»نشر ثالث
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|