داستان کوتاهی از کتاب کوچه اثر احمد شاملو

 
داستان کوتاهی از کتاب کوچه اثر احمد شاملو

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟

اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و
می‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارثاست. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخشهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهرزنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعایحیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموعو مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفنمیّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعاجایزنیستکتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو

Dokhtare_ariaei - ایتالیا - میلان
خدا رحمت کنه روحش شاد و یادش گرامی
پنج‌شنبه 29 مهر 1389

a_bamdad - ایران - تهران
البته خدایگان احمد شاملو یا ا.بامداد
پنج‌شنبه 29 مهر 1389

پاندورا - آلمان - کلن
همین احکام شرعی,اسلام رو مضحکه خاص و عام کرده
جمعه 30 مهر 1389

Black Chador - امریکا - ولدن
بله اخوندها و قوانین اسلامیشون بر همه چیز حتی علم برتر هستند اگرباور نمیکنید از هر تازی کنارتون بپرسید.
جمعه 30 مهر 1389

انقلاب دوم - آلمان - هامبورگ
داستان جالبی بود, ولی اگر زن داشته چطور میشود که بون وارث بوده تا بعد از مرگش ثروتش را تصاحب کنند?
جمعه 30 مهر 1389

garfieldx - ایران - تهران
Dokhtare_ariaei - ایتالیا - میلان، شما کار و زندگی نداری؟ توی همه مطالب کامنت میذاری! البته انصافا کامنتات جالبن. :)
شنبه 1 آبان 1389

Dokhtare_ariaei - ایتالیا - میلان
garfieldx - ایران - تهران چرا کا رو زندگی دارم اونم خوبشم منتها من برای کارای روز مرگیم برنامه ریزی منظمی میکنم که بتونم به همه کارام برسم خوب میگی چیکار کنم دلخوشی و بهترین سر گرمی من همین iranianuk هستش .خواهش میکنم
شنبه 1 آبان 1389

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.