احمد شاه مسعود، به روایت همسرش
"احمد شاه مسعود، روایتِ صدیقه مسعود" عنوان کتابی است که به تازگی در ایران توسط افسر افشاری به فارسی ترجمه و توسط یک ناشر ایرانی روانه بازار شده است.
این اثر توسط "ماری فرانسواز کولومبانی" روزنامه نگار مجله "ال" و "شکیبا هاشمی" رئیس سازمان غیر دولتی افغانستان آزاد، گرد آوری شده است و در سال ۲۰۰۵ میلادی در اروپا به زبان انگلیسی به چاپ رسیده است. و موفق به دریافت جایزه "وریته" سال ۲۰۰۵ هیات داوران شده است.
این کتاب گفته های پری گل، همسر احمد شاه مسعود است که وقتی با مسعود ازدواج کرد طبق سنت خانوادگی نام صدیقه را برای او انتخاب کردند. اگر چه مسعود همیشه او را پری صدا می زده است. مقدمه ای از گردآورندگان کتاب و یاداشتی از احمد ولی مسعود برادر فرمانده احمد شاه مسعود در ابتدایی کتاب آمده است و در صفحات آخر کتاب چند عکس از احمد شاه مسعود و فرزندانش در کتاب دیده می شود. البته هیچ عکسی از همسر مسعود دیده نمی شود و همانگونه که گردآورندگان کتاب در مقمه گفته اند " شما هیچ وقت عکسی از او نخواهید دید علت این امر را با خواندن کتاب خواهید فهمید.
آنگونه که درمقدمه آمده است، گرد آورندگان این کتاب در دیدار با مسعود اجازه می گیرند تا با همسرش دیداری داشته باشند. و اولین گفت وگو با همسرش در زمان حیات مسعود انجام می شود و سه هفته بعد مسعود گشته می شود و ملاقات های دیگر با خانم مسعود بعد از مرگ مسعود صورت می گیرد.
"هنگامی که صدیقه مسعود را دوباره می بینیم، توصیف لبخند فرمانده مسعود زمانی که نزد او از خانمش تعریف کردیم، زیباترین هدیه ما به این زن سی و چهار ساله است که مرگ همسرش او را درهم شکسته است... در جریان این ملاقات، او پذیرفت کتابی در باره شوهرش بنویسد. این حقیقت که فرمانده از او خواسته بود تا با ما ملاقات کند و عقایدش را در مجله "ال" بیان کند هیچ وقت سابقه نداشت. به ما این اجازه را داد که به حریم خصوصی او وارد شویم."
و این گونه به تدریج، با صدیقه مسعود دوست می شوند و چندین بار در ایران جایی که همسر مسعود با فرزندانش بعد از مرگ مسعود در آنجا به سر می برد و چند بار هم در پنجشیر ساعات های طولانی صحبت های او را ضبط می کنند.
صدیقه مسعود در دره پنجشیر به دنیا آمده است و آنگونه که در این کتاب بیان شده است، از کودکی با جنگ بزرگ شده. او ۱۷ سال بیشتر نداشته است که کاملاُ محرمانه با فرمانده مسعود ۳۴ ساله ازدواج کرده است.
تصویری که همه از احمد شاه مسعود دارند، مبارزی است که بیشتر عمر خود را جنگ کرده است و همیشه اسلحه بر دوش بوده است. ولی دراین کتاب همسرش ناگفته های زیادی از زندگی شخصی، روحیات و خلوت مسعود می گوید.این کتاب در ۱۵ فصل جداگانه گرد آوری شده است که بخشهای اولیه کتاب سرگذشت همسر مسعود قبل از ازدواج با او است و بخش های بعدی به دوران زندگی مشترگ آن دو مربوط می شود.
زندگی زیر درختان زردآلو
در فصل اول کتاب پری گل از محل تولد خود می گوید:"من در بازارک، دهکده ای کوچک در کنار رودخانه پنجشیر، در چند صد متری جنگلک، دهکده شوهرم و در صد کیلومتری شمال کابل به دنیا آمدم. اگر آرامش بخش ترین مناظر دنیا را تصور کنید، آن وقت جایی را که من در آن بزرگ شده ام، در نظرتان آمده است. خانه های کاه گلی که زیر درختان زرد آلو پراکنده بودند."
آنگونه که پری گل، روایت می کند وقتی او ۵ ساله بوده است، مسعود دانشجوی موسسه پل تخنیک کابل بوده است که به همراه دوستانش بر علیه دولت دست به شورش زدند و سپس مخفی شدند و پدر پری از همان زمان در کنار مسعود بوده است.
زمانی که کودتایی ۷ ثور به وقوع می پیوندد، پری هشت سال بیشتر نداشته است. که این حادثه زندگی او را دگرگون می کند.پری ۱۳ ساله بوده که خواستگاران بی شماری داشته ولی خانواده او بی آنکه حتی یک کلمه با او صحبت کرده باشند همه را رد می کردند چون بر این باور بودند که هنوز ازدواج برای او زود است.
چگونه مسعود پری گل را می شناسد؟
پری گل در این کتاب، تعریف می کند که مسعود چگونه به او دست یافته است و به شرح خاطراتی می پردازد که خود مسعود بعد از ازدواج برای او تعریف کرده است: "یک روز بعد از ظهر جوانان مجاهدین به گمان این که او (مسعود) خوابیده است با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفته بود: " می دانی خواجه تاج الدین (پدر زن مسعود) دختر زیبایی دارد؟"
دیگری گفته بود: "تو از کجا می دانی"
"من او را دیده ام"
"خوب به خواستگاریش برو! وگرنه قبل از تو خودم این کار را می کنم!"
پدرم مردی خود رای و کمی خونسرد بود. در نتیجه هیچ کدام از این دو جوان جرات اقدام چنین کاری را نداشتند.
به این ترتیب مسعود از وجود من با خبر شد و خیلی هم طولش نداد."با اینکه مسعود و همسرش قبل از ازدواج هم در یک خانه سکونت داشتند ولی تا آن زمان هنوز چشم مسعود به پری نیفتاده بود ولی وقتی از وجود پری با خبر شده بود " چند بار هنگام رفتن به اتاقش بدون اینکه در بزند وارد خانه شد. بایستی مرا زیبا دیده باشد زیرا یک شب عزمش را جزم کرد و پدر و مادرم را نزد خود خواند و بدون هیچ مقدمه ای خواسته اش را بیان کرد."
اما جواب پدر پری برای مسعود این بود که: " این غیر ممکن است! او خیلی جوان است! شما به زن پخته تری نیاز خواهید داشت تا در زندگی همدوش شما باشد."
اما "امر صاحب پاسخ داده بود که ابدا، بهترین راه کمک به من این است که همسرم نوع زندگی مرا بپذیرد."بعد از بحث های فروانی که در این باب صورت گرفته که به تفصیل در کتاب آمده است، مسعود با موافقت پدر و مادر پری با او حضوری صحبت می کند:"در حالی که سر تا پا لباس سبز رنگی بر تن داشتم و به مادرم چسپیده بودم، لرزان وارد اتاقش شدم. آنقدر خجالت می کشیدم که با صدای بسیار آهسته به او سلام کردم. او با مهربانی گفت که چقدر از ازدواج با من خوشحال است."
مسعود بعد از اینکه جواب مثبت را از پری می گیرد از او می خواهد که این ازدواج به خاطر مسائل امنیتی محرمانه برگزار شود.
دوست دارم کسی ترا نبیند
نکته مهم دیگری را که مسعود به همسرش می گوید این است که: "دوست دارم که همسرم را هیچ مرد غریبه ای نبیند و تنها کسی باشم که صورت او را نظاره می کنم. بعدا دوباره در باره اش صحبت خواهیم کرد. من آن قدر از ازدواج با تو به خود می بالم که تو را فقط برای خودم می خواهم. قبول می کنی؟"
در بخش های دیگری از کتاب هم، همسر مسعود به این موضوع اشاره می کند که مسعود مایل نبوده است که با مردان فامیل او روبرو شوم : "برای اولین بار بعد از ازدواجم خواهران شوهرم را ملاقات می کردم و به آنها فرزندانم را نشان می دادم. بی بی شیرین تنها در تراس انتظارم را می کشید. با مهربانی همدیگر را بغل کردیم و بعد از اینکه مدتی با هم دیگر صحبت کردیم، متعجب پرسید: " چرا زودتر برای دیدنم نیامدی؟" وقتی شنید مسعود دوست ندارد پسر خواهرش همسرش را ببیند، بسیار متعجب شد. این در خانواده آنها اصلا مرسوم نبود."
همسر مسعود در ادامه می گوید "بعدها نوشتند که مسعود زنش را منزوی کرده است این دروغی بیش نبود، چه در افغانستان و چه در تاجیکستان همیشه آزادی عمل داشته ام. اما حقیقت دارد که من هرگز مردانی را که در خارج از خانواده خودم بودند ندیدم- حتی برادران شوهرم را."البته در جای دیگری از کتاب گفته است که من هیچ وقت نه چادری (برقع) داشتم و نه آنرا بر سر می کردم، بلکه سر تا پایم را در حجابی بلند می پوشاندم، اما صورتم را پنهان نمی کردم.
هفده سال اختلاف سن
پری هفده سال داشت و مسعود ۳۴ سال، که با هم ازدواج کردند: "ما زن و شوهر شدیم. آن شب مثل شبهای بعد چیزی بین ما نگذشت. شوهرم صبر کرد تا همدیگر را بشناسیم. من دختر بسیار جوانی بودم و به نوعی چشم و گوش بسته بزرگ شده بودم ما در دره دور افتاده ای، بدون رادیو و تلویزیون، اقامت داشتیم. من هیچ دوستی نداشتم و هیچ چیز از زندگی مشترک نمی دانستم."
در قسمتهای دیگری از کتاب همسر مسعود از شوخی های که شوهرش با او و فرزندانش می کرده است و اینکه مسعود علاقه زیادی به اشعار سیمین بهبهانی داشته، و همیشه از جنگ متنفر بوده است خاطراتی را بیان می کند:
"اغلب اوقات مسعود نا امید به خانه می آمد و می پرسید: "پری آیا فکر می کنی من جنگ را دوست دارم؟"
" آیا گمان می کنی من در روح و روانم یک جنگجو هستم؟"
"من از جنگ متنفرم، از آزار یک حیوان متنفرم چه رسد به بد رفتاری با یک انسان. تصورش را بکن گمان می کنی که روزی برسد که ما زندگی طبعیی داشته باشیم؟"
"وقتی وسط شب از راه می رسید و نسرین (آخرین فرزند مسعود) را می دید که کنار من خوابیده، او را می بوسید و از خواب بیدار می کرد و نسرین به محض این که چهره ی پدرش را می بوسید بی دلیل می خندید. این لبخند دل هیجان زده ی فرمانده جنگ را که در زندگی شخصی اش مهربان ترین بابای دنیا بود، ذوب می کرد... او تعداد زیادی از جلسات مهمش را، در حالی که نسرین در بغلش خوابش برده بود، با شلوار خیس ترک می کرد."
تجارت زمرددر بخش های دیگری از کتاب پیرامون وضعیت اقتصادی مسعود صحبت شده است: "ثروتمند نبود، اما هیچ وقت مایل نبود حتی غیر مستقیم، از پول مقاومت بر داشت کند. قسمت اعظم مخارجش را از طریق تجارت زمرد تامین می کرد.
در افغانستان معادن به دولت تعلق ندارند و بهره برداری از آن ها توسط اهالی صورت می گیرد. مسعود سنگ های خام را می را می خرید و با کمک واسطه ها به خارج می فرستاد تا با فروش آن اسلحه و یونیفورم بخرد."
در آخرین بخش کتاب، پری گل از آخرین روزهای زندگی خود با مسعود صحبت می کند: "هنگامی که به تراس رفتم، دوربین را از دستم گرفت و از من خواست سوار الاکلنگ(اندل چو) شوم و از من فیلم گرف، بعد از بچه ها فیلم گرفت و در آخر او بالای الکلنگ(اندل چو) رفت و من از او فیلم گرفتم. از صنوبر خواست برایمان چای بیاورد.
بعد به نوبت با احمد، فاطمه، مریم، عایشه، نسرین، زهره (فرزندان مسعود) و با بچه های صنوبر فیلم گرفتیم. زیر درختان، هوا عالی بود. پایان تابستان بود و پایان زندگی او."
خبر مرگش را از تلویزیون شنیدمپری گل از آخرین ساعاتی که قبل از مرگ مسعود با او بوده است می گوید: " طبق معمول رفتم و به نرده های پاگرد تکیه کردم. زمانی که از پله ها پایین می رفت نگاهش را از من بر نمی داشت. به آرامی از پله های که از میان باغ می گذشت پایین رفت. در هر پله رویش را به طرف من می چرخاند بار دیگر با نگاه هایمان از هم خدا حافظی کردیم."
تا چند روز بعد از مرگ مسعود او نیز مثل خیلی ها از مرگ شوهرش بی خبر بوده است. بعد از آن واقعه همسر مسعود و فرزندانش را به تاجیکستان برداند بی آنکه بدانند چه اتفاقی برای شوهرش افتاده است. او حتی وقتی خبر مرگ مسعود را از تلویزیون دیده و شنیده بود باز هم کسی تاهنوز اصل ماجرا را برای او باز گو نکرده بود.
pandora - المان - المان |
دیوانه از هرچی طالبانیه خل تر بوده, بیچاره زنش بعد از مرگشم از دستش خلاصی نداره. |
جمعه 10 اردیبهشت 1389 |
|
kamia1 - المان - کلن |
انسان بزرگئ بود! |
جمعه 10 اردیبهشت 1389 |
|
faryar - اتریش - تهران |
احمد شاه مسعود چه ربطی به ما داره که در موردش داستان گذاشتین؟. اگر هم ربط داشته باشه به رژیم آخوندی ربط داره که میلیونها دلار پول مردم ایران را خرج گروههای اسلامی افغانستان از جمله مسعود کرده-برای اهداف اسلامی و سیاسی که در افغانستان دنبال میکنه(چون رژیم اشغالگر اسلامی در ایران به هر کشور درپیتی اسلامی یا گروهای خرابکار مسلمان تا جایی که امکان پذیر باشد کمک میکند) |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
Pezhman - اتریش - وین |
شه روان. انسان دلیری بود. در آینده از او بعنوانی یاد خواهند کرد که ما ایرانیها از دلیران تنگستان.وخواهند گفت:سرداراحمد شاه مسعود درراه آ زادی وسربلندی زنان ودختران تحت ظلم وستم طالبهای حیوان صفت و ددمنش .باظلم جنگید.ودر راه هدف انسانیش. شه روان (شهید)شد. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
IRAN ZAMEN - نروژ - روگنان |
روحش شاد. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
karkas - ایران - اصفهان |
یک چیز جالب که همیشه بهش فکر میکنم این که چرا مسعودرا ترور کردن ۲ روز بعد هواپیما به برجای دوقلو خورد و ۲ روز بعدش امریکا رسما وارده افغانستان شد،،،فکر میکنم مسعود با حمله امریکا به افغانستان موافق نبود اینا من تو یک سخنرانی هاش تو تلویزیون شنیدم، به هر حال میدونم انسان مبارز و ملی گرای بود،هر چند خیلی افغانها به این اعتقاد ندارن |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
داود متال - ایران - تهران |
حالا این بابا کی بوده؟ |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
UniQue_persian - بریتانیا - بریتانیا |
کاش یه عکس هم از پری جون میذاشتید ببینیم چه شکلیه این همه تعریفش کردن. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
rania_jigoli - نروژ - درامن |
سلامممممممممممم |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
ContractorQatar - قطر - دوحه |
توی این دنیای پر از خیانت و نامردی شیر پنجشیر یه مرد بود.خدا بیامرزدش اگه زنده میموند افغانستان بهتری میساخت. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
mehraeen - ایران - تهران |
مرد بسیار بزرگی بود |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
mursal - فینلاند - روانیمی |
خدا بیامرزدش من خیلی دوستش داشتم بهش میگفتن شیر پنجشیر. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
mortaza_hrt - افغانستان - هرات |
شیر دره پنجشیر بود .یک وطن پرست واقعی بود روحش شاد. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
milanahwaz - سوئد - نورشاپینگ |
احمد شاه مسعود انسانی سنگدل و جنایتکار بود که از حمایت نظامی و مالی جمهوری اسلامی ایران برخوردار بود.وجنایاتی که در حق مردم کابل و شمالی کرد هیچوقت از ذهن هیچ افغانی پاک نمیشود.او یک پنجشیری بود وتمام چیز را برای پنجشیر می خواست.و در این راه حتی از هم قوم خود یعنی تاجیک هم گذشت و هزاران نفر از تاجیکان در شمالی در اثر خیانت این آدم به کام مرگ رفتند.و بالاخره مدال قساوت و سنگدلی را در افشار جائی که هزاران زن ومرد بی گناه شیعه هزاره فقط به خاطر عقایدشان به بدترین وضع انسانی به طوری که اجساد را فقط با آب جوش از هم جدا می شدند. را مسعود به گردن انداخت و نام خود را در این عرصه به جا گذاشت. خواهش میکنم که نظر من را برای آگاهی بیشتر کاربران نشر کنید. تشکر. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
iranazadiran - ایران - تهران |
همسر او تمام دنیا را در خانه به همراه او داشت به همین علت نبود کسی را حس نمی کرد. روحش شاد اینگونه افراد انگشت شمارند. عزت نفس و بزرگی از چهره کودکانش مشهود است. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
faryar - اتریش - تهران |
دوست گرامی-داود متال-وی یک مسلمان افراطی بود که برای تشکیل حکومت اسلامی میجنگید اما توسط دیگر رقبایش کشته شد. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
mirzadeh e eshghi - المان - دوسلدورف |
درود بر شیر پنجشیر.سمبل دلاوری وایستادگی. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
Pezhman - اتریش - وین |
faryar - اتریش - تهران ......دوست عزیز .مردم افغانستان فرهنگ مختص به خودشان را دارند.اکثریت مطلق, مسلمان متعصب هستند.بهمین دلیل طالبان در انجا جایگاهی محکم دارند.اما هستند انسانهایی که بارعایت فرهنگ و اداب ورسوم ملت بزرگ افغانستان.سعی وکوشش دارند.تعصبات ونواقص فرهنگی را تعدیل وکمتر نمایند.وحقوق پارسا زبانان را حفاظت نمایند.وزنان از حقوقی هرچند ابتدایی ولی رو به افزایش بهرمند شوند. شه روان مسعود در برابر توحش طالبان زن ستیز استقامت جانانه نمود ودرراه آزادگی شه روان شد.چنین انسانی در منطقه لاله ایست در کویر خشک. روانش جاوید. |
شنبه 11 اردیبهشت 1389 |
|
niagara - ایران - تهران |
من نمیدونم چرا خانواده همه طالبانیا ایران زندگی میکنن.بعد میگن ما با طالبان دشمنیم.عوضیا |
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 |
|
Soli14 - ســـوئد - استــکهلـــم |
من در رابطه با این شهید بزرگوار زیاد مطالعه و شناخت دارم براستی که مبارز بزرگ ومرد شجاعی بود ودر صداقت و رستیش شک نکنید انشأالله که روحش شاد یادش گرامی و پرره رو باد در واقع که چکوارای شرق بود و در راه آزادیخواهی ومجاهدت با ظلم و تحجر نامی جاودان در تاریخ مردان بزرگ و مبارز جهان گذاشت زندباد همه آزادیخوهان در سراسر جهان و بخصوص زنان مردان و جوانان دلیر و شجاعی که همچنان در چنگال ظلم و بی عدالتی رژیم چماق بدستان بسر میبرند به امید برقراری حکومت عـــدل اللهی در سراسر جهان انشأالله . مرگ بر ظالمین و دیکتاتورهای خون آشام .. |
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 |
|
shahram khosh maram - ایران - تهران |
من از مسوولان سایت متشکرم که این مطلب را گذاشتند . من حتما این کتاب را خواهم خرید. احمد شاه مسعود یک مرد واقعی و مبارز بزرگ بود. من با افغانیهای زیادی صحبت کرده ام که دل خوشی از مجاهدین و حکمتیار ندارند ولی همه قبول دارند که احمد شاه مسعود از نظر اخلاقی و مالی پاک بود و انسانی شجاع بود. یکی از افغانیها برایم تعریف کرد که یک شب احمد شاه مسعود به روستایشان امد در حالی که طالبان همه جا راگرفته بود و همه جا پر از اجساد بود. یک سخنرانی اتشین کرد و مردم روستاهای اطراف را به سرعت بسیج کرد وتوانست جلوی طالبان را بگیرد. پنجشیر نه دست روسها افتاد نه طالبان. سرانجام القاعده توانست این مرد بزرگ که مورد حمایت فرانسه و ایران بود را در یک بمبگذاری انتحاری به شهادت رساند. اهنگهای زیادی به یاد این مرد بزرگ ساخته شده. روحش شاد. |
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 |
|
high class - کانادا - ونکوور |
معلومه چه جانور عقب مانده ای بوده که عکس زنش رو نمیخواسته کسی ببینه |
سهشنبه 14 اردیبهشت 1389 |
|