پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸ - ۲۶ مارچ ۲۰۰۹
داستان کوتاه راه بهشت
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"دروازهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم."دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید."- اسب و سگم هم تشنهاند.نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.مسافر گفت: " روز بخیر!"مرد با سرش جواب داد.- ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم.مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید.مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟- بهشت- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! "- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
panizl - ایران - تهران |
نمیدونم چرا وقتی اسم بهشت و از خود گذشتگی میاد فقط یاد این جوونایی میفتم که شجاعانه جانشون رو از دست دادن . مردم تظاهرات بعدی باید بترکونیم . 25 خرداد به نتیجه انتخابات معترض بودیم ببینید چند تااااا چیز اضافه شده.. باید بترکونیم.. |
دوشنبه 10 اسفند 1388 |
|
zahra_london - انگلستان - لندن |
قشنگ بود ممنون |
دوشنبه 10 اسفند 1388 |
|
mamamiya - ژاپن - توکیو |
به راستی سالهاست که نسل دوستیها و رفاقتها بی ریا از بین رفته است. دلم از نارفیق خون است. |
دوشنبه 10 اسفند 1388 |
|
amin7777 - انگلستان - منچستر |
امیدوارم که این جنبش سبز همشون وارد بهشت بشن چون ما همدیگه رو تنها نمیگذاریم. |
دوشنبه 10 اسفند 1388 |
|
Pezhman - اتریش - وین |
کشتار کودکان خراسانی بدست جنگیزخان دیوانه,منارها از جمجمه کودکان.وسکوت خدا.(باز آمده ای کو , که بما گوید راز) البته داستان انسانی وزیبا بود. |
سهشنبه 11 اسفند 1388 |
|
کاوه اهنگر - ایران - مشهد |
Pezhman - اتریش - وین . هموطن وفتی شاه اسمائیل صفوی در طبس از اجساد کشتگان(اهل تسنن) پشته میسازه روی چنگیز مغول سفید شد. |
سهشنبه 11 اسفند 1388 |
|
Pezhman - اتریش - وین |
کاوه اهنگر - ایران - مشهد( چه نام پر معنا و زیبایی, ) اسمائیل صفوی و جنگیز فرصت را غنیمت انگاشته, آتش بخرمن کودکان و زنان باردار و بیدفاعان انداختند. پرسشم این است : خدا منارهای سر کودکان را دید یا قادر به دیدنشان نبود |
سهشنبه 11 اسفند 1388 |
|