سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷ - ۰۸ جولای ۲۰۰۸
داستان کوتاه رانندهی ماشین جنازه کش
مسافر تاکسی آهسته روی شونهء راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم…
آخه من 25 سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!"
parastoo06 - استرالیا - سیدنی |
یاد اون روزا افتادم که آقای رفسنجانی با آمبولانس اینور آنور میرفت که ترور نشه! |
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 |
|
miky - انگلیس - لندن |
جالب بود. کلی خندیده ام |
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 |
|
parvaz39 - آلمان - هامبورگ |
با درود.هرچند داستان کوتاه شده بود ولی مضمون اشکار بود. امّا سوالی که من برام پیش میاد اینکه چطور میتونیم ما انسانها هر از چند گاهی در زندگیمون یه بار خودمون به شونه خودمون بزنیم یا یه تلنگوری که هوشیاریمون رو از دست ندیم که بطور مثال شورش ویا فریبی که در سال 57 خوردیم تکرار نشه، یا اصلا در زندگی خصوصی مون حتی، ماشینمون رو به در و دیوار نکوبیم؟ |
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 |
|
abiabi - انگلستان - لندن |
شاید این اتفاق قبلا هم براش پیش امده که اینطوری هل کرده |
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 |
|
hossein_oslo - نروژ - نروژ |
خیلی باحال بود. دستتون درد نکنه |
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 |
|
filak22000 - ایران - شیراز - ارسنجان |
داستان جالبی بود گرچه من این را قبلا شنیده بودم ولی باز برام جالب بود |
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 |
|
sara.germanyyy - اطریش - وین |
این یکیام لوس بود |
جمعه 4 اردیبهشت 1388 |
|