محمد رضا فروتن :بعضی از بازیگرها کسانی را در مطبوعات دارند که فقط برای‌شان مطلب مثبت می‌نویسند

محمد رضا فروتن :بعضی از بازیگرها کسانی را در مطبوعات دارند که فقط برای‌شان مطلب مثبت می‌نویسند

گفت‌وگو ی هوشنگ گلمکانی با محمدرضا فروتن :پس از چند سال غیبت نسبی در سینما ، که خود فروتن در این گفت‌وگو علتش را توضیح می‌دهد ، امسال حضور چشم‌گیری بر پرده سینماها داشته است. سال نو را با زن دوم آغاز کرد ، بعد حس پنهان نمایش داده شد ، سپس خاک سرد به نمایش درآمد و حالا هم دو فیلم دعوت و کنعان را بر پرده دارد ؛ ضمن این که ماه گذشته تله‌تئاتر خرده‌جنایت‌های زن و شوهری (فرهاد آییش) هم پخش شد که تجربه متفاوتی در کارنامه اوست. این گفت‌وگو به مناسبت نمایش کنعان با محمدرضا فروتن انجام شده که یکی از بهترین بازی‌هایش است و البته صحبت به مسائل دیگری هم کشیده شده است. کنعان قرار بود دوسه ماه پیش بر پرده بیاید که چند بار به تعویق افتاد و این گفت‌وگو نیز همان زمان ، و پیش از نمایش خاک سرد و خرده‌جنایت‌ها... انجام شده است. اگر گفت‌وگو پس از دیدن آن‌ها صورت می‌گرفت ، حتمأ حرف‌های دیگری هم پیش می آمد.

* شما از اولین ستاره‌های تحسین‌شده سینمای ایران ، در دوره‌ای هستید که سینمای ما «ستاره جوان» کم داشت. اما به‌مرور با این انتقاد روبه‌رو شدید که خودتان را تکرار می‌کنید. از سریال تلویزیونی سرنخ تا فیلم‌های کیمیایی ، محور انتقادها ، خشم همیشگی در بازی‌های شما بود. چیزی که شمایل به‌اصطلاح angry young man سینمای ایران را از شما ساخت. گذشته از این که روحیه ایرانی زود تعمیم می‌دهد و اهل اغراق است و یکی‌دو بار که کاری را بکنی می‌گویند همیشه این کار را می‌کنی ، ولی یک نقطه عطف در این مسیر، به‌آهستگی و بعد از آن کنعان بود که با موفقیت ، آن خصیصه و شمایل را تغییر دادید. چه‌طور این اتفاق افتاد؟چهارده سال از بازیگری‌ام می‌گذرد و هنوز به اندازه کسانی که سینما را پی‌گیری می‌کنند فیلم نمی‌بینم و سینما را دنبال نمی‌کنم...

* چرا؟
بگذارید این طور توضیح دهم که اگر پنجاه کتاب شعر وجود داشته باشد سراغ آن‌هایی می‌روم که بتوانم با آن‌ها شاعرانه زندگی کنم. من فیلم نمی‌بینم که از آن بازیگری یاد بگیرم. فیلم می‌بینم که صرفأ لذت ببرم... بیش‌تر با کمک یک جور شادابی کودکانه، و نگاه و عشق و شوق به خود زندگی بازی کرده‌ام تا با مطالعه نظریه‌های بازیگری... البته اگر نقش داستین هافمن در فیلم رین‌من به من پیشنهاد می‌شد، برای شناخت آن بیماری روانی که در آن بیمار ارتباط چشمی برقرار نمی‌کند و منعطف راه نمی‌رود دنبال تحقیق و پژوهش هم می‌رفتم، اما تا به حال چنین نقش‌هایی به من پیشنهاد نشده. بیش‌تر با برداشت‌های ساده خودم و راهنمایی‌های کارگردان بازی کرده‌ام.* یعنی شما قائل به آموختن مستقیم در بازیگری نیستید ، اما این ربط مستقیمی با فیلم ندیدن‌تان ندارد. می‌توان به صرف لذت بردن فیلم دید و بالاخره مجموع این مشاهده‌ها ، در آدم رسوب می‌کند...گاهی فیلم‌ها خسته‌ام می‌کند. فیلمی که از آن لذت بردم و شاید برای خیلی‌ها جالب نیست، استارداست (متیو وان، 2007) است؛ یک فیلم تخیلی که رابرت دنیرو و میشل فایفر در آن بازی کرده بودند. غرور و تعصب (جو رایت، 2005)، مودیلیانی (میک دیویس، 2004) و نوت‌بوک (نیک کاساوتیس، 2004) هم فیلم‌هایی‌اند که خیلی دوست‌شان دارم. منظورم این است که کارم را ساده می‌بینم و با آن تفریح می‌کنم.* حالا این را امتیاز می‌دانید؟آره. گاهی می‌بینم در مورد یک پلان ساعت‌ها حرف و بحث و تحلیل وجود دارد و بعد در مرحله عمل، یک‌هزارم آن تحلیل‌ها وجود ندارد و به اجرا درنمی‌آید.* خب این شکل بدِ ماجراست. حرف زدن ، بحث کردم و حتی تئوریزه کردن به قصد تعمیق که بد نیست...نه اصلأ، اگر با عشق و شور باشد. می‌دانید، خیلی‌ها می‌خوانند و می‌دانند برای این که بگویند ما می‌دانیم و می‌خوانیم. ولی من گرچه ممکن است بدبینانه به نظر برسد کم‌تر دیده‌ام کسی را که این دیدن و خواندن و فهمیدن، در او به قول شما رسوب و نشست کرده باشد. صادقانه بگویم، زیاد می‌بینم که آدم‌ها، نیاز به مطرح کردن خودشان دارند...* شما دارید جلوه‌های بد این رویه را مطرح می‌کنید...من به عنوان بازیگری که جا باز کرده، در واقع دارم اعتراف می‌کنم: من بازیگر باسوادی نبودم. من اهل تحقیق و پژوهش در بازیگری نبودم...* و این را به عنوان مباهات می‌گویید یا دریغ؟نه افتخار و نه افسوس. از طرفی می‌گویم کاش فیلم‌های خیلی خیلی خوبی دیده بودم؛ از طرف دیگری هم به خودم می‌گویم چه خوب که خودم را با یک سری اسم و کلمه و چی و چی و چی گول نزدم. در دانشگاه هم که روان‌شناسی می‌خواندم، هیچ‌وقت نشد که دنبال اسم نظریه‌پرداز و بنیان‌گذار مکاتب باشم. بیش‌تر به درون و محتوای نظریه‌ها توجه می‌کردم. البته من در بازیگری به سلامتی‌ام اهمیت می‌دهم؛ ورزش می‌کنم و تلاش می‌کنم وزنم را حفظ کنم. به هر جهت یک سعی و تلاش‌هایی می‌کنم...* منظورم دانش بازیگری‌ست...بله. اما واقعأ نشده فیلمی را ببینم و بر اساس بازی بازیگرش بگویم: اِ، این چه‌قدر خوب بازی می‌کند، بگذار من از این یک چیزهایی یاد بگیرم. من می‌خواهم معنای خودم را داشته باشم. یک مولوی وجود دارد که فوق‌العاده مثنوی‌اش زیباست اما من می‌خواهم مثنوی خودم را بنویسم. آدم‌های بزرگی وجود دارند که کارشان فوق‌العاده است، اما من می‌خواهم کار خودم را بکنم و دست‌خط خودم را داشته باشم.* هیچ‌وقت نشده فیلم را از جنبه بازیگری‌اش ببینی؟ نکته‌ای ، حرکتی ، در بازیگری ببینی که...لذت ببرم و مشعوف بشوم...* نه ، این که دریچه‌ای از بازیگری برایت باز شده باشد ؛ این که ناخودآگاه خودت را جای آن بازیگر گذاشته باشی...گاهی بازی‌هایی را از رابرت دنیرو یا حتی مشابهش را از بازیگران ایرانی دیدم که یکهو در لحظه‌های کوتاه حس‌های‌شان را سریع تغییر می‌دادند؛ خیلی لذت بردم، ولی بعدأ که درباره‌اش فکر کردم دیدم این کار خیلی هم واقعی نیست! که من بخواهم فکر کنم...* حالا مگر همه چیز در بازیگری باید واقعی باشد؟لزومأ نه. بازی باید اجرای واقع‌گرایانه‌ای داشته باشد، چون بالاخره تهِ قضیه این است که داری بازی می‌کنی؛ مهم این است که تماشاگر باور کند...* این خودش بحثی‌ست که گروهی از تماشاگران و منتقدان بازی را با واقعیت می‌سنجند. به نظر شما بازی باید واقعی باشد؟توی بعضی از کارها باید باشد، توی بعضی از کارها می‌تواند نباشد.* حتی در یک فیلم واقع‌گرا...در یک فیلم واقع‌گرا هم می‌تواند بازی واقعی نباشد، ولی اجرای بازیگر است که می‌تواند واقعی به نظر برسد. برای من خیلی پیش آمده صحنه‌هایی را بازی کردم که قبلأ خودم آن لحظه را حس و زندگی نکرده بودم، ولی جوری اجرا کردم که انگار قبلأ تجربه‌اش کرده‌ام. اما شاید خیلی اوقات بازیگر مجبور می‌شود در فیلم‌هایی بازی کند که یک جنس بازی می‌خواهد. اگر قرار بود دیالوگ‌هایم را در فیلم‌های کیمیایی با همان لحن به‌آهستگی می‌گفتم، خوب آقای کیمیایی اصلأ دوست نداشت. آقای کیمیایی حتمأ می‌خواهد دیالوگ وزن داشته باشد، سنگین باشد، مؤثر باشد، و تا مغز استخوان تماشاگر برود... توی زیر پوست شهر شاید مجالی شد برای این که فیلم‌ساز رگه‌هایی از بازی متفاوت از من خواست. در به‌آهستگی یادم هست که شما لطف کرده بودید و مطلب در مجله‌تان درباره من نوشته بودید که خواندم و خب خیلی خوش‌حال شدم. اما دیدم مطلب غلطی هم تویش بود. نوشته بودید فروتن که در تمام فیلم‌ها به خاطر عصبیت‌اش رگ گردنش می‌زد بیرون، در به‌آهستگی این خصوصیت‌اش به چشم نمی‌آید. باور کنید من در همین صحبت عادی که با شما دارم، اگر کمی حرص بخورم رگ گردنم می‌زند بیرون! بیرون زدن رگ گردن هیچ‌وقت دست خودم نبوده و گاهی واقعأ دلم می‌خواهد با لباسم بپوشانمش. شما در جایی اشاره کردید که بازیگر ممکن است تاش‌هایی را به نقش‌اش اضافه کند. اما من هیچ‌وقت چنین چیزی را دلم نخواسته و همیشه می‌خواهم به نقشم وفادار بمانم. هیچ‌وقت نخواستم متفاوت جلوه کنم. همیشه فکر کرده‌ام، خب یک نقشی نوشته شده، من اولِ اولِ اولش باید این آدم را که می‌بینم و حس می‌کنم، بازی کنم. تفاوتی که در نقش‌های من می‌بینید با شوق و ذوق پیش آمده، نه این که قصد نمایش متفاوت بودن را داشته باشم. سر کار آقای حاتمی‌کیا (دعوت)، که به نظرم متفاوت‌ترین نقشی است که تا به حال بازی کرده‌ام، نقش یک لـُر غربتی را دارم. خودم خجالت می‌کشیدم سر تمرین‌ها و اجرا...* چرا خجالت می‌کشیدی؟رفتار و حرکت‌هایش برای خودم خیلی ناآشنا بود ولی دیدم خب این آدم این‌جوری‌ست دیگر، من این آدم را این‌جوری دیدم...* یعنی دوست دارید پرسونای مشخص و تکرارشونده‌ای داشته باشید؟من دوست دارم نقش را آن‌طور که حس می‌کنم بازی کنم. در شروع کار، البته من چون چشم‌هایم آبی بود، خیلی سخت می‌توانستم به عنوان بازیگر خودم را بقبولانم. بعد چشم‌آبی‌های دیگر لطف کردند و آمدند به سینما، و این‌جوری شد که پیش‌کسوت‌ها ما را یک کمی بازیگر دانستند! ما در شرایطی کار می‌کنیم که متأسفانه همکاران منتظرند کسی بالا برود و هزار حرف و صحبت در موردش درست کنند. من خوش‌بختانه از این پیچ تأیید یا تکذیب گذشته‌ام. با تمام احترامی که برای خیلی از منتقدان قائلم و گاهی نقدها توانسته‌اند بازی مرا اصلاح کنند، اما همیشه فکر کرده‌ام نظرها منتقدها می‌تواند در مورد من خوب باشد، بد باشد، اشکال داشته باشد، اشکال نداشته باشد و همه این‌ها، هم می‌تواند درست باشد و هم غلط... چیزی که مهم است این است که من باورهای خودم را از خودم نگیرم و با حرف این و آن به خودم شک نکنم. همه ما تحت تأثیر فضا و روابط اجتماعی هستیم. اما من ممنون حسی هستم که باعث شود به خودم وفادار بمانم. من نخواستم با سیاست کار کنم و تغییر مسیر بدهم. در دوره‌ای که پیشنهاد مهمان مامان، دوئل و اشک سرما را داشتم، به دلایلی بازنده (قاسم جعفری) را بازی کردم تا ببینم این آدم (خودم) می‌ماند یا نمی‌ماند. این انتخاب در حقیقت یک اعتراض بود. حس کردم در این موارد اصول‌ام رعایت نمی‌شود. به همین دلیل نخواستم بروم سر کاری که در نهایت، ببرندم آن بالا و جایزه‌ای به‌م بدهند و من هم بر این اساس یک چیزهایی باورم بشود. اهدای این جایزه در خیلی موارد حتی بر اساس سلیقه هم نیست، که کاش بر اساس سلیقه بود. یادم هست وقتی وارد دانشگاه شدم که روان‌شناسی بخوانم، شناخت استادان انتظار مثبتم را از روان‌شناسی تا حدودی برآورده کرد. دکتر هاشمیان با درس‌هایی که به ما داد تأثیر عجیبی بر ما گذاشت و دکتر نوایی همه ما را به فلسفه علاقه‌مند کرد. استاد صبور، بزرگ و آگاه در روان‌شناسی، با چیزی که از قبل تصورش را داشتیم، فرق زیادی نداشت. اما نگاه کنید که واقعأ اهل هنر، برای علاقه‌مند کردن آدم‌ها به هنر چه می‌کنند؟ اگر قرار است هنر زندگی ما را لطیف‌تر و هنرمندانه‌تر کند، ببینیم بزرگان هنر ما چه‌قدر در مورد زندگی خودشان این کار را کرده‌اند؟ در سینمای ما یک چیزهایی جزو اصول شده؛ فلانی صدایت می‌زند برای کار باید بروی برایش... حرف دستمزد اصلأ نباید بزنی، حتمأ باید قرارداد سفید امضا کنی. اگر سر چهار تا کار دیگر هم هستی باید بروی برایش... بعضی از بازیگرهای ما برای حفظ اعتبارشان واقعأ این کارها را می‌کنند. من هم برای فیلم کیمیایی یا دیگری قرارداد سفید امضا کردم. پیش آمده که در باغ‌های کندلوس صمیمانه مشارکت کرده‌ام و فوق‌العاده خوش‌حالم که این فیلم را بازی کردم و چیز خوبی را تجربه کردم که پنجاه میلیون هم بیش‌تر می‌ارزید. ما به عنوان بازیگر، کارهایی می‌کنیم که بر تماشاگر تأثیر بگذارد و برای خودمان هم می‌شود یک اعتبار. البته این خودش هم جای بحث دارد که عده‌ای می‌آیند خودشان را به این جور کارها می‌چسبانند، در حالی که اصلأ جنس این کارها نیستند و اندازه‌شان اندازه این سینما نیست. اما گاهی بعد از عشق و ذوق و شوق، می‌بینی دیکتاتورهایی آن پشت ایستاده‌اند که توقع دارند برای کارشان نباید دستمزد خواست یا وقتی صدایت می‌زنند دستت باید بر سینه‌ات باشد و فردیت آدم‌ها را ازشان گرفته‌اند. این چه خوش‌بختی است که برای بازی در یک فیلم اسم و رسم‌دار، تن به ذلت بدهیم؟ برای بازی در فیلم خوب، باید با فلانی دوست باشی تا بتوانی بروی سر کار! من می‌گویم آن آقا (کارگردان) حتمأ یک اشکالی دارد که این کانال اشتباه را برای کارش در نظر گرفته که من حتمأ باید بروم و بگویم چاکرم، مخلصم و... می‌خواهم بگویم که پس از چهارده سال، سربلندی‌ام تنهایی‌ام است. خدا را شکر می‌کنم که تنها هستم.* پس این که به نظر می آمد در این چهارپنج سال کم کار شده‌اید با این تصمیم بود؟بله. البته این را بگویم که با آقای داودنژاد کار کردم که خودش را خیلی دوست دارم اما دو فیلمی را که با او کار کردم نه. اما فیلم مصایب شیرین را بسیار دوست دارم و نیاز را هم که خیلی‌ها دوست دارند. در مورد زن دوم از مجله نسیم از من پرسیدند که چه‌طور بازی به این خوبی را ارائه دادید؟ گفتم شما لطف دارید اما من بازی‌ام را در بعضی از صحنه‌های فیلم دوست ندارم. یا در جلسه‌ای در دانشگاه، آقای دکتر روان‌شناسی تحت تأثیر بازی من در زن دوم قرار گرفته بود که همین را گفتم. من کاراکترم را در زن دوم با خودم حل کرده بودم، اما تکنیک اجرایم را خیلی دوست ندارم. روی کارم هم تعصب ندارم و با صدای بلند می‌گویم خیلی از کارهایم را دوست ندارم. در مجموع هم آدم مشکل‌پسند و کمال‌گرایی هستم و وسواس دارم. حتی زیر پوست شهر و شب یلدا را هم که بازی می‌کردم می‌دیدم فیلم خوب است اما بازی من در جاهایی خیلی هم خوب نیست. با یک دنیا شوق با دلم و روحم و با خاطره مصایب شیرین به سراغ داودنژاد رفتم. من خیلی خوش‌بختم که با او کار کردم. با یک دنیا محبت و لطفی که دارد. اما من دوست نداشتم با آقای داودنژاد ملاقات با طوطی و هشت‌پا را کار کنم. من دوست دارم همان مصایب شیرین را کار کنم. از دیگر کارهایی که فکر کردم بگذار با اسامی کاری نداشته باشم فیلم بازنده بود. بربادرفته هم بر اساس درد شخصی و خصوصی یکی از مدیران عامل منطقه آزاد کیش نوشته شده که احساس کردم در آن دوره آن فیلم را نیز باید کار کنم. می‌توانستم برنامه‌ای بریزم برای پول و معاش و کاری با سینما نداشته باشم.* پس فقط فیلم بازنده را به عنوان اعتراض بازی کردید؟بله، فقط بازنده بود.* مدتی هم در سریال روزهای به‌یاد‌ماندنی...نه. من فقط یک اپیزود از آن را کار کردم که آن هم مربوط به سینماست. خیلی دوست داشتم نقش یک شاه را بازی کنم. مجردها را هم بازی کردم. می‌دانم توقعی که از من دارند خیلی بالاست و ایرادی که مردم یا حرفه‌ای‌ها از من می‌گیرند به همین دلیل است. من فیلم‌های ماندگار در کارنامه‌ام زیاد دارم. شب یلدا، زیر پوست شهر، قرمز، دو زن، حتی متولد ماه مهر، به‌آهستگی. فیلم‌هایی هم داشته‌ام که مضمون‌شان با دل مردم ارتباط برقرار کرده؛ مثلأ وقتی همه خواب بودند روی مخاطب خیلی اثر گذاشت. یا حتی زن دوم یا بازنده. اما اگر مجردها را بازی کردم به این دلیل بوده که خواستم نقش طنز را تجربه کنم و هیچ‌وقت نقش کمدی به من پیشنهاد نمی‌شد. الان ممکن است به‌خصوص با نقشم در فیلم آقای حاتمی‌کیا که تا حدودی طنز هم هست از این جور پیشنهادها بشود.* حالا از آن دوره اعتراض چه نتیجه‌ای گرفتید؟پاسخ درستی به آن واقعیتی که حس می‌کردم دادم. لازم نبود احتیاج داشته باشم که همیشه در جشنواره‌ها روی صحنه بروم و سوپراستار خیلی خیلی معتبری باشم.* خب ، این در کارنامه حرفه‌ای‌تان چه تأثیری داشت؟این طوری بگویم که مرا به عزت نفسی که می‌خواستم نزدیک کرد. من را به اصولی که خودم قائلم، رساند. در شرایطی که آدم‌ها برای مطرح شدن دارند خودشان را له می‌کنند و زیر پا می‌گذارند...* این البته حس درونی‌تان است ، در روابط حرفه‌ای چه‌طور؟اگر قرار باشد بر اساس آن چیزی که هستم و خدا می‌خواهد پیش بروم، من که تمام نمی‌شوم، تلاش می‌کنم و عشق می‌دهم به کارم. موجی آمد و این‌جوری و آن‌جوری شد. همیشه هم دودوتا چهارتا نیست. ممکن است در کارت خیلی هم عشق بگذاری ولی این انرژی دیده نشود. می‌خواهم بگویم در این لحظه حتی اگر آدم موفقی نبودم باز هم راضی بودم.* شما الان در روابط‌تان با اهل سینما تجدید نظر کرده‌اید؟اهل سینما که می‌گویید یک مجموعه کلی‌ست. اول که وارد سینما شدم فکر می‌کردم با آدم‌هایی خیلی بزرگ طرفم. فکر می‌کردم هنرمند انسانیت خلق می‌کند. حالا فهمیدم هنرمندان، هم می‌توانند این‌طوری باشند هم می‌توانند نباشند. هنرمندان می‌توانند آدم‌های جوهرداری باشند که مشکلات خودشان را دارند.* دوباره به سؤال اول برمی‌گردم. به نظرم در کنعان و به‌آهستگی، مهار خشم مشخص بود در حالی که شما به عنوان بازیگر نقش جوان‌های عاصی با نمودهای بیرونی ، خودتان را تثبیت کرده‌اید. کاری ندارم که در آمار، در چند نما و چند صحنه رگ گردن‌تان بیرون زده یا نزده. با اشاره به همان مطلبی که نوشتم ، به نظرم شما ممکن است تمام صورت‌تان را بپوشانید و حس خشم از چشم‌های‌تان بیرون بزند. از این نظر هنوز فکر می‌کنم بازی شما در کنعان متفاوت بود.صادقانه بگویم. این برای من پُز بود که بگویم گلمکانی هم اشتباه می‌کند.* طبعأ هر کسی ممکن است اشتباه کند و من هم اتفاقأ بیش‌تر از هر کسی! اما از اولین قسمت‌های سرنخ، به نظرم جوان مستعدی آمدی که دیدم بعدها ، همان نقش‌های جوانان عاصی و خشمگین را که به‌ت پیشنهاد می‌شد ، همه را مثل هم بازی کردی. این که گفتم و نوشتم در بازیگری تاشی به کارت اضافه کردی همان چیزی بود که منتظرش بودم. در کنعان هم نقش آدمی را بازی می‌کنی که در بحرانی بزرگ گیر کرده. می‌شد این بحران را در اجرا مثل نقش‌های دیگرت خیلی بیرونی کار کنی ، اما این را یک‌ جور دیگر بازی می‌کنی...خب این به کارگردان و فیلم‌نامه برمی‌گشت...* کارگردان چه کار می‌کرد؟فضای آن فیلم مهم بود. در قطعه ناتمام از نابازیگرها استفاده شده بود تا به قول خودشان کار طراوت داشته باشد. من برای کار در به‌آهستگی، فیلم قبلی آقای میری را دیدم و می‌دانستم که چه جنس بازی مورد نظر کارگردان است. این دسته از کارگردان‌ها این جنس بازی را می‌پسندند.* این را خود آقای میری به شما گفت؟بله. گفت: انتخابم یا تو هستی یا یک نابازیگر...* این حرف به شما برنخورد؟نه. جای خوش‌حالی هم داشت، چون به بکری و طراوت بازی من به اندازه یک نابازیگر اعتماد شده بود. شاید فقط رگه‌هایی در فیلم زیر پوست شهر بود که این امکان را به من می‌داد که بتوانم نشان بدهم در بازیگری می‌شود بازی نکرد! تا قبل از به‌آهستگی، احساس می‌کردم کارگردان‌هایی مثل مازیار میری و مانی حقیقی سخت‌شان است ستاره بیاورند، لباس این‌جوری تنش کنند و نقش‌های این‌جوری به‌ش بدهند. این نقش‌ها را راحت‌تر بودند بدهند به حسین محجوب، سعید پورصمیمی یا مثلأ رضا ناجی. در حالی که من این نوع سینما را که بازی رئال و شبیه به زندگی می‌خواهد خیلی خیلی دوست دارم. تصور می‌کنم جزو معدود بازیگرانی هستم که گذشته از ستاره بودن، توانستم نشان بدهم این نقش‌ها را هم می‌توانم اجرا کنم. من برای شکستن فضا خیلی تلاش کردم، خودم پیشنهاد دادم، تا در به‌آهستگی این اتفاق افتاد.* پس جمله کلیدی میری این بود که گفت یا تو بازی کن یا نابازیگر می‌گذارم؟من عاشق فیلم‌نامه به‌آهستگی بودم. این که یک آدمی در آن طبقه زندگی خانوادگی‌اش را با هر ضرب‌وزوری حفظ می‌کند. اما من کلید را از قبل داشتم، چون فیلم‌های این‌جوری را دیده بودم. فقط نمی‌توانستم نشان بدهم که می‌توانم اجرایش کنم. چون بازنده آن جنس بازی را نمی‌خواست و چون کیمیایی آن جنس بازی را نمی‌خواهد. فکر می‌کنم حتی در ملاقات با طوطی بازی من یک بازی رئال خوب بود و این را با همه سخت‌گیری که در مورد بازی‌های خودم دارم می‌گویم، اما بازی‌ام دیده نشد چون ملاقات با طوطی اصلأ دیده نشد.* از نظر تکنیکی ، چنین اجرای متفاوتی برایت دشوار نبود؟نمی‌خواهم بگویم کار بزرگی کردم، ولی واقعأ اتفاقی که افتاد این بود که نقش را خواندم و باورش کردم. دیدم آرتیست‌بازی نمی‌خواهد و باید ساده، مثل زندگی اجرایش کرد و قرار نیست دوربین تو را ببیند. مثلأ در زن دوم، وقتی سرم کمی می‌آمد پایین و دیالوگ می‌گفتم، آقای الوند می‌گفت: «قشنگ سرت را بگیر بالا، بگذار وقت دیالوگ گفتن، صورت و چشمت را دوربین ببیند.» ولی آن‌جا فارغ از همه چیز، انگار می‌خواستیم بگوییم دوربینی وجود ندارد.* شما خودتان چه نوع سینمایی را دوست دارید؟من هر دو نوع را دوست دارم. شاید دوست دارم در یک کارتون هم بازی کنم. بازی‌ست دیگر... همه‌اش لذت است، همه‌اش تفریح است... این بازی‌ها مثل اسباب‌بازی من است. یکی‌اش توپ است و یکی‌اش چیز دیگر...* یاد لحظه‌هایی می‌افتم در زیر پوست شهر که دیگر تکرار نشد ؛ یکی در آسانسور و دیگر وقتی که برای خواهرت سوغاتی آوردی ، آن عروسک...چه‌قدر خوش‌حال می‌شوم وقتی به این‌ها اشاره می‌کنید. اجرای این لحظه‌ها، برای هر بازیگری یک دنیا تردید می‌آورد. این کار را بکنم یا نکنم؟ امیدوارم باز هم جسارت انجام این کارها را داشته باشم. خود خانم بنی‌اعتماد هم در مورد این بازی عروسک سوغاتی همراه با یک رقص خفیف تردید داشتند.* به هر حال در کنعان و به‌آهستگی چیزی که به چشم می‌آید ، نمایش بحران در سکوت و کنترل کلام و حرکت است. این خلاف نمایش‌گری کلاسیک است...من از مانی حقیقی واقعأ ممنونم. کارگران مشغول کارند را وقتی دیدم، با کارش آشنا شدم. هیچ فیلمی از او ندیده بودم و فقط می‌دانستم کارگردان فهمیده و فوق‌العاده‌ای‌ست. خودتان می‌دانید که در هر سال تعداد فیلم‌های خوب چه‌قدر کم است و معلوم نیست چندتا از این کارهای خوب به یک بازیگر پیشنهاد بشود. مانی حقیقی در کنعان به خاطر سن‌ام مردد بود. وقتی فهمیدم که به طور قطع انتخاب شدم، به او گفتم من نیاز دارم که تو مطمئن باشی این نقش مناسب من است و او هم متقابلأ گفت حتمأ همین طور است. بعد تست‌هایی از من گرفت که احساس کردم در آن‌ها خوب ظاهر شدم. من می‌دانستم با این نقش چه کار کنم. به حقیقی سر تست گفتم من احساس می‌کنم بازیگر قابل انعطافی هستم و از او خواستم بگوید مثلأ این حس یک کم ‌بیش‌تر یا کم‌تر...* می‌دانید برای آن نقش از چه کسانی تست گرفتند؟برای آن نقش خیلی‌ها کاندیدا شدند ولی نمی‌دانم تست شدند یا نه. به هر حال سن و سال‌شان به نقش می‌خورد. کار شروع شد و مانی حقیقی خیلی خوب کار می‌کرد و چون جنس بازی را می‌شناسد و راهنمایی می‌کرد. تمرین‌های سفت و محکم و فشرده‌ای داشتیم و همان تمرین‌ها تا حدودی من را ساخت. در همان تمرین‌ها در نقش جا افتادم و جاری شدم، هرچند از اول می‌دانستم که می‌توانم این نقش را بازی کنم. سر صحنه هم خوش‌بختانه همه چیز خیلی خوب پیش رفت. گذشته از تسلط حرفه‌ای و فهم و درک، حقیقی رفتار فوق‌العاده دوستانه‌ای داشت که جا دارد از او تشکر کنم.* در بازی شما در کنعان، چیزی که به چشم می‌آید خستگی‌ست. فیلم از اول تا آخر، شرح چند روز زندگی چند نفر است و نمایش خستگی در رفتار مرتضی خیلی مهم است ؛ خستگی که هم ناشی از بحران آن مقطع مشخص از زندگی اوست و هم انگار یک خستگی تاریخی‌ست ناشی از روابط این زوج. مرتضی یکی‌دو شب را سر ساختمان می‌گذراند و انگار بیدار می‌ماند و ما او را در حال غذا دادن به سگ‌ها می‌بینیم. هیچ‌وقت در حال خواب یا استراحت نیست. این خستگی در لحن شما هم وجود داشت. در این مورد توضیح می‌دهید؟این‌جا نوبت خجالت کشیدن من است. من همیشه پس از اجرای یک بازی، موقع صحبت کردن در موردش خجالت می‌کشم و فکر می‌کنم کار بزرگی نکردم. خدا شاهد است که من نمی‌دانم از اول این آدم را خسته دیدم یا بحران‌زده یا نه، فقط سعی کردم مرتضی را حس کنم و بفهمم. بعد مثل این که خستگی خودش آمد. الان که شما این را گفتید تازه فهمیدم مرتضی خسته است. می‌دانستم کلافه است. می‌دانستم حالش خوب نیست. می‌توانم فکر کنم زندگی‌های زیادی هست که درش آدم‌ها مسایل خودشان یا خودخواهی‌های‌شان را دارند و این در ظاهر زندگی اصلأ پیدا نیست. یکی می‌گفت این دختره (مینا/ ترانه علیدوستی) چه مرگش است؟ بنشیند زندگی‌اش را بکند. این تفاوت در دیدگاه، به خاطر تفاوت روحیات است. فیلم کنعان را خیلی دوست دارم. چون درباره خودخواهی آدم‌هاست.* خب این که «این دختره چه مرگش است» باید در بازی شما منعکس می‌شد که شد...بله. من از دست مینا حالم خراب بود. گیر کرده بودم. یک بار به مانی حقیقی گفتم این دارد من را دیوانه می‌‌کند. در واقع بازی‌ام را از مینا می‌گرفتم. وقتی بارها و بارها فیلم‌نامه را می‌خواندم، هربار از خودم می‌پرسیدم مرتضی چرا باید این زن را تحمل کند؟ بعد به این نتیجه رسیدم که خب دوستش دارد دیگر... فکر می‌کنم اگر جای مرتضی بودم دو روز هم این آدم را تحمل نمی‌کردم. این‌قدر که این زن ادا دارد و خودخواهی و... حالا شاید دارد دنبال طبیعت خودش می‌گردد و حرف‌های اطرافیان برایش مهم نیست و می‌خواهد خودش را پیدا کند. اما من شخصأ تحمل چنین زنی را ندارم.* به نظرت نرفتن مینا مصلحت‌جویانه است؟نمی‌دانم. مینا اول با عقلش زندگی می‌کند اما دیده‌اید گاهی دل و روح آدم تصمیم می‌گیرد؟ برای خودم زیاد پیش آمده که بعد از کلی حساب و کتاب تصمیمی دلی می‌گیرم و همه آن‌چه رشته بودم پنبه می‌کنم. مینا داشت مرتضی را تخریب و دیوانه می‌کرد. روان‌شناس‌ها می‌گویند اگر روابط عاطفی‌ات به جایی رسید که دیدی طرف دارد تخریب‌ات می‌کند، روابطت را تنظیم کن. مرتضی تحت تأثیر روابط عاطفی‌اش داشت همه چیزش را از دست می‌داد.* واقعأ برای خسته شدن و نمایش ازرمق‌افتادگی در این فیلم هیچ کاری نکردی؟ مثل نخوابیدن؟ابدأ. همیشه می‌خواهم سر صحنه سرحال و عالی باشم و از هیچ چیز مصنوعی استفاده نمی‌کنم. نمی‌خواستم به این موضوع اشاره کنم، یک ماه قبل از شروع کنعان مادرم فوت کرد و در صحنه فوت مادر مرتضی، از حس‌های خودم کمک گرفتم. رنگ کمدها و لباس‌ها و... من را واقعأ اذیت کرد. تنها کسی که مرا در آن لحظه‌ها درک کرد، فقط خود مانی بود.* به هر حال در کنعان، لحظه‌هایی ماندنی هست ، مثل سکانسی که دارید با همکارتان با درماندگی از روابط عاطفی‌تان می‌گویید...از این که این را می‌شنوم خیلی خوش‌حالم. اما می‌خواهم همین‌جا چیزی را بگویم که دلم می‌خواست در یک مصاحبه تلویزیونی مطرح کنم. گاهی احساس می‌کنم مطبوعات طوری برخورد می‌کنند که انگار می‌خواهند بگویند: «قلم دست ماست، بخواهیم می‌بریم‌تان بالا، بخواهیم می‌زنیم‌تان زمین...» و به مردم بگویم حتی اگر مطلبی را در مجله فیلم می‌خوانند بهتر است توجه کنند که این نوشته فقط نظر شخصی یک نفر است و بس. خودتان بهتر می‌دانید که بعضی از بازیگرها و سینماگران، کسانی را در مطبوعات دارند که فقط برای‌شان مطلب مثبت می‌نویسند. من خدا را شکر می‌کنم که در سینما با سیاست زندگی نکردم و خودم بودم. دلم می‌خواهد مردم هم به اصالت نظر و عقیده خودشان توجه کنند و به این نتیجه برسند که آن‌چه در مطبوعات نوشته می‌شود حرف آخر نیست.* حالا در ادامه بحث بازیگری ، به نظرم شما با وجود توانایی‌های‌تان ، در بیان اشکال دارید. این نوع بازی به‌اصطلاح «باطراوت» در کنعان می‌تواند باعث شود ضعف‌تان در بیان کم‌تر به چشم بیاید.من گاهی نفسم را حبس می‌کنم . مقطع حرف می‌زنم. مثلأ در فیلم‌های کیمیایی می‌پرسند اسمت چیه؟ می‌گویم: اسی، اسفند، اسفندیار... من در کارهایم گویش‌های متفاوتی داشتم؛ نه این که بخواهم متفاوت و مثلأ توانا به نظر بیایم. بلکه فقط به این دلیل که خود این کار می‌طلبید. مثلأ نقش دو زن را متفاوت حرف زدم. در شاه خاموش با یک بیان موسیقایی حرف زدم. در به‌آهستگی جور دیگری و در مجردها باز هم نوعی دیگر. در اتوبوس شب که گویش عربی هم داشتم. لهجه‌های مختلفی را هم گرفته‌ام که فکر می‌کنم در مواردی موفق بوده‌ام و در بعضی‌هایش نه. در وقتی همه خواب بودند، تهیه‌کننده وقتی صداهای ما را شنید، گفت لهجه‌ها غلیظ است و ما لهجه‌ها را کمی نرم کردیم و آخر به این نتیجه رسیدند که مثل اول باشد. بعد چندتا را در استودیو گرفتیم که وقتی شب جشنواره فیلم را دیدیم با همه زحمتی که کشیده بودم احساس کردم خستگی به تنم ماند.* خیلی‌ها معمولأ از دیدن عکس‌ها و صدای‌شان احساس خوبی پیدا نمی‌کنند ، شما چه‌طور؟واقعأ همین طور است. گرچه سکانس‌ها و عکس‌هایی بوده که دوست داشتم و سکانس‌ها و عکس‌هایی بوده که خیلی دوست داشتم. مثل آن صحنه‌ای که در وقتی همه خواب بودند بغض می‌کنم و گریه می‌کنم. ولی مجموعأ از دیدن تصویر و صدای خودم احساس ناامیدکننده‌ای به‌م دست می‌دهد.* فیلم‌های‌تان را زیاد می‌بینید؟نه. من بین تمام فیلم‌هایم قرمز را یک جور دیگر دوست دارم. شاید به خاطر آن همه سروصدایی که باعث شد من آن موقع نشان داده شوم. ولی از آن سال‌ها، ده سال پیش، هنوز یک بار هم آن را ندیده‌ام.* معمولأ فیلم‌های‌تان را چند بار می‌بینید؟حداکثر چهار بار اگر دیده باشم ولی همسرم هر فیلم‌ام را دست‌کم هفت یا هشت بار دیده.* کنعان چی؟دو بار در جشنواره دیدم.

alibaba61 - ایران - اندیمشک
خیلی دوست دارم محمدرضاجان....تو بی نظیری..
چهار‌شنبه 11 دی 1387

shole_sham - نروژ - اسلو
معلوم هستش که آدم چاپلوسى نیستش، چه قشنگ گفته: " گاهی احساس می‌کنم مطبوعات طوری برخورد می‌کنند که انگار می‌خواهند بگویند: «قلم دست ماست، بخواهیم می‌بریم‌تان بالا، بخواهیم می‌زنیم‌تان زمین...» و به مردم بگویم حتی اگر مطلبی را در مجله فیلم می‌خوانند بهتر است توجه کنند که این نوشته فقط نظر شخصی یک نفر است و بس " " برای بازی در فیلم خوب، باید با فلانی دوست باشی تا بتوانی بروی سر کار! من می‌گویم آن آقا (کارگردان) حتمأ یک اشکالی دارد که این کانال اشتباه را برای کارش در نظر گرفته که من حتمأ باید بروم و بگویم چاکرم، مخلصم و... می‌خواهم بگویم که پس از چهارده سال، سربلندی‌ام تنهایی‌ام است. خدا را شکر می‌کنم که تنها هستم." راست میگى تو ایران اینجورى همه چیز با پارتى بازى یا رشوه هستش والا کلات پس معرکه هستش ..........محمدرضا فروتن هنرپیشه قویى هستش خیلى بازى ها شو دوست دارم
پنج‌شنبه 12 دی 1387

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.