به بهانه هفتاد سالگی اردشیر محصص
به بهانه هفتاد سالگی اردشیر محصص
اردشیر محصص از دوران ما بسیار دور است. انگار سالها پیش از سیاره ما خارج شد و هر از چندگاهی با پیامی از کیلومترها دورتر به ما خبر داد که هنوز هست و هنوز انگار در کنار ما حضور دارد. محصص یکی از چند هنرمندی بود که سالها پیش از انقلاب از ایران رفتند. هر چند مهاجرت نقاشان و مجسمهسازان و کاریکاتوریستها در سالهای پس از انقلاب شدت گرفت ولی بیشتر آنها دوباره به کشور بازگشتند و باز هم به فضای هنری ایران سرک کشیدند و بعد از مدتی در آن حضور پیدا کردند. اما محصص دیگر بازنگشت. شاید همین موضوع او را به سایهای تبدیل کرده که نسل جدید ایرانی چندان او را نمیشناسد؛ درست برخلاف نسل پیش از این که انگار با شنیدن نام این هنرمند، چیزهای زیادی را به خاطر میآورد.
۱۸ شهریور، هفتادمین سالگرد تولد مردی است که دنیا را جور دیگری میدید و آن را همان طور تصویر میکرد که میدید، نه آن طور که به چشم دیگران میآمد یا دوربینهای عکاسی با وفاداری تمام عیار خود به عینیت به ثبت آن میپرداختند. اردشیر محصص در خانوادهای به دنیا آمد که برای هنر معاصر ایران دو نام بسیار پرآوازه به یادگار گذاشته است: اردشیر که به کاریکاتور ایران شکل تازهای داد و بهمن، پسرعموی او، که نقاشی و مجسمهسازی را به سمت و سویی برد که گویا هنوز که هنوز است کار بزرگ او را ایرانیها درک نکردهاند.
حسین محجوبی که خود از نسل نقاشان قدیمی ایران است که از گیلان کار خود را آغاز کردند خرداد ماه گذشته در گفتوگویی با مجله تندیس، به بازگویی بخشی از خاطرات خود با محصصها پرداخت: "خاندان محصص از خانوادههای معروف و مرفه لاهیجان بودند و در تجارت برنج و ابریشم شهرت داشتند. گمان میکنم در حدود پانزده خانواده بودند که در محله پردسر لاهیجان سکونت داشتند. از میان آنها سه برادر بودند که یکی از آنها پدر اردشیر و ایراندخت بود و دیگری پدر بهمن و یکی دیگر از برادرها پسری داشت که همکلاس من بود و او هم آدم غریبی بود و در جوانی خودکشی کرد. همه محصصها کاراکتر غریبی داشتند."
سرور مهکامه، مادر اردشیر بود که دوستی نزدیکی با پروین اعتصامی داشت و خود او نیز از شاعران آن دوران بود. عباسقلی محصص، پدر او نیز از قضات سالهای ابتدایی سده اخیر شمسی بود که در دوران کودکی اردشیر در اثر عارضه قلبی درگذشت. اردشیر از دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصیل شد اما حقوق را رها کرد و به سراغ همان چیزی رفت که از کودکی گریبانش را گرفته بود.
قاسم هاشمینژاد در سال ۱۳۴۷ در مقاله مفصلی در روزنامه آیندگان از زبان خود محصص نوشته است: "اولین طرح زدنم اینجوری بود که رفته بودم به دیدن فیلم سریال معروف "بلای جان نازیها" وقتی که برگشتم از من ماجرای فیلم را پرسیدند. زبانم الکن بود و دستم باز. این بود که با یک رشته طرح، آنچه را که در سالن تاریک سینما دیده بودم، شرح دادم- طبیعی است که طرحها چه جوری بود- بعدها مادرم و برادرم، محمد علی محصص، و مهندس شایگانی در رشت و جلیل ضیاءپور مشوق و راهنمای من بودند."
"هنر محصص و خصوصیت کار او آنست که او به کشتار شیاطین برخاسته است و از خدایان بریده است. و این آن هنگامهایست که هنرمند آدمی و نیز صاحبدل انسانی قادر است که از خود خدایی بسازد. و این است سحر کلام و عصای جادوی روزگار ما." --- علی اصغر حاج سیدجوادی، روزنامه کیهان، اردیبهشت ۱۳۴۸
اولین درخشش اردشیر محصص در فضای مطبوعات به سال ۱۳۴۲ بازمیگردد؛ زمانی که مجموعه طرحهای او با عنوان "شیردختران" در شماره ۷۲ مجله کتاب هفته به سردبیری احمد شاملو به چاپ رسید؛ مجموعهای که دختران ورزشکار را در حالت های هجوآمیز نشان میداد.
اما پس از آن و زمانی که از آثار او در کنار مقالههای علی اصغر حاج سیدجوادی در روزنامه کیهان استفاده کردند، نامش بیش از گذشته بر سر زبانها افتاد. تصویرهای عجیب و غریب او پس از آن از گالریهای هنری نیز سردرآوردند و چندین نمایشگاه از آثار او برگزار شد. محصص یکی از معدود هنرمندانی است که نویسندگانی از طیفهای مختلف و با گرایشهای سیاسی گوناگون درباره آثارش نوشته اند.
جواد مجابی در فروردین ۱۳۴۹ در روزنامه اطلاعات نوشت: "محصص، خوب نمی تواند ببیند، آستیگمات است؛ عینکی دارد که دائما شیشههای آن را شفاف نگاه میدارد. "خوب ندیدن" نه از آن روست که عینکش را گم کرده باشد و آنچه را که همه میبینند، نمیبیند. یا از دید یک سنجاقک به دنیا نگاه میکند. یا از منظر یک هیولا! آنچه که ندارد دید یک آدمیزاد متوسط القامه است که بتوان او را "همشهری نجیب" خطاب کرد."
محصص در سالهای پیش از انقلاب چندین مجموعه مختلف از کاریکاتورهایش را در روزنامهها، مجلات و به شکل کتاب چاپ کرد و آنها را در گالریها به نمایش گذاشت. آثار او نشانگر حضور مردی بود که جامعه را به تماشا مینشیند و بعد به تصویر کردن چیزهایی میپردازد که در پس لایه ظاهری آن وجود دارد.
او در یکی از این مجموعهها انگار به تصویرسازی برای گزارشهای یک روزنامه پرداخته و با زیرنویس کردن جملههایی کوتاه در زیر هر کاریکاتور، رویدادهای زمان خود را به سخره گرفته: "کلنگ احداث یک باب درمانگاه به وسیله رئیس بهداری، به زمین زده شد"، "در اینجا شهردار از کارهای آینده سخن میگوید. بخشدار و اعضای انجمن شهر دیده میشوند"، "بانوان عضو آموزش منطقهای در جشن کشف حجاب"، "ستاره سکسی ایران، از هنرپیشه ترک نارو خورد!"، "ستاره هنرمند در حلقه محاصره طلبکاران از فرودگاه پرواز کرد" و...
انگار او با انتخاب این سوژهها قصد داشت تبلیغات رایج آن دوران را مسخره کند؛ تبلیغاتی که تمرکز اصلی آن بر وارد کردن ایران به فهرست کشورهای مدرن استوار بود. در این مجموعه آدمها به شکل کج و کولهای تصویر شدهاند که انگار با یک باد از زمین جدا می شوند و به هوا میروند؛ آدمهایی که سرو صورت آنها بیشتر به حیوانات شبیه است تا انسانها. خطوط لرزان او در این کاریکاتورها نکتهای است که به دقت برای همین سوژهها انتخاب شدهاند و در همه آنها تکرار میشوند چرا که او در مجموعههای دیگر خود نشان داد که چگونه در استفاده از خطوط ساده برای خلق کاریکاتورهای تکرنگ استاد است. این نگاه تلخاندیش او در تمام کاریکاتورهای این مجموعه حضور دارد و حالا که سالیان سال از زمان خلق آنها میگذرد گویی کاریکاتورهای او به سندی تاریخی تبدیل شدهاند. سندی تاریخی که برخلاف شیوه مرسوم با کلمات بیان نشده بلکه با خطوط، تصویر شده است.
"اردشیر، از موضعی که انتخاب کرده است، با شدت و حدت دفاع میکند. او قلبا متعهد است، پا به زمین میکوبد، بیقراری میکند، خطوط قلمش، به همان قدرت ضربههای اندیشه گزنده او است. او هجو میکند و هجو کردنش، طنینی تند و تقریبا مایوس کننده دارد. برای این همه بدبین بودن که در اردشیر وجود دارد باید خیلی جوان بود." --- نیکول واندوون، فلورانس، ۱۹۶۹
هر چه از زمان آغاز فعالیتهای او میگذرد، گزندگی آثارش نیز بیشتر میشود و جنبههای سیاسی کارهای او بیش از گذشه به چشم میآیند. محصص در میان آثار خود مجموعهای را خلق کرده است که در آنها پادشاهی مانند پادشاهان قاجار و ملازمان و سربازان او در حالتهای مختلف دیده می شوند؛ ملازمانی که کلاههایی مانند کلاه قزاقان با نشان شیر و خورشید بر سر دارند و در حال شکار و تفریح یا شکنجه مردم در کنار شاه دیده میشوند.
در یکی از این تصاویر سربازان شاه عدهای به هم زنجیر شده را در یک جا جمع کردهاند و روی سر یکی از آنها که بر زمین افتاده شیشههای دوات را خالی میکنند. این محکوم، قلمی در دست دارد که مانند قلمهای نویسندگان دوران گذشته به شکل یک پر است.
پادشاه این مجموعه معمولا با چهرهای که جزئیات آن در هم فرورفته تصویر شده و سگی خشمگین نیز به همراه دارد. انگار محصص در این مجموعه به تصویرسازی برای رویدادهای دوران پیش از خود در عهد قاجار پرداخته و حلقآویز کردن مجرمان یا تنبیه مردم را به تصویر کشیده است. اما در عین حال می توان آنها را تصویرگر دوران زندگی خود او نیز دانست. همین کاریکاتورها موجب میشود بعد از دریافت اخطارهای مکرر از سوی "سازمان اطلاعات و امنیت کشور"، ایران را ترک کند و رهسپار نیویورک شود.
او کار خود را در تبعید خودخواسته نیز همچنان ادامه میدهد. اشارات مستقیم کاریکاتورهای سیاسی محصص در آن زمان کم نیستند و انتقادهای تند و تیزی به حکومت ایران دارند. مثل کاریکاتور معروفی که گروهی از نیروهای ارتشی را در تهاجم به دفتر یک روزنامه نشان میدهد. زیر این کاریکاتور نوشته شده است "زیر سرنیزه روزنامه نمینویسیم". او کاریکاتوری نیز از شاه ایران دارد که با زنجیر، سگی را به همراه دارد و با شنلی بر دوش و چهرهای مضحک در زیر آن نوشته شده: "منم شاه شاهان".
آثار دیگری نیز از این کاریکاتوریست وجود دارد که به موضوعهای سیاسی اشاره دارد اما چنان با تندی و گزندگی عریانی تصویر شده اند که در غالب آثار او این وجه وجود ندارد. برای مثال او در یکی از کاریکاتورهایش شخصیتی با کلاه عمو سام را نشان داده که در حال تجاوز به فرشته عدالت است. یا در جایی دیگر مردی که در حال تجاوز به فرشته عدالت با چشمانی بسته است، خودش توسط فرد دیگری مورد تجاوز قرار گرفته. یا در کاریکاتوری دیگر مرد برهنه تاج به سری روی عدهای زن و مرد برهنه نشسته که در حال لولیدن در هم هستند. محصص در تعدادی دیگر از کارهای خود همین تم را دنبال کرده و زنان و مردان برهنهای که به هم پیچیدهاند و در حالتهای جنسی قرار دارند را تصویر کرده است.
"اردشیر در این راه "دن کیشوت" نیست با شیشهها و سپر کاغذی و فاتح سرزمینهای موهوم. او شوالیه خشمگین هم نیست در پشت میز گرد. او دهان اعتراض است، در میان ما تیغ میکشد، تیغ در چشم من و تو که حقیقت را همواره با واقعیت روزمره اشتباه گرفتهایم. او میخواهد روزگاری را بازگوید که در آن حقوق بشر، نوعدوستی، روابط متعالی انسانی و احساسات والای بشر شوخی شیرینی بیش نیست. "سیاه" از گرسنگی با حنجرهای دریده فریاد میکند." --- خسرو گلسرخی، بررسی کتاب، سال ۱۳۵۰
سالها بود که در ایران کسی از اردشیر محصص خبری نداشت؛ خبری جز اینکه در سالهای اخیر، بیماری پارکیسنون تمام توان او را گرفته است. همین خبرهای تلخ بود که موجب شد اردشیر به خاطرهای تبدیل شود که فقط از زبان نسل پیشین هنرمندان روایت میشد. اما دو سال پیش طلسم غربت او شکست. هر چند خود محصص در سالهای بعد از انقلاب هم نتوانست به ایران بازگردد اما در سال ۱۳۸۵ تعدادی از آثار جدید او در یکی از گالریهای تهران به نمایش گذاشته شدند.
سال گذشته نیز همان گالری میزبان تعداد دیگری از آثار این هنرمند بود و امسال در آستانه ۷۰ سالگی محصص، "انجمن آسیا" شهر نیویورک میزبان مجموعهای از آثار او شد که تا سوم اوت در گالری این انجمن به نمایش گذاشته شدند.
هر چند او در آثار تازهاش هنوز به جان دادن به موجوداتی مشغول است که در ردای انسانی به کارهایی حیوانی دست میزنند اما چند نفری که با او در ارتباط هستند از نامساعد بودن شرایط فیزیکی او خبر می دهند. عکسها و تصویرهایی که از حضور او در نمایشگاه آثارش در نیویورک پخش شد حاکی از آن بود که اردشیر محصص سالها زندگی در غربت را با سختی فراوان تحمل کرده است. او که زمانی با عینک ته استکانی خود شهرت داشت در این تصاویر با سری از ته تراشیده و با دستان و لبانی لرزان، بیحرکت روی یک صندلی نشسته بود.
|
|
|