دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶ - ۲۱ ژانویه ۲۰۰۸
داستان زندگی اشرف پهلوی 21
ماجرای پرویز راجی
حسین فردوست در خاطرات خود، ضمن اشاره به روابط «پرویز راجی» و اشرف پهلوی می نویسد: «روزی اشرف تلفن زد و گفت: «برای یک ماه این پرویز راجی را تعقیب می کنی، تلفنش را گوش می کنی، از زن هایی که با آنها رابطه دارد مخصوصاً در حالتی که کنارشان است، عکس برمی داری و همه را مرتباً به من می دهی!» از این مسئله شدیداً جا خوردم. روشن بود که اگر دستور اشرف اجرا شود، همه ساواک باخبر می شوند. شرحی به محمدرضا نوشتم و توضیح دادم که اگر این درخواست اجرا شود، از این عملیات حدود 300-200 پرسنل مطلع می شوند، یا مستقیماً در جریان قرار می گیرند و یا گزارشات را مطالعه می کنند. توضیح کاملی از همه ابعاد مسئله برای محمدرضا نوشتم. گزارش به رؤیت محمدرضا رسید و به نزد من بازگشت. با کمال حیرت دیدم در زیر آن نوشته است: «انجام دهید!» محمدرضا نه تنها اهمیت نمی داد که خواهرش چه می کند بلکه اهمیت نمی داد که تمام کشور نیز از روابط خواهرش مطلع شوند. به هر حال، دستور اشرف اجرا شد. هر روز یک گزارش تایپ شده 300-200 برگی از اداره کل پنجم ساواک (که بخش فنی ساواک بود) به من ارائه می شد. این گزارش ]حاوی[ تلفن ها و رفت و آمدها و صحبت های شبانه روزی راجی بود. عکس ها نیز ضمیمه آن بود و من همه را برای اشرف می فرستادم. این اسناد را اگر از بین نبرده باشند باید موجود باشد، چون یک نسخه آن به «دفتر ویژه اطلاعات» ارسال می شد که باید در بایگانی باشد و یک نسخه هم در اداره کل پنجم ساواک نگهداری می شد. این اسناد بسیار عجیب و شاید بی نظیر است و شامل مکالمات تلفنی راجی است. عجیب تر این که اشرف با وجودی که می دانست تلفن ها کنترل می شود، به مکالمات خود با پرویز ادامه می داد و هیچ اهمیتی نمی داد که پرسنل ساواک مطلع می شوند، گویی اصلاً آنها جزء آدم نیستند! مثلاً، اداره کل پنجم گزارش می داد که اشرف در ساعت فلان زنگ زد و گفت: «عزیزم، قربانت بروم، دیشب از عشق تو خوابم نبرد» و صحبت های عجیب و غریبی که قابل ذکر نیست و یا ساعت 4 صبح به راجی زنگ می زد که من دارم آنجا می آیم! راجی خواب آلود جواب می داد: «ای بابا! خسته ام، می خواهم بخوابم». و اشرف می گفت: «خواب بی خواب، آمدم، مبادا ازخانه بیرون بروی!» و سوار اتومبیلش می شد و به سرعت خود را به خانه راجی می رساند. عکاس ساواک هم ازهمه صحنه ها عکس می گرفت و گزارشگر ساواک هم می نوشت: «ساعت 4 صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان هم خارج شدند!» این ماجرا مدتی ادامه داشت. هدف اشرف این بود که مطلع شود که آیا راجی با زن دیگر هم ارتباط دارد یا نه؟ و اگر دارد آن زنها که هستند و چه صحبت هایی می کنند و عکس هایشان را ببیند. این اواخر که راجی با فشار اشرف سفیر ایران در لندن شد، ایشان هفته ای یک بار به لندن می رفت و هدفش هم صرفاً دیدن راجی بود. راجی نیز در خاطراتش گاه اشاراتی دارد که به ژوان لپن، محلی که ویلای اشرف در جنوب فرانسه در آن واقع است، رفتم و البته به بقیه ماجرا اشاره نمی کند و یا می نویسد که به اتفاق اشرف به رامسر رفتم. کسی که مطلع نباشد تصور می کند که این دیدارها عادی است، ولی بنده که مطلعم و می دانم که چه خبر است». (108)ماجرای اختلاف «اشرف» و «راجی»اشرف پهلوی به دلیل داشتن روحیه تنوع طلبی اش، پس از مدت کوتاهی معاشرت با مردان دلخواهش آنها را مطرود می ساخت. در این میان «پرویز راجی» یک استثنا به حساب می آمد؛ زیرا در میهمانی های اشرف او را در برابر چشم میهمانان به باد کتک می گرفت و به او الفاظ رکیک و ناسزا می گفت و جالب اینکه اشرف در برابر او کرنش نشان می داد و حتی در میهمانی های نیمه خصوصی به پای «پرویز راجی» می افتاد و طلب عفو می کرد: «پس از مدتی، پرویز راجی در محفل اشرف پیدایش شد و اشرف یک دل نه، صد دل عاشق او شد. اشرف اینقدر خاطرخواه راجی شده بود که او اغلب اوقات با معشوقه دلسوخته]اش[ قهر می کرد و اشرف نازش را به جان می خرید، حتی جلوی مردم در کمال بی حیایی به پرویز راجی می گفت: من مخلصتم، من نوکرتم، غلط کردم. و راجی او را در حضور نزدیکان اشرف کتک می زد و اشرف از این کار او نه تنها ناراحت نمی شد، بلکه لذت هم می برد. »(109)و درست به دلیل همین رابطه بیمارگونه بود که «پرویز راجی» از مقام دبیر اولی ناگهان به مقام سفارت در یکی از پایتخت های درجه اول دنیا یعنی لندن رسید و جالب تر از همه اینکه به جای وزیر امور خارجه وقت، اشرف او را به عنوان سفیر ایران در انگلستان به طور رسمی به شاه معرفی کرد. اما راجی نمک خورد و نمکدان شکست و در مقام سفیر ایران در لندن به دختری انگلیسی دل باخت و همین مسأله موجبات خشم اشرف را پدید آورد: «راجی در لندن با دختر یک شاعر معروف انگلیسی آشنا می شود و هر دو به هم دل می بازند و این دل باختگی موجب شد که دیگر به اشرف کاری نداشته باشد و روی این اصل، یک شب اشرف ناگهانی به لندن می رود و بدون اطلاع قبلی وارد منزل راجی می شود و چون دخترک را در آنجا می بیند سیلی محکمی به گوش او می زند. راجی هم قهر می کند و همراه دخترک از منزل خارج می شود و تا مدتی رابطه خود را با اشرف قطع می کند، اما در سفر بعدی مجلس آشتی کنان فراهم می گردد و دو دلداده پیر و جوان بار دیگر به هم می رسند. »(110)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ108- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات اطلاعات، جلد اول، صص 234-.233 109- معتضد، خسرو، اشرف در آیینه بدون زنگار، صص 732-.731 110-همان، ص.732
LoveLife - - |
نخوندم و نخواهم خوند!!! چه فایده ای داره ؟
خر همون خره فقط پالونش عوض شده!! اون به یه اسم می خورد این به اسم اسلام!!! ولی من پالون اولی رو ترجیح می دم!
------------------
کاربر گرامی
لطفا نام شهر وکشور محل زندگی خود را به فارسی بنویسید.
با تشکر |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
eteraaz_2 - ایران - تهران |
دوباره زر زدی. |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
hoormazd - امریکا - تگزاس |
فردوست خائن خود فروخته وطن فروش ذلیل حقیر که سرکوب و خفقان مردم رو یاد اخوندها داد. و معتضد دروغ نویس داستان پرداز...وای بر ما که سنگ بستیم و سگ ازاد کردیم... |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
farhad_uk - انگلیس - لندن |
بابا جون این رابطه معمولی هست بین زن و مرد حالا چون خواهر شاه هست نباید این کارها رو بکنه؟ضمننا خیانکار بودن فردوست خیاناتش بر ملت ایران هرگز از بین نخواهد رفت درود بر پهلوی |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
LoveLife - ایران - تهران |
eteraaz_2 - ایران - تهران
باش تا اموراتت بگذره |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
Ario - ایران - اهواز |
من خاطرات فردوست رو خوندم.این بابا خیلی مارمولک بود.آدم باهوشی بود.می دونست چجوری با هر دو طرف تا کنه تا منافعش به خطر نیفته.با شاه رفت سویس هر غلطی که خواست کرد.بعد تو کتاب اعترافاتش چون دید حضرات خیلی از جانماز آب کشیدن خوششون میاد تا تونست از روابط جنسی نامشروع شاه می گفت و خودشو چشم و گوش بسته جا زد.طوری خودشو جا زد که انگار خودش فقط عبادت خدا رو می کنه و شاه هم فقط مشغول لاس زدنو... با دخترای سویسیه...سر ملا ها رو خوب گول مالید و از اعدام فرار کرد.اما به چه قیمتی؟؟فروختن بزرگ مرد این مملکت.می ارزید آقای فردوست؟؟حیف که تو این دنیا نیستی جوابمو بدی |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
banoo - امارات - امارات |
محمدرضا نه تنها اهمیت نمی داد که خواهرش چه می کند بلکه اهمیت نمی داد که تمام کشور نیز از روابط خواهرش مطلع شوند....خیلی طبیعیه این موضوع...این داستانها دروغ نیست ولی تا حدی مبالغه کردند... |
پنجشنبه 27 تیر 1387 |
|
ARTEMIS-SW - سوئد - مالمو |
تمام این کتاب چرندیات دیکته شده ی ملایان به فردوست خیانتکار است کسانیکه در اوایل شورش 1357 در ایران بودند می دانندبرای پیروزی انقلاب چه دروغهای کثیفی از دربار گفته میشد...عجیب است این ملت با اینکه دروغ اتش سوزی سینما رکس ابادان رادیده که چگونه ملایان این فاجعه را خود کردند و گردن ساواک انداخند باز فریب این چرندیات را می خورند. |
جمعه 28 تیر 1387 |
|
eteraaz_2 - ایران - تهران |
LoveLife - ایران - تهران .به جونه تو خوب داره میگزره بکوری دشمنان.ماستو بخور.هالو. |
جمعه 28 تیر 1387 |
|
vira - ایران - تهران |
محض اطلاع خوانندگان گند کاری های اشرف رو لازم نبود فردوست رو کنه . اگه از قدیمیا بیرسید تنها کسی که از قاچاق فروش بودن و هرزگی های اشرف خبر نداشت خواجه حافظ شیرازی بود . گرچه دوست پسر گرفتن های اشرف یه مسءله شخصی بوده ٬ و به هیچ کس ربطی نداشته ٬ ولی مافیای مواد مخدری که به هم زده بود دیگه فقط به خودش مربوط نبود . گندش بقیه رو هم می گرفت . |
شنبه 29 تیر 1387 |
|