ناصر ملکمطیعی: من تاریخ زندهی سینمای ایران هستم + فایل صوتی
ناصر ملکمطیعی: من تاریخ زندهی سینمای ایران هستم
پیش از آن که ناصر ملکمطیعی را برای اولین بار از نزدیک ببینم، تصور میکردم او را میشناسم، فکر میکردم ناصر ملکمطیعی بازیگر بزرگی است که دوران او به سر رسیده، اما زمانی که او را از نزدیک دیدم، پویایی و تمایلش برای به روز بودن، تصویر جدیدی از ناصر ملکمطیعی در ذهن من ساخت. او همچنان میتوانست قطبی در سینمای امروز، علیرغم همهی تغییراتش نسبت به سینمای فیلمفارسی باشد.حاصل این گفتوگو، حسرتی است از غیبت او بر پرده نقرهای در طول سی سال:
با نام خدا وتشکر از لطف هموطنان عزیزم و همه کسانی که من را به اینجا رساندند که فرصتی به من داده شود برای صحبت کردن، تشکر و سپاسگزاری میکنم.همیشه این حقشناسی و سپاسگزاری را داشتهام که لطف و محبت مردم همیشه شامل حال من بوده و خیال میکنم این یک گنجینه و پشتوانه بسیار گرانبهایی است که خداوند نصیب من کرده و من همیشه شاکر ِ بخت خودم هستم، امیدوارم که این شایستگی را داشته باشم که بتوانم ادای دین کنم و محبت مردم را جواب بدهم.
آقای ملکمطیعی، تفاوت سینمای قبل از انقلاب و بعد از آن را در چه میبینید؟
موقعی که ما در ایران شروع به کار کردیم، سینما تازه آغاز به کار کرده بود و خب یک عدهای شروع کردند که سینمایی بهوجود بیاورند در ایران، همپای سینمای پیشرفتهی دنیا. البته آنها خیلی از ما جلوتر بودند، زودتر شروع کرده بودند. ما پشتوانهای بدان معنا نداشتیم، نه دانش آن را داشتیم، نه تکنیک و نه سرمایهاش را. فکر کرده بودند بالاخره شروع کنند با حمایت دولت و مردم و بعضی از اشخاص علاقمند و ثروتمند سنما را اداره کنند، اما متاسفانه بیپولی ونبودن سرمایه و نداشتن بازار، سینمای ما را آنطور که بایدو شاید وارد بازار کار نکرد. اشتباهات فوقالعادهای در کارمان داشتیم.
ناصر ملکمطیعی - عکس از مینو صابری، زمانه
مثلا؟
از ترس این که خدایی ناکرده فیلم فروش نکند و سرمایه برنگردد، هولهولکی یک کارهایی انجام میدادند که بعضی وقتها به ضرر فیلم تمام میشد. ولی هنوز گاهی اوقات که آدم فیلمهای قدیمی را میبیند باز یک نکات دلچسب و دوست داشتنیای دارد.
ولی سینما به هر حال به تنوع احتیاج دارد به رنگ و بوی خوب احتیاج دارد. سینما تکنیک خوب، فیلمنامهنویس، فیلمبردار و کارگردان میخواهد. دیگر آنطور نیست که آدم این چیزها را به کمک علاقهمندی، اشتیاق و شوق به وجود بیاورد.
در دنیای امروز سینما، علم است و خوشبختانه سینمای فعلی ما که از جوانها و اشخاص علاقهمند و تحصیلکرده تشکیل شده کار را به جایی رساندند که فیلمهای ما در فستیوالها شرکت میکنند، بازار جهانی پیدا کرده و مورد تحسین قرار میگیرد. نتیجهی این است که اشخاصی وارد کار شدند که به کار وارد هستند.
بین کارگردانها و بازیگران سینمای فعلی، شما کار کدامیک را بیشتر میپسندید؟
از من نخواهید که من اسم ببرم که کی خوب است و کی بد! این کار منتقدان است و کسانی که در بارهی فیلمها صحبت میکنند. به طور کلی اگر بخواهم خودم را مثال بزنم، با هر کارگردانی که کار کردم لابد پسندیدماش که کار کردم، البته آدم با بعضیها ارتباط بهتری برقرار میکند. ارتباط بین هنرپیشه و کارگردان یکی از عوامل مهم موفقیت فیلم است. الان هم عدهی زیادی هستند، کارگردانها همه موفق و خوب هستند؛ دیگر اسم بردن از یک یک آنان کار مشکلی است.
الآن نحوهی کار بسیار خوب است، آرزوی ما هم این است که اگر ما به هر حال در این بنا و ساختمان یک سنگی گذاشتهایم و سهمی داریم قابل قبول باشد و به پاس زحمات آن کسانی که شروع کردند - و متاسفانه عدهی زیادی از آنها هم از دار دنیا رفتند و نیستند -ادای احترام کنیم، چون شروع کنندهها همیشه ضرر میکنند. چون اول کار است و باید تجربه کنند. خیلی ایراد بر آنها نگیریم، اگر که کار سینما امروز این قدر پررنگ است، کار قدیمیها را هم خیلی کمرنگ نشان ندهیم و برایشان ارزش و احترام قائل باشیم.
تیپ ناصر ملکمطیعی در فیلمفارسی برگرفته از شخص ناصر ملکمطیعی در عالم واقع بود، یا صرفا یک تیپ سینمایی بود که توسط تهیهکننده و کارگردان خلق شد؟
قیافهی اشخاص، روحیات و فیزیکشان و همچنین صحبت کردن، نشست و برخاستشان نمودار خصوصیات اخلاقیشان هم مهم است. اساس کار روی همین جهات ظاهری اشخاص تعیین میشد. یعنی میدیدند که آدمی که قیافه مثبتی دارد و ریخت آدم بدجنسی ندارد، رل خوب به او میدادند. کسی که یک رل بد بازی میکرد، کمکم تمام رلهای بد را به او میدادند.
در فیلم اگر تجاوزی به زور و به دعوا و کتک کاری بود، میگفتند این به درد آن کار میخورد. استودیوها همه میدانستند که مثلا آقای فلانی متخصص این کار است. یا یک آدمی که میخواست احقاق حق بکند، زور دار، صادق و آدم درستی باشد، باز فکر میکردند این آدم کیه؟ میگفتند این آدم فلان شخص است و به درد این کار میخورد.
به هر حال این کاراکترها درست شد و کمکم اشخاصی کهاین نقشها را بازی میکردند. چون من خودم گودمن بودم و آدم خوب و صادق را بازی میکردم که حق ضعیف را از قوی میگیرد. کمکم این حالت در من یک حالت ماندگار شد، یعنی اگر خودم هم میخواستم خدایی ناکرده نامردی کنم، نمیتوانستم برای این که در تمام فیلمهایم رل یک مرد غیرتی و متعصبی را بازی میکردم که دست این و آن را میگیرد و از زمین بلند میکند. این بود که در زندگی عادی هم آدم کمی به این حالت گرایش پیدا میکند.
صحنهای از فیلم نقره داغ
کارگردانها چقدر شما را در ارائهی نقشتان آزاد میگذاشتند و یا به عبارتی شما چقدر کارگردان را در کار خودش آزاد میگذاشتید؟
موقعی که ما کار را شروع کردیم کسی تجربهای در آن قسمت اختصاصی خودش بدان معنی نداشت، تنها کسانی که واقعا در کار خودشان تا حدودی وارد بودند فیلمبردارها بودند، چون این کارها تکنیک است. فیلمبرداری به هر حال یک کار فنی بود و باید یک تجربهای داشته باشند و تبحری. چون یک پلان سادهای که کی از کدام طرف وارد صحنه شود یا کسی خارج شود، خودش یک کار تکنیکی بود. یا پلان درشت، پلان عمومی گرفتن، پانارام کردن، دوربین را چرخاندن و...
ولی کارگردانها اصولا آدمهایی بودند که یک قصه یا داستان داشتند یا ترانهسرا بودند یا شاعر. دستی در ادبیات داشتند و وقتی که قصه را میآوردند خودشان هم میآمدند کمک میکردند و کارگردانی میکردند. ولی بیشتر کار بر عهده فیلمبردار بود. منتهی بعضی از کارگردانها در اثر کار کردن سه چهار فیلم، شاخص شده بودند و فیلمهاشان هم نتیجه داده بود.
اما راجع به هدایت هنرپیشه از طرف کارگردان، من چون از فیلم اولم شهرت و معروفیت پیدا کرده بودم، دیگر در یک سطحی بودم که کسی واقعا رویش نمیشد به من بگوید مثلا از آنجا کج راه رفتی، حالا راست راه برو، چون من عامل اصلی فروش فیلم بودم. من فکر میکنم این کار به ضرر فیلمسازی و سینما است. در تمام دنیا بزرگترین هنرمندان دنیا باید زیر نظر مستقیم کارگردان باشند و این یک اصل کلی است. متاسفانه در ایران اینطور نبود، هنرپیشهی اول فیلم اگر اسمش خیلی مهم بود، به او میدان میدادند و میگفتند هر کاری دلت میخواهد بکن.
چه بد! کاشکی آن زمان که من فیلم بازی میکردم در اوایل کار یک کسی بود که عیب و ایراد کار من را میگرفت و من میتوانستم بهتر کارم را ارائه دهم، این واقعا مایهی تاسف است.
ما عادت داشتیم ناصر ملکمطیعی را همیشه روی پرده نقرهای با نقش کلاه مخملی ببینیم، اما یکباره با یک هیبت «امیرکبیر» روی صفحه تلویزیون ظاهر شد و اتفاقا خوش درخشید. میخواهم بدانم وقتی که شما توانایی لازم را برای ایفای نقشهای دیگر داشتید، چرا دیگر این اتفاق نیفتاد و همچنان کلاه مخملی باقی ماندید؟
نه! من کلاه مخملی باقی نماندم! امیرکبیر هم همان کلاه مخملی است! لباسش عوض شده، من میرزا آقاخان بازی نکردم که رئیس وزرای ناصرالدین شاه بود. من امیرکبیر بازی کردم که آدم صادق و وطنپرستی بوده، کلاه مخملی هم یک آدم گردن کلفتی بوده که همه توی محله به او احترام میگذاشتند.
در فیلم «خاطرخواه» من کت شلوار و کراوات داشتم، ولی وقتی توی گوش جاهل میزدم و میخورد به دیوار مردم تو سینما دست میزدند. در «غلام ژاندارم» تفنگ دستم بود، ولی شخصیت همان بود، یعنی آدم خوب بودن در لباسهای مختلف.
من اگر رل بدی را بازی میکردم در یک لباسی آن وقت آن برایم خطرناک بود. این لباس را هم همهی هنرپیشههای ایران به تن کردند و این کلاه را هم سرشان گذاشتهاند.
منظور من تیپ است...
بله! این تیپ را همه بازی کردند، چون این یک تیپ دوست داشتنی مردم بود، همین چند سال پیش هم تلویزیون یک سریال پخش کرد که دو نفراین لباس را تن کرده بودند. فوقالعاده بودند. مردم هم خیلی خوششان آمد. این یک تیپ ملموس است در جامعه ما، سمبل است، مردم از این تیپ خاطره دارند. ممکن است که توی این قیافه و لباس آدمهای بدی هم بودند ولی آنچه که در ذهن مردم هست یک آدمی بوده که از قدیم و ندیم توی محل مورد احترام جامعه بوده، میرفتند از او کمک می گرفتند از او حساب میبردند کسانی که در محل شلوغ میکردند از او حساب میبردند، اینها چیز هایی است که مورد احترام بوده.
من اسم نمیبرم، اما تمام کسانی که در کار سینما بودند این لباس را پوشیدهاند همهشان هم این کلاه را سرشان گذاشتهاند، ولی این لباس به من بهتر میآمد. حالا دیگر من گناهی نداشتم، چون این لباس به من بهتر میآمده دلیلی ندارد که من کلاه مخملی باقی بمانم و رلهای دیگرم تخطئه شود! در اواخر من گفتم دیگر این نقش را بازی نمیکنم واین لباس را نمیپوشم. تهیه کنندهای به من گفت تو فقط کلاه را سرت بگذار بیا صحنه اول فیلم بنشین کلاه را بگذار روی میز و دیگر هم سرت نگذار، یعنی به دو دقیقه هم راضی بود که من با کلاه وارد شوم.این را هم بگویم که من خودم هم از این تیپ خوشم میآمد. وقتی توی این لباس میرفتم اصلا زندگی میکردم و واقعا لذت میبردم از این لباس و این ریخت خودم، به هرحال یادش به خیر.
دوبلور شما چه کسی بود؟
من از ابتدا خودم دوبلور خودم بودم. در برخی فیلمها به جای اشخاص حرف میزدم و دوبله میکردم.
دستگاه فیلمبرداری در قدیم در ایران فقط یک آریفلکس بود فقط یک دستگاه سینه فون داشت در پارس فیلم که این روی ریل حرکت میکرد و خیلی سنگین بود. آن دستگاه فیلم را با صدا میگرفت ما هم با صدا حرف میزدیم. فیلم «غفلت»، «افسونگر» صدای خودمان در قدیم است.
این صداها خدشه داشت برای همین دیگر کمکم بدون صدا برمیداشتند. بعد هم که تیم دوبله درست شد و یک عده دوبلور دو روز یک فیلم را دوبله میکردند. خیلی قشنگ صداها را هم تقلید میکردند. منتهی چون من ژانرهای مختلف بازی کردم، مثل امیرکبیر، کلاه مخملی، غلام زاندارم، دهاتی، عروس دهکده و... اینها را آدم های مختلف حرف میزد. این اواخر بیشتر آقای جلیلوند جای من حرف میزد. آقای جلیلوند در فیلم «طوقی» هم جای من حرف زد، هم جای بهروز.
اولین دستمزد شما چقدر بود؟
پانصد تومان. برای فیلم «ولگرد»، ۵۰۰ تومان به من دادند. بعد که فیلم را دیدند و خوششان آمد، هزار تومان دیگر هم دادند.
ناصر ملکمطیعی - عکس از مینو صابری، زمانه
چه سالی؟
سال ۱۳۳۰. یعنی آن زمان ۱۵۰۰ تومان خیلی پول بود. من آن وقت بعد از دو سه تا فیلم یک اتومبیل خریدم سه هزار و دویست و پنجاه تومان، یک بیوک کروکی قرمز که در تهران نمونه بود، البته دست دوم. این چند روز پیش رفتم ماشینام را بشویند، چهار هزار تومان گرفت.
بالاترین دستمزدی که گرفتید چقدر بود؟
بین صدوپنجاه تا دویست هزارتومان.
شما طی این سالها دعوت به کار شدهاید؟
کسی به ما نگفت کار نکنید که ما کار نکنیم که حالا دعوتمان کنند. ما از اول شرایطمان طوری بود که رفتیم کنار. اولا که سالهای زیادی را ما فعالیت کرده بودیم و من دیگر خسته شده بودم، بهخصوص این که یک عده جوان تازهکار آمده بودند و جویای نام. اینها به هر حال میخواستند یک سر و صدایی راه بیندازند. اینها نمیتوانستند زیر اسمهای معروف باشند. خیلی محترمانه بود که ما خودمان را کمکم کنار کشیدیم. وقتی هم کنار کشیدیم دیگر صحبت ما هم کمتر شد. این کار هم چیزی نیست که بگویم فقط من انجام میدهم و یا یکی دیگر. آدمهای فوقالعاده و علاقهمند هم زیاد هست.
یک عده دیگر از رفقای ما که با ما دستشان توی یک پیاله بود و با ما کار میکردند هم رفتند کار کردند. آغوش مسئولین هم باز بود، اینها را در آغوش گرفتند خیلی هم نوازششان کردند. نسبت به کارشان علاقهمند بودند. کار دیگری هم نمیتوانستند انجام دهند.
ما گفتیم برویم یک کارهای دیگری انجام بدهیم. من بهخصوص دلم میخواست از خودم کار بکشم ببینم که چند مرده حلاجم. به هر حال اگر یک روز کار سینما نبود من کار دیگری میتوانم بکنم یا نه. رفتم از خودم کار کشیدم. ناراضی هم نبودم بالاخره زندگی کردیم، اما دل، روح و فکرم پیش معشوقم است؛ سینما را من نمیتوانم فراموش کنم. من از مدرسه بلند شدم آمدم تو سینما. این یک حالت درونی است برای من که گفتنش هم برای من ناراحتکننده است.
پس این فاصلهای که شما دارید حفظ میکنید، کمی هم درگیری با خودتان است. درسته؟همهاش درگیری بوده. من سی سال از بهترین سالهای زندگیام را صرف یک کارهایی کردم که دوست نداشتم. به حکم سرنوشت و اجبار یا هر چیزی که اسمش را میگذارید، خودم را کنار کشیدم.
دیگر کسی هم باقی نمانده. از قدیمیها دو سه نفر هستند مشغول به کار هستند، سه چهار تا هم از دار دنیا رفتند خدا رحمتشان کند و یادشان گرامی. ما هم یکی دوتا هستیم یکی آن طرف دنیا یکی این طرف دنیا. دیگر اینقدر ارزش تقلا و دویدن ندارد.
همهی اینها (سینماگران فعلی) برای ما قابل احترام هستند به خصوص این جوانان امروز که در کار سینما فعال هستند. چقدر سینمای ایران گسترش پیدا کرده، دخترها و پسرهای جوان که در سینما فعال هستند. بسیار خوب است. در جشنوارهها هم اسم ایران برده میشود جایزههای خوب گرفتند از فستیوالهای مختلف. آقای کیارستمی بر مسند قضاوت «کن» مینشیند. مجیدی، مخملباف، فرمانآرا، مهرجویی، تقوایی، افخمی و... هنرپیشهها هم همینطور. آدم خوشحال میشود.
میدانید، من تاریخ زندهی این سینما هستم و به این افتخار میکنم. من بدنهی این سینما هستم. خاطرات من برایم افتخارآمیز است، برای این که این مردم تا حالا نسبت به من این قدر محبت داشتند و ما را تا الان نگاه داشتند و فراموش نکردند. این چیزی است که روزی هزار بار به زمین میافتم و خدا را سپاس میگویم.
یک وقتی ما کار سینما میکردیم، من که یک مرد ورزشکار بودم توی جامعه خیلی رویمان نمیشد بگوییم رفتیم تو کار فیلم، زنها که هیچی! اصلا! از خانه که میآمدند دیگرنباید به خانه میرفتند، حالا ماشاالله همهی خانوادهها با افتخار دلشان میخواهد دخترشان یا پسرشان توی فیلم بازی کنند و این نتیجهی این است که سینمای ما یک سینمای آبرومند و پیشرفتهای شده. ما هم افتخار میکنیم به آن و امیدوار هستیم که روز به روز در حال پیشرفت باشد.
امیدوارم بچههایی که در کار سینما موفق و مشهور میشوند، ظرفیت شهرت و معروفیت را داشته باشند، چون ظرفیت خیلی مهم است، خیلی! آدم بتواند آن نعمتهایی که خدا به او داده قدرش را بداند و حفظ کند، زیادهروی نکند پایش را از گلیم خودش درازتر نکند، فروتنی، تواضع یادش نرود. مردم خیلی با هوش هستند و همه چیز را خیلی خوب درک میکنند و میدانند دنبال کی راه بیفتند.
ممکن از شما خواهش کنم یک خاطرهی تلخ یا شیرین از دورهی بازیگریتان برایمان بگویید؟
وقتی سن آدم بالا میرود، تو این دنیا زندگی برایش شیرین است، اما یاد گذشته و این خاطرات... میبیند بعضیها رفتند و دیگر آنها را نمیبیند یا این که دیگر فرصتی نیست، بعضیها دارند میروند، خودمان داریم میرویم... بعضی وقتها که فیلمهای قدیمی را میبینم خیلی غصه میخورم. نگاه میکنم میبینم توی یک فیلم مثلا چهار پنج تای آنها رفتند. خیلی متاسف و ناراحت میشوم و... به هر حال دلم میسوزد
|
|
|
|
|
|
|
|