پوران درخشنده : کودک درونم هنوز زنده است
پوران درخشنده : کودک درونم هنوز زنده است
از اوضاع اکران «بچه های ابدی» بگویید. چرا فیلم یک هفته زودتر اکران شد؟ ظاهراً از این وضعیت ناراضی هستید؟متاسفانه اوضاع اکران فیلم چندان خوب نیست و نمی دانم اصلاً چطور شد که یک هفته زودتر اکران شد. همین اکران زودهنگام ضربه بزرگی به فروش فیلم زد چرا که هنوز این آمادگی چه از جانب من و چه پخش کننده فیلم وجود نداشت که بتوانیم کار تبلیغات فیلم را انجام بدهیم. هنوز بیلبوردهای شهری فیلم برای اطلاع رسانی نصب نشده بود و تیزر آن هم برای پخش از تلویزیون آماده نبود. در واقع هنوز هیچ اقدامی برای تبلیغات فیلم انجام نداده بودیم، بنابراین یک هفته از نمایش فیلم در سکوت کامل و بدون تبلیغات گذشت. علاوه بر این تعداد بسیار محدودی سالن سینما (5 یا 6 سالن) دراختیار فیلم قرار گرفته است که سه تا از سالن ها اصلاً به درد این فیلم نمی خورد یعنی اصلاً مخاطب آن سینماها علاقه مند به این نوع فیلم نیستند و اصولاً جزء سینماهای کم مخاطب محسوب می شوند و فروشی ندارند، پس فقط می ماند دو سینما که آن هم کمکی به فروش فیلم نمی کند. با این اوصاف طبیعی است که اصلاً از این وضعیت راضی نباشم، به دلیل اینکه فکر می کنم کار فرهنگی کردن اگر حمایتی پشت سرش نباشد در واقع نابود می شود. - در واقع الان احساس می کنید به هدفی که از ساخت «بچه های ابدی» مد نظرتان بود، نرسیده اید.من با این هدف فیلم «بچه های ابدی» را ساختم که کاری کنم این بچه ها در جامعه دیده شوند. این اتفاق هم زمانی می افتد که ما بتوانیم از طریق کار فرهنگی آنها را به جامعه معرفی کنیم و کار فرهنگی زمانی موثر واقع می شود که مکانی برای ارائه و نشان دادن این اثر وجود داشته باشد. وقتی که من می بینم فقط 5 سالن سینما را در مقابل 25 سالن سینما برای فیلمی دیگر در اختیار فیلم من قرار می دهند، احساس می کنم این بچه ها هر چقدر هم که من تلاش کنم باز وضعیت شان همان طوری است که در واقعیت زندگی شان در خانه ها یا آسایشگاه ها زندانی هستند. یعنی حتی این موقعیت برای نشان دادن اثری فرهنگی در مورد آنها به وجود نمی آید و بنابراین تلاش من هم که می خواهم اینها را به جامعه معرفی کنم بی ثمر است و این فیلم هم دچار همان معضلی می شود که این بچه ها با آن دست به گریبان هستند، یعنی یک مظلومیت مضاعف برای آنها رقم می خورد؛ هم اینکه در واقعیت گرفتار معضل هستند و هم اینکه وقتی فیلمی در مورد آنها ساخته می شود باز همچنان با مشکل دیده شدن روبه رو هستند و به همین دلیل این سوال برای خودم پیش می آید که اصلاً برای چه من دارم این راه را ادامه می دهم.- «بچه های ابدی» به نوعی بازگشت شما به سینمای «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختی» است، چطور شد دوباره به این سمت گرایش پیدا کردید، آیا احساس کردید سینمای شما باید مسیرش را در همین زمینه ادامه دهد؟نه، اینطور نبود که من با ساخت «بچه های ابدی» بخواهم مسیر فیلم هایم را تغییر دهم بلکه قصه «بچه های ابدی» من را پیدا کرد. طرحی بود که از جایی به من پیشنهاد شد، من این طرح را خواندم و با خودم کلنجار رفتم که آیا دوباره بروم به طرف اینکه فیلمی درباره معلولین بسازم که قرارهایی را گذاشتم برای تحقیق و دیدن افراد کم توان ذهنی. وقتی با خانواده هایشان و خودشان آشنا شدم، بیشتر به آنها نزدیک شدم و سادگی و صمیمیت و صداقتشان و آن دنیای کودکانه پر از رنگ بی رنگ را دیدم. در واقع جذب شدم که این قصه را بسازم و همان ملاقات ها آغازی شد برای پژوهش و تحقیق و وقت گذاشتن و دیدن بچه ها و تمرین و تست و انتخاب و بقیه قضایا.- یعنی شما اصلاً قصد تجدید دوران «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختی» را نداشتید و ساخته شدن «بچه های ابدی» فقط یک اتفاق بود؟خب طبیعتاً نمی تواند همین طور اتفاقی باشد، چون این اتفاق هم می توانست به نتیجه نرسد، بنابراین چیزی در درون من هنوز زنده است، هنوز آن کودک درون من هست و وجود دارد، به همین دلیل وقتی رسیدم به این بچه ها در واقع خودم دیگر در مسیر این حرکت افتادم و می خواستم که برسم به آن نابودن ها، سادگی ها و بی غل و غش بودن ها و ببینم که در جامعه امروزین ما که همه چیز ماشینی شده و به سرعت پیش می رود و عواطف انسانی خیلی کم رنگ شده و فردگرایی خیلی بیشتر شده است، حالا جایگاه این کودکان معلول و ناتوان ذهنی کجا است. آن موقعی که 20 سال پیش «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختی» را کار کردم روابط آدم ها خیلی با الان فرق داشت. در آن زمان عواطف خیلی رنگ قشنگ تری داشت، الان که به اطرافمان نگاه می کنیم، می بینیم خیلی عواطف آدم ها کم رنگ شده است. بنابراین شاید گرایش من به سمت ساختن این قصه به نوعی بازگشت به آن حس های از دست رفته گذشته باشد؛ اینکه دوباره ذره یی به خودمان و به دنیای پیرامون مان نگاه کنیم و به جلب و جذب این عاطفه های از دست رفته کمک کنیم.- شخصیت اصلی فیلم شما یک کودک ناتوان ذهنی است، با اطلاعی که از پروسه سخت انتخاب بازیگر نقش «علی» دارم، چطور شد که سرانجام به «علی احمدی فرد» رسیدید؛ کودکی که به نظر باهوش تر از دیگر بچه های ناتوان ذهنی است و حتی در فیلم هم (در صحنه آسایشگاه) تفاوت رفتارهای او را با دیگر بچه های معلول می بینیم؟همان طور که اشاره کردید پروسه انتخاب بازیگر اصلی فیلم کار سخت و زمانبری بود، چون با تمام وجود می خواستم از همه بچه هایی که می دیدم برای نقش «علی» استفاده کنم ولی در واقعیت کار خیلی دشواری بود. در واقع حس های متفاوت بچه های متفاوت کم توان ذهنی من را در انتخاب آنها دچار تردید می کرد، به هر حال درجه ضریب هوشی این بچه ها با هم فرق دارد و هر کدام رفتارها و واکنش های خاص خودشان را در مواجهه با دیگران بروز می دهند. من باید بچه یی شبیه شخصیت اصلی قصه ام پیدا می کردم و سرانجام از میان همه این گزینه ها «علی احمدی فرد» را انتخاب کردم که خیلی کم رو و خجالتی بود و کند راه می رفت. بنابراین شروع کردم به ورزش دادن او و تمرین حرکات بدنی یی که او را از این کندی بیرون بیاورد و به حرکاتش سرعت ببخشد، چون او در صحنه یی از فیلم باید می دوید.- آیا «علی احمدی فرد» هم در آسایشگاه معلولان نگهداری می شد؟خیر، او در خانواده و کنار پدر و مادرش نگهداری می شد. به هر حال من بعد از اطمینانم به انتخاب «علی» ابتدا سعی کردم شیوه راه رفتن او را تغییر بدهم و او را از این کندی بیرون بیاورم و بعد به تمرینات ذهنی با او پرداختم. چون یکی از مشکلات این بچه ها این است که خیلی زود فراموش می کنند و در ذهنشان نمی ماند که دیالوگی را حفظ کنند. بنابراین قدم بعدی ما در آماده سازی «علی» برای بازی انجام تمرینات ذهنی بود که خوشبختانه این بچه خیلی سریع به این آمادگی ها رسید و در طول فیلمبرداری هم همه اعضای فیلم اعم از بازیگران و عوامل پشت صحنه و تولید و فنی و همه گروه در کنار هم تصمیم گرفتند که «علی» را بپذیرند و با او کار کنند. یعنی هر کسی به نوبه خودش و با توجه به وظایفی که در پروژه داشت سعی کرد با «علی» رابطه برقرار کند و او را برای بازی آماده تر کند بنابراین چند ماه پروسه پیش تولید و فیلمبرداری و زندگی در کنار «علی» توانست از یک «علی» کم رو و خجالتی یک «علی» با اعتماد به نفس بسازد و برای همین معتقدم که از طریق سینما می توان خیلی از مشکلات روحی و روانی آدم ها را درمان کرد و به آدم ها اعتماد به نفس داد.- یعنی «علی» هنگام فیلمبرداری دیالوگ هایش را فراموش نمی کرد؟همان طور که گفتم او با تمرینات فراوان ذهنی به آمادگی خوبی برای حفظ کردن دیالوگ ها رسیده بود، کما اینکه با صدابردار فیلم به این تفاهم رسیدم که من در پلان ها حرف بزنم و علی را راهنمایی کنم، یعنی تمام بازی ها و دیالوگ هایش را می گفتم و میزانسن اش را برایش توضیح می دادم که باید در هر لحظه چه کار کند و از این طریق «علی» را در لحظات فیلمبرداری هدایت می کردم و این تجربه تازه یی برای خود من هم بود که بتوانم این گونه یک بازیگر را با خودم همراه و او را هدایت کنم.و به این شکل «علی» در طول فیلمبرداری بازی کرد و جایزه بهترین بازیگر کودک و نوجوان را از بخش بین المللی جشنواره کودک و نوجوان همدان گرفت.- یک بار که سر صحنه آمده بودم پدر و مادر «علی» هم آنجا بودند. آیا حضور آنها به درخواست خود «علی» بود؟خیر، به خواسته من بود. چون به هر حال این بچه ها ویژگی هایی دارند که فقط پدر و مادرشان می دانند. علاوه بر این آنها هم خیلی علاقه مند بودند و دلشان می خواست در صحنه باشند و به بچه شان کمک کنند و به او روحیه بدهند و حضورشان واقعاً در پشت صحنه مغتنم بود و من خوشحال بودم از اینکه اینها می بینند که بچه شان دارد جور دیگری دیده می شود و توانایی های دیگری دارد که آنها هم کشفش نکرده اند و وقتی من شوق و شعف را در نگاه های آنها به بچه شان می دیدم خیلی لذت می بردم.- در فیلم شما خانواده «علی» از هر جهت آمادگی و توانایی نگهداری از او را در خانه دارند، هم به لحاظ مادی و رفاهی و هم روحی و روانی، ولی قبول دارید که این شرایط در هر خانواده یی که دارای بچه ناتوان ذهنی هستند وجود ندارد و خیلی ها برخلاف میل باطنی شان و از روی ناچاری آنها را به آسایشگاه معلولان و مراکز نگهداری از اینگونه کودکان می فرستند، بنابراین اگر خانواده یی توانایی نگهداری از کودک ناتوان ذهنی اش را ندارد دلیل بر بد بودن و بی عاطفه بودنشان نیست و این طور نباید قلمداد شود.بله، من هم با این عقیده موافقم که واقعاً برخی خانواده ها به هیچ وجه شرایط مناسب نگهداری و مراقبت از این بچه ها را ندارند، چرا که اینگونه کودکان توجه و مراقبت زیادی را لازم دارند، ولی چیزی که من می دانم این است که این بچه ها آنقدر مهربان هستند و آنقدر صحبت دارند که واقعاً می توانند ماندگارترین فرزند برای خانواده هایشان باشند، چون در کنار آنها می مانند تا هر زمان که زنده هستند.-به هرحال «علی» به خاطر موقعیت رفاهی خانواده اش خوش اقبال تر از دیگر بچه های ناتوان ذهنی است.شاید سطح رفاه خانواده بتواند شرایط بهتری را برای بچه ها به وجود بیاورد ولی همیشه هم فقط رفاه ملاک آسایش این بچه ها نیست، چرا که آنها بیشتر به محبت احتیاج دارند و هیچ چیزی به اندازه محبت دیگران آنها را خوشحال نمی کند. مثلاً در فیلم می بینید که وقتی «علی» عکس یک نفر دیگر را کنار برادرش می بیند و احساس می کند آن زن دارد برادرش را از او می گیرد چقدر ناراحت می شود و غصه می خورد. چون اینها به محبت احتیاج دارند، دلشان می خواهد دیده شوند و بهشان توجه شود ولی خیلی از خانواده ها به خاطر نوع برخوردها و نگاه های تحقیرآمیز و عجیب و غریب مردم نمی توانند بچه هایشان را از خانه بیرون ببرند، درحالی که آنها هم دوست دارند بچه شان را ببرند در جامعه تا رفتارهای اجتماعی را تجربه کنند یا حداقل به او بگویند مثلاً برود از سوپرمارکت محله شان خرید کند ولی رفتارهای مردم آنها را به قدری دل آزرده می کند که ناچار می شوند بچه شان را در خانه نگه دارند و بیرون نیاورند یا به آسایشگاه بسپرند.-به نظر می آید ارتباط صمیمانه «نگار» با «علی» خیلی سریع به وقوع پیوست، انگار که سال هاست در کنار هم هستند.«نگار» به هرحال نامزدش را دوست داشت و مرد مورد علاقه زندگی اش را پیدا کرده بود و می دانست که او هم دارد از یک چیزی رنج می کشد، بنابراین سعی کرد در این ماجرا کمکش کند و شرایط را برای او آسان تر کند. در واقع من فکر می کنم که رفتارهای «نگار» برخاسته از یک جور نگاه جسورانه نسل زن امروز ماست که فکر می کند می تواند یک چیزی را عوض کند و تغییر به وجود بیاورد و می آید و این کار را می کند، حتی برخلاف میل خانواده اش. درواقع «نگار» آن نگاه سنتی پدر و مادرش را ندارد که می گویند حالا که این بچه معلول ذهنی است زندگی تو در آینده این جوری می شود و بدبخت می شوی و... «نگار» به این فکر می کند که «علی» هم یک انسان است و می خواهد در کنار آنها زندگی کند و این را به تماشا می گذارد و باور می کند که می تواند در کنار او و شوهرش خوشبخت باشد و می خواهد این را اثبات کند.-فصل مربوط به آشنایی «علی» با زن موادفروش در پارک که با بازی خوب پانته آ بهرام همراه بود، کارکرد خوبی در پیشبرد قصه و جلوگیری از یکنواختی فیلم داشت اما به نظر یک جور جدا از سکانس های قبل و بعدش قرار گرفته است، یعنی یک جور قصه در قصه شده بود و فضای فیلم یک دفعه تغییر کرد.ما نیاز به گذاشتن چنین فصلی در فیلمنامه داشتیم برای اینکه بی رحمی های اجتماع را در مقابل معصومیت های این بچه نشان بدهیم. در واقع در این مسیری که همه ما در زندگی مان از آن عبور می کنیم در حاشیه این زندگی با خیلی از این آدم ها و اتفاقات روبه رو می شویم. این فصل هم یکی از این حاشیه ها بود که با آن برخورد کردیم. قصه زنی که به رغم اینکه خودش قربانی شرایط بی رحم زندگی و جامعه شده است ولی به خاطر جوهره پاکی که دارد نمی خواهد آدم دیگری هم پایش به این شرایط کشیده شود و از بین برود. نمی خواهد این بچه معتاد شود یا فروش برود، یعنی با تمام آن بی رحمی و خشونتی که در این زن می بینیم که دارد مواد را در سطح شهر توزیع می کند ولی یک جایی که برمی گردد به درون خودش می بینیم که چه درون و نهاد پاکی دارد و اینجاست که این بچه را از آن خانه فراری می دهد. بنابراین ما می خواهیم یکی از حاشیه های زندگی این بچه را نشان بدهیم و به نظرم قصه در قصه نشده است.-منظور من بیشتر فضای کلی فیلم است که دوپاره می شود و به جنس سینمای دیگری نزدیک می شود.اگر منظورتان این است که فیلم دو بخش شده، باید بگویم در بخش اول فیلم بیشتر به روابط علت و معلولی توجه کرده ام، ولی قصه از زمانی که علی در صحنه حاضر می شود شروع شده و حضور او به یکدستی فیلم کمک می کند.-سکانس سرگردان شدن علی در اتوبان و تونل رسالت شاید به لحاظ تصویر سینمایی تاثیرگذار باشد، اینکه بچه یی در هیاهوی ماشین ها و جامعه گم شده است، ولی کمی با واقعیت منطبق نیست، چون حتی یک آدم بزرگ و سالم هم در آن وضعیت نمی تواند جان سالم به در ببرد. آیا این بخش قضیه برای شما مهم نبود؟درواقع خواست من این بود که نشان بدهم این بچه در این تونل زندگی در شرایطی افتاده است که از همه طرف مورد هجوم قرار گرفته است و همه دارند مخالف جهت او حرکت می کنند و نهایتاً او را نابود می کنند. در حقیقت این سکانس دلخواه من است و تصویری است که خودم انتخابش کرده ام و این تصویر تمام ذهنیت من است نسبت به این بچه ها که توی این سکانس توانسته ام پیاده اش کنم. شاید هم قصه فیلم باید بعد از تصادف بچه در تونل به پایان می رسید ولی خیلی از ملاحظه کاری ها و اینکه دلم نمی خواهد آدم ها را ناامید کنم در زندگی باعث شد قصه فیلم را ادامه بدهم. چون فکر می کنم همیشه روزنه کوچکی از امید وجود دارد، به همین دلیل در پایان هم فیلم را با امید به پایان می رسانم.-آیا با بازیگر نقش «علی» هنوز در ارتباط هستید که او احساس سرخوردگی نکند؟بله، صددرصد من هم با «علی احمدی فرد» و خانواده اش در ارتباط هستم، هم با عطیه معصومی بازیگر «پرنده کوچک خوشبختی» و هم با «علیرضا رضائیان» بازیگر فیلم «رابطه» و می دانم «عطیه معصومی» ازدواج کرده و یک دختر دارد و «علیرضا» هم دو تا بچه دارد، همسر علیرضا ناشنوا است ولی بچه هایش سالم اند. همسر «عطیه» هم ناشنوا است ولی دخترش شنوا است.درواقع این بازیگران نه تنها پس زده و سرخورده نشده اند بلکه با اعتماد به نفسی که به دست آوردند زندگی موفقی پیدا کرده اند و این طور نبوده که بیایند در یک فیلم بازی کنند و فراموش شوند.