جکی چان، حتما به ایران بیا - طنز

جکی چان، حتما به ایران بیا

جکی چان عزیز سلام

اخیرا در اخبار خواندم که فدراسیون ما اعلام کرده که تو را برای شرکت در مراسم افتتاحیه مسابقات کونگ فو به زنجان دعوت کرده است. خیلی خوشحال شدم، چون از بچگی خیلی دوستت داشتم و هنوز هم دارم. خدا این فدراسیون کونگ فوی ما را حفظ کند که یک دعوتنامه برای تو فرستاده است و طوری خبر دعوت از تو را اعلام می کند که من همین الان می توانم در زنجان ببینمت!

مایه اش یک تایپ دعوتنامه به انگلیسی است و پاکت و تمبر که همه اش دو هزار تومان و به پول شما دودلار هم نمی شود، اما در عوض دل آدم هایی مثل من شاد می شود.
جکی چان جان!می دانم که روزی دویست تا دعوتنامه دریافت می کنی ولی خواهش می کنم حتما به ایران بیا. این کار علاوه بر خوشحال کردن دوستداران ایرانی است، برای خودت هم خیلی خوب است. مطمئن باش در اینجا مناظری خواهی دید که به عمرت هم ندیده ای. البته منظورم کوه و جنگل و دریا و صحرا و این طور مناظر طبیعی نیست، چرا که می دانم در جریان سفرهایت به کشورهای مختلف از این قبیل زیاد دیده ای. گمان نمی کنم رویدادهای سیاسی - مذهبی مثل انتخابات و نماز جمعه هم که "شون پن" را مجذوب خودش کرده برایت جذابیت زیادی داشته باشد چون نه اهل نماز به نظر می آیی و نه اهل شرکت در انتخابات، آمریکایی هم که نیستی. اما دیدنی های ایران فقط اینها نیست و به خصوص برای آدم های رزمی کاری مثل تو دیدنی های بسیاری دارد که تا تجربه نکنی نمی توانی بفهمی. به قول ما ایرانی ها "حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی" (یا به قول شما هنگ کنگی ها: شی تی آئو مو کیاتی سی تی وی تنا تنا من کوشی ما را هی را یوتو یا مون پا کی سی ندا نیا...)جکی عزیزمتو شاید تنها هنرمندی باشی که در تمام فیلمهایت، خشونت ضربات مرگبار کونگ فو و اسلحه های سرد و گرم را با مهربانی و خنده رویی شرقی ات آمیخته ای.در فیلم های تو نه از جیغ و فریادهای گوش خراش "بروس لی" اثری هست و نه از خونریزی های "رمبو" و امثال آنها.تو زیباترین و دشوارترین حرکات را با چاشنی محبت و حتی طنز برای ما نشان می دهی. به همین خاطر است که دوست دارم نمونه های شرقی دیگری از مهربانی و خشونت را ببینی. نمونه هایی که نه در فیلم ها و با امکانات ویژه، بلکه در جامعه واقعی در جریان است.جکی جان (یعنی جکی عزیز!)تو از بدو ورود به کشور ما، با مردمی روبه رو خواهی شد بسیار مهربان و مودب، تا حدی که برای رد شدن از یک در، چند دقیقه منتظر می مانند و به همدیگر تعارف می کنند. (تعارف یعنی اینکه چند نفر به هم می گویند: بفرمایید... شما بفرمایید... خواهش می کنم... جسارت نمی کنم... شما بزرگترید... اختیار دارید ما کوچیک شما هستیم... استدعا می کنم...) مردمی که به خانه هر یک از آنها بروی با روی خوش از تو پذیرایی می کنند. بهترین غذا را برایت فراهم می کنند، بهترین جای منزل جایت می دهند، ساعت ها با تو خوش و بش و احوالپرسی می کنند و تمام اینها ربطی به این ندارد که تو یک ستاره سینما باشی یا یک خارجی گمنام.اما در خیابان شهری که مردمانش اینقدر مهربان هستند تو می توانی هیجانی ترین جلوه های روابط اجتماعی را تجربه کنی.از نحوه رانندگی که حتی بدل کارها هم ممکن است در آن درمانند تا نحوه رد شدن از خیابان که با حرکات آکروباتیک انجام می شود. تو می توانی حتی از مرحله هیجان هم رد شود و خیلی راحت به مرحله رزمی برسی.یک بار که اتومبیل پشت سری بوق می زند سرت را از پنجره اتومبیلت دربیاور و به فارسی بگو "چه مرگته" یا اگر فارسی برایت سخت است به فارسی چینی بگو "بی شین بی نیم با" و آنوقت به کسری از دقیقه اجرای ضربات انواع مختلفی از ضربات کونگ فو، کاراته، کیک بوکسینگ و کشتی کج را روی صورت، گردن، سینه، شکم و زبانم لال پایین تر را تجربه می کنی.البته توصیه می کنم این راهنمایی را هر جایی تجربه نکنی چون ممکن است آخرین تجربه ات باشد و خدای ناکرده ما بی جکی چان شویم. مثلا اگر در تهران خواستی یک نبرد خیابانی ببینی این کار را در شمال و میانه شهر انجام بده و مثلا در قسمت های دیگر این کار را نکن، چون ممکن است به جای ضربات رزمی، با میل گرد و چماق و زنجیر و قفل فرمان و زنجیر تنظیف کلاش و تیرآهن 14 از تو استقبال کنند!چان جانبه طور کلی توصیه می کنم تماشاگر این ماجرا باشی و این چندروزی که می آیی ایران خیلی برای خودت و ما دردسر درست نکنی. به خصوص الان که پلیس ما زیاد خوش ندارد دعوا و مرافعه ببیند. البته می دانم که پلیس هیچ کجا دوست ندارد از این امور ببیند ولی حکایت پلیس ما با پلیس همه جا فرق می کند.

مثلا تا چند وقت پیش این پلیس ما خوش نداشت موتورسوار بی کلاه ببیند و کار به جایی رسیده بود که اگر موتورسواری از پارکینگ منزلش تا دم در بی کلاه ایمنی سوار موتورش می شد، موتور سیکلتش توقیف می شد و باید سه ماه دنبال آن می دوید. اما بعدا پلیس ما تصمیم گرفت دوست نداشته باشد چیزهای دیگر ببیند و طبعا جریان موتوری های بی کلاه فراموشش شد و اوضاع طوری شد که الان موتورسوارهای شهر ما نه فقط بی کلاه می گردند که در پیاده روها و جوی آب هم نمی توان از دست آنها امان داشت.فعلا نوبت اراذل و اوباش است و در نتیجه اگر هوس دعوا یا حتی داد و بیداد در خیابان به سرت بزند (به خصوص با آن قیافه و چشمهای بادامی ات که انگار از اردوگاه سلیمان خانی فرار کرده ای!) ناگهان خواهی دید که یک آفتابه به گردنت و یک کلاه بوقی روی سرت قرار گرفته و در حال پس گردنی و تیپا خوردن دور شهر گردانده می شوی. هر چند که ممکن است آن موقع پلیس ما به سراغ مورد بعدی رفته باشد و در نتیجه انجام هرگونه دعوا و مرافعه و خون و خونریزی زیاد به چشم نیاید.آقای جکی چان عزیزامیدوارم این چند نکته ای که برایت نوشتم باعث ترغیب تو در سفر به ایران شده باشد و یک وقت اگر بفهمم با تصور این چند تصویری که شرحش را دادم، خدای ناکرده ترسیده ای، خیلی متاسف می شوم.

 فراموش نکن که تو قهرمان هزاران نفر مثل من هستی که در دوران کودکی و نوجوانی با هزار ترس و لرز ویدئو کرایه می کردند تا فیلم های تو را ببینند. (حالا لطفا چشمهایت را گرد نکن و با حیرت نپرس "مگر ویدئو هم ترس و لرز دارد؟" بله آن زمان ها داشت. حالا هم وارد معقولات نشو و بقیه نامه را بخوان) جکی، تو قهرمان مایی هستی که خیلی از قهرمان هایش توزرد درآمدند، اما همچنان دوست دارد با کمترین رنج و زحمت و تمرین، یکه بزن تمام رویاها باشد. تو زرد نباش بیا!                                                                                                                        با احترام                                                                                                                       دوستدارت، فارو

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.