فریدون فروغی , سرود گمشده ، برای نسلی خفته
فریدون فروغی , سرود گمشده ، برای نسلی خفته
موسیقی پاپ در ایران به صورت فراگیر هیچگاه جایگاه و اعتبار واقعی خود را نیافت . شاید به این خاطر که فرهنگ ایران در عمل با این موسیقی هماهنگ نیست و از این روتضاد بنیادین وجود دارد .
با این حال در این موسیقی نمی توان از کنار یک نام به راحتی گذشت : فریدون فروغی . فروغی در دهه 40 با خواندن ترانه های فرنگی وارد عرصه موسیقی شد ، موسیقی ای به سبک بلوز . او در این سبک و زبان دارای شش آلبوم جداگانه است که هیچگاه قبل و بعد از مرگش در ایران انتشار نیافت و شاید خیلی ها حتی از نزدیکانش ، از آن با خبر نباشند . فروغی بعد از خواندن این ترانه ها ، به وسیله ترغیب فردی به سوی موسیقی فارسی روی آورد . البته قبل از اینکه وارد این عرصه حرفه ای موسیقی شود آثار پراکنده ای هم در همین زمینه ارائه داده بود . او آرام آرام موسیقی پاپ را به زبان فارسی اجرا کرد و محبوب دل سراسر ایران شد تا اینکه در اوج خواندن ترانه های ایرانی اش در دهه 50 توسط قدرت نشینان وقت یعنی شاه و عوامل ساواک ، بایکوت شد و اکثر ترانه های وی که مضمون ضد حکومتی داشت ، اجازه انتشار نیافت . بهترین آلبومی که فروغی در آن سال ها آماده انتشار کرد و نتوانست آن را به بازار ارائه دهد ، آلبوم " غاز " است . فروغی بر خلاف نوشته های بعد از مرگ آنقدر ترانه های مثبت و تاثیر گذار در موسیقی پاپ ساخته که اگر آنها را به تعداد بگیریم از 500 ترانه هم فراتر می رود . حتی ترانه هایی که او برای نوید پیروزی انقلاب ساخت ، هیچگاه به جز در اوایل انقلاب به گوش نرسید . این خود نشان از خاموشی و انزوای این خواننده است . در دهه 60 موسیقی پاپ در ایران رونقی نداشت و فروغی هم به ناچار در گوشه ای فقط به درست کردن ترانه های جدید و ساختن آهنگ مشغول بود . مطبوعات هم در این میان ، اهمیت چندانی برای او و موسیقی پاپ قائل نبودند . مهمترین نوشته ای که فروغی در آن سال ها چاپ کرد ، در یکی از هفته نامه های قدیمی دهه 60 منتشر شد . او درآن نوشته روزگار واقعی خود و شایعاتی را که در موردش انتشار یافته بود مورد تجزیه و تحلیل قرار داد . با اینکه فروغی در دهه 70 دلشکسته و ناامید بود و هیچ راهی برای رسیدن به آرزویش یعنی خواندن دوباره نمی دید ، در یک حرکت ناخواسته مجبور شد در جزیره کیش تن به اجرای کنسرت دهد . ثمره آن کنسرت هم فقط این بود که بگویند فروغی هنوز زنده است و بس ! او خود این موضوع را بعد از پایان برنامه اش در کیش فهمید و به روزگار خاکستریش پوزخند واقعی زد . ترانه های فروغی به اندازه تمام سرنوشت ها گوناگون است ؛ چرا که او یک رنج کشیده واقعی بود، هم برای غم های مردمی خواند و هم برای شادی هایشان . زندان من ، که زندگیم بود دیوارهای سخت و وسیع داشت در من سرودی گمشده بود ، برای نسلی خفته گر سرنوشت من ، همه این بود نفرین به این سرنوشت سیاهم ...