مصاحبه ایی با نصرالله رادش
در 12 آذرماه در آبادان به دنیا آمد، اما پس از اینکه به تهران آمد، به دنیای بازیگری روی آورد و هماکنون ساکن تهران و شهرک اکباتان است، جوانی که اواخر 73 با بازی در مجموعه ساعت خوش، یک شبه راه صد ساله پیمود، در سالهای
اخیر کمتر از او نقشی دیدیم، اما یکبار دیگر مهران مدیری به سراغ او رفت و او را به باغ مظفر دعوت کرد، صحبت از نصرا... رادش است، آخرین گفتههای او را بخوانید بازیگری که هنوز نقش زیبای او در«روزگار جوانی» در ذهنها نقش بسته است.
• این لهجه یک پیرمرد بود که چون نوکر خانمظفر است کمی بدون داشتن اعتماد به نفس صحبت میکند. «حیف نان» لهجهای کودکانه دارد که البته با کمک گرفتن از تجربه آقای مدیری این لهجه تندتر و یا کندتر میشد.
• فکر میکنم، حیف نان خوب کار شد و درخدمت داستان شیرین کار میکرد و با مردم انس گرفته است.
• شروع کار هنریام با همکاری مهران مدیری رقم خورد. بعد از پرواز 57 و ساعت خوش سومین همکاریام با ایشان است.
• بله همانطور که گفتید شروع کار من در تلویزیون با آقای مدیری بوده، ساعت خوش تجربهای جالب بود.
• تاکنون که با مردم عادی و همچنین مخاطبین مجموعههای طنز برخورد داشتهام، متوجه شدم که «حیف نان» جای خودش را در بین مردم باز کرده است.
• تکه کلام که نمیشود گفت ولی «حیف نان» همیشه مواظب اطرافیانش است و چیزهایی را بر میدارد که IQ اطرافیان را تخمین بزند.
• به خاطر بعضی از دلایل شخصی که مربوط به خودم است مدتی است کمکار شدهام و مشغول کارهایی غیر از کارهای به اصطلاح هنری هستم. تا حدودی از این طریق کسب درآمد میکنم.
• من یک دوره دو ساله را در این زمینه میگذرانم. از سال 68 تا 70 در فرهنگسرای نیاوران تئاتر کار کردم، فوق دیپلم تئاتر را هم گرفتم که آقای مدیری من را انتخاب کردند و شروع به همکاری کردیم.
• بازیگری همانند بازی بچههاست، سرگرمی زیبا و شیرین.
• مردم به هر حال مرا با طنز دیدهاند با طنز همراه بودم، اما اگر پیشنهاد بازی در فیلمها و یا مجموعههای جدی را هم داشته باشم میپذیرم و مطمئن هستم که از عهدهاش برخواهم آمد.
• رسم بازیگری همین است، اما خب به هر حال تاکنون طنز کار کردم و به قول شما اکثریت مرا با نام طنز میشناسند.
• همه مردم کره زمین را دوست دارم محبتی را که مردم به من هدیه میکنند دوستداشتنیترین مورد زندگیام تاکنون بوده.
• برخورد مردم عالی است، مردم هنرمندان را دوست دارند، البته اگر بشود نام هنرمند را روی خود بگذاریم.
• سکانس آغازین قصه سکانسی بود که حیف نان همراه کامران وارد خانه میشوند و حیف نان لباس تن کامران میکند و آمادهاش میکند.این سکانس بیشتر به دلم نشست.
• میگوید: خبرنگاری شغل پردردسری است، واقعا کار کردن در این رشته را دوست دارید؟
• درست میگویید، تحرکم کم شده، کمکار شدم اما سعی میکنم درستش کنم، انشاءا... تا چند وقت دیگر همان نصرا... رادش پرکار خواهم شد.
• رادش بیریا «حیف نان» را دوست داشت، بازیگری حس جالب و شیرینی به او میداد شاید کم کاریاش باعث شده بود کسل باشد.