نگاهی به فیلم آپوکالیپتو، تازه ترین ساخته مل گیبسون

"آپوکالیپتو" اهمیت و اعتبارش را از خلق جهان آخرالزمانی ای می یابد که به راحتی تماشاگر – عام و خاص – را در طول بیش از دو ساعت جذب می کند و پیش می برد.

خلاصه داستان:
آخرین روزهای تمدن مایایی در قاره آمریکا

عده ای سرخپوست که در جنگل به زندگی خود ادامه می دهند و با شکار روزگار می گذرانند، ناگهان مورد حمله قرار می گیرند و بازماندگانی که جان سالم به در برده اند، از جمله "جاگوار" پسر قوی و زبده یکی از بزرگان قوم، به اسارت یورشگران در می آیند تا در مراسمی قربانی خدایان شوند.

جاگوار پیش از دستگیری این فرصت را می یابد تا فرزند و همسرباردارش را در گودالی پنهان کند، اما پدرش را که از بزرگان قوم است، جلوی اومی کشند. او با آرامش می میرد، همچنان که همیشه از پسرش می خواست ترس را از خود دور کند و به آرامش برسد.

اسرا راه طولانی ای را طی می کنند تا به قتلگاه خویش برسند. نوبت به جاگوار که می رسد، کسوف اتفاق می افتد و به نشانه رضایت خدا از قربانیان، بقیه کشته نمی شوند، اما رئیس خون آشام قبیله، از آنها می خواهد که در زیر نیزه ها و شلیک کمان ها بگریزند و اگر زنده ماندند، می توانند باز به جنگل بازگردند.

جاگوار از شلیک نیزه ها می گریزد و در حالی که زخم برداشته، آخرین مانع یعنی پسر فرمانده سپاه را می کشد و به جنگل می گریزد، اما فرمانده که از مرگ فرزندش زخم خورده، برخلاف قرار با چند تن از زبده ترین افرادش به تعقیب او می پردازد....

 

 فیلم آرامش تماشاگر را سلب می کند تا در پایانی اندکی شعاری، آرامشی پایدارتر به او بدهد؛ که ای کاش نمی داد و قبل از رسیدن ناجی ها از جهان متمدن ،به پایان می رسید

 

 

حواشی:


مل گیبسون(متولد ۱۹۵۶) که بیشتر به عنوان بازیگر شهرت دارد، کار خود را با بازی در سریال سالیوان ها در سال ۱۹۷۶ آغاز کرد و بعدتر با بازی در فیلم هایی چون سال زیستن پر مخاطره (۱۹۸۲) به شهرت رسید.

اولین فیلمش به عنوان کارگردان، مرد بدون چهره (۱۹۹۳) فیلم چندان موفقی نبود، اما فیلم بعدی، شجاع دل (۱۹۹۵) به یک فیلم اسکاری بدل شد و فیلم سومش، مصائب مسیح (۲۰۰۴) با طرح مساله به صلیب کشیده شدن مسیح، جنجال به راه انداخت.

آپوکالیپتو چهارمین فیلم اوست که به گمان بسیاری بهترین فیلمش است. فیلم به زبان مایایی تهیه شده و توانسته نظر مساعد منتقدان را به خود جلب کند و نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گلدن گلاب و بفتا شده است.

از نکات جالب توجه در فیلم این که همکار مل گیبسون در نوشتن فیلمنامه و تهیه فیلم، یک ایرانی به نام "فرهاد صفی نیا" ست.

تحلیل فیلم:
آپوکالیپتو اهمیت و اعتبارش را از خلق جهان آخرالزمانی ای می یابد که به راحتی تماشاگر – عام و خاص – را در طول بیش از دو ساعت جذب می کند و پیش می برد.

آپوکالیپتو بازگشتی است به اصل اول موفقیت هالیوود یعنی قصه گویی . فیلم بدون اتلاف وقت قصه می گوید و با فیلمنامه ای قابل ستایش، می تواند با کمترین دیالوگ، شخصیت هایی ملموس و باور پذیر را رو در روی تماشاگرش قرار دهد.

همه وقایع و مکان ها برای تماشاگر نا آشناست (به ویژه سبعیت شخصیت ها که فیلم در پرداخت آن مطلقاً از محافظه کاری مرسوم هالیوود پیروی نمی کند و به طرزی غیر قابل باور خشونت ذاتی شخصیت هایش را به نمایش می گذارد)، اما همه چیزهایی که تماشاگر شاید پیش تر مشابه آن را ندیده، این جا بسیار آشنا و ملموس به نظر می رسد.

این میسر نمی شود مگر با خلق فضایی که به شدت واقعی است. ما خشونت بیش از حد شخصیت ها را باور می کنیم، همان طور که اعتقادات آنها به جبر، طالع و طبیعت برای ما باور پذیر جلوه می کند.

هیچ صحنه یا اتفاقی بی دلیل و خارج از چارچوب قصه نیست. فیلم از همان ابتدا قصه جذابش را آغاز می کند و تا انتها بدون حشو و زوائد پیش می رود.

از همان آغاز حرف های پیر قوم درباره این که 'پدرانش در این جنگل شکار می کرده اند، او هم شکار می کند و نیز پسرش و فرزندان او' ، به دل می نشیند و فضا را برای روح معنوی فیلم آماده می کند.

در همان صحنه شکار ابتدایی روی دیگر فیلم را هم می توان دید: خشونت.

فیلم از همان آغاز دو جهان متفاوت را ترسیم می کند: جهانی آرام و روحانی و جهانی پر از خشونت که به تقابل با جهان امن می رسد و دنیای آپوکالیپتیکی بنا می کند که در آن رسیدن به مرگ ، خود نوعی آرامش است ( تقریباً غالب مرگ های از پیش مشخص در فیلم، با طلب آمرزش و آسایش همراه است؛ با جمله "سفر بخیر").

آپوکالیپتو شاید بهترین فیلم گیبسون باشد که فرهاد صفی نیا نیز یکی از فیلمنامه نویسان آن بوده است

در نتیجه این نوع نگاه، فیلم تاویل پذیر است و در عین قصه ساده اش، از جهان پر از خشونت و جنگ امروز ما حرف می زند و با اشاره به قربانی کردن برای خدا، از حقیقتی سخن می گوید که همه گمانشان بر این است که نزد آنهاست و بس.

همه این ها به چشم نمی آید مگر با تکنیکی قوی و چشمگیر که حضور نرم و مسلطش را در غالب صحنه ها به تماشاگر حرفه ای یادآوری می کند.

دوربین در بیشتر صحنه ها متحرک است و می تواند بخش عمده ای از هیجان صحنه را به دوش بکشد.

قطع ها درست و به موقع اند و زاویه های دوربین دقیق و بجا. مثلاً نگاه کنید که در صحنه قربانی کردن، چطور دوربین با شخصیتی که به زیر تیغ می رود همراه می شود و حتی از زاویه دید او چطور نماهای چرخان و برعکس نامانوس اما درست، تماشاگر را در احوال شخصیت دخیل می کند و تماشاگر می تواند گوشه ای از حس مرگی چنین دلخراش را تجربه کند.

فیلم آرامش تماشاگر را سلب می کند تا در پایانی اندکی شعاری، آرامشی پایدارتر به او بدهد؛ که ای کاش نمی داد و پیش تر – قبل از رسیدن ناجی ها از جهان متمدن، که آشکارا در تضاد با وجه تاویل پذیر فیلم است؛ وجهی که اساساً وجود جهان متمدن را زیر سوال می برد- به پایان می رسید و ما را در رویای جست و جوی آرامش ابدی باقی می گذاشت.

شناسنامه فیلم:
کارگردان: مل گیبسون
فیلمنامه: گیبسون و فرهاد صفی نیا
بازیگران:رودی یانگ بلاد،جراردو تاراسنا،رائول تریجیلو، دالیا هرناندز
محصول ۲۰۰۶، آمریکا،۱۳۹ دقیقه،

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.