ایران ۳۷۰ سال پیش از نگاه یک سیاح عثمانی (۳): مراغه، اردبیل و ایروان

از بالا ایروان، آرامگاه شیخ صفی و اردبیل رادیو فردا , عباس جوادی
چلبی، سیاح معروف عثمانی (۱۶۱۱-۱۶۸۲) که حدودا ۳۷۰ سال پیش دیده‌های خود را از ده‌ها مملکت و سرزمین جهان آن دوره در یازده جلد به قلم آورده، نکات و تفصیلات فوق العاده جالبی در باره بسیاری نقاط ایران آن زمان، زندگی مردم و فرهنگ و زبان آنان دارد که تا کنون عموما از حیطه توجه ایرانیان به دور مانده‌است.
 
در رابطه با دوره صفوی، تاریخ‌نویسی ایرانی از قرن بیستم به بعد به خوبی از تواریخ و سیاحتنامه‌های اروپایی استفاده کرده، اما سفرنامه‌های شرقی مورد توجه چندانی قرار نگرفته اند. یک دلیل این امر کم بودن سیاحتنامه‌ها به زبان‌های اصلی خاورمیانه یعنی عربی، فارسی و ترکی است، در حالی که در باره همین دوره می‌توان آثار فراوانی به زبان‌های اروپایی یافت.
اولیا چلبی، جهان‌گرد معروف عثمانی (۱۶۱۱-۱۶۸۲)، ۳۷۰ سال پیش دیده‌های خود را از ده‌ها کشور به رشته تحریر درآورد. چلبی دو بار نیز (۱۶۴۷ و ۱۶۵۴) به ایران سفر کرد. او دیده‌ها و یا گاه شنیده‌های خود را از شهرها و ولایات گوناگون شمال غرب ایران آن دوران از قبیل تبریز، اردبیل، ارومیه، مراغه، همدان، نخجوان، گنجه، ایروان، تفلیس، دربند و باکو نوشت. در این سلسه مقالات چکیده مهم‌ترین جنبه‌های بخش ایران، از اصل ترکی عثمانی به فارسی ترجمه شده و در اختیار کاربران رادیو فردا قرار گرفته‌است. آنچه که داخل پرانتزها می‌خوانید، توضیحات مترجم، عباس جوادی، است. ​چلبی از سیاحان معدودی است که از عثمانی برخاسته، در کشور‌های دیگر و همسایه سفرکرده و خاطرات سفر خود را به زبان خود، یعنی ترکی عثمانی ثبت کرده‌است. این در عثمانی مصادف است با زمان سلطان مراد چهارم و در ایران زمان سلطنت شاه صفی. یعنی مدت کوتاهی پس از عقد قرارداد صلح بین ایران شیعه و صفوی، و عثمانی سنی.
 
چلبی دو بار (۱۶۴۷ و ۱۶۵۴) به ایران رفته و دیده‌ها و یا گاه شنیده‌های خود را از شهرها و ولایات گوناگون شمال غرب ایران آن دوران از قبیل تبریز، اردبیل، ارومیه، مراغه، همدان، نخجوان، گنجه، ایروان، تفلیس، دربند و باکو به قلم آورده‌است. در آن دوران هنوز شرق مسلمان تحت حاکمیت دو امپراتوری بزرگ عثمانی و صفوی بود وهنوز قفقاز از ایران جدا نشده بود.
 
از این خاطرات تنها شرح مختصر سفر تبریز همراه با توصیف بسیارمختصری در باره مراغه، اردبیل و ایروان در سال ۱۳۳۸ از سوی مرحوم حسین نخجوانی به فارسی ترجمه و در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز به چاپ رسید، اما باقیمانده این بخش نسبتا بزرگ هنوز به فارسی ترجمه و چاپ نشده‌است. ترجمه کامل و مقایسه‌ای انگلیسی مجموعه بخش ایران صفوی از سیاحتنامه اولیا چلبی در سال ۲۰۱۰ توسط حسن جوادی و ویلم فلور انجام شد و از سوی انتشارات «میج» در آمریکا به چاپ رسید.
 
رادیو فردا در سلسله مقالات هفتگی، چکیده مهم‌ترین جنبه‌های بخش ایران این خاطرات را به خوانندگان خود تقدیم می‌کند. تلخیص و ترجمه از اصل ترکی عثمانی به فارسی و از سوی عباس جوادی انجام گرفته‌است.
 
جا دارد تاکید کنیم که مطالعه پانویس‌ها به درک بهتر متن و شرایط آن دوره تاریخی کمک خواهد کرد. تصویرهای این نوشته از سفرنامه‌های سیاحان اروپایی تا اواخر قرن نوزدهم است. آنچه که در داخل پرانتز خواهید خواند، توضیحات مترجم است.
سیاحتنامه چلبی، چاپ نخست ترکی عثمانی، در باره مراغه، ص ۲۶۸-۲۶۹ خاطرات اولیاء چلبی ازایران ۳۷۰ سال پیش (۳): مراغه، اردبیل و ایروان
در پایان دیدار خود از تبریز به شام غازان (شنب غازان، امروزه یکی از محله‌های تبریز) و قلعه «قله» دردامنه کوه ولیان رفتیم که در شرق تبریز قرار دارد. سپس از طریق سردرود، دوشت و چولان دروق رهسپار مراغه شدیم (۱۵).
اوصاف شهر بزرگ و پایتخت باستانی ایران، مراغه
خان‌نشینی جداگانه در خاک آذربایجان و حدود تبریز است. یک هزار سرباز دارد. قاضی، کلانتر، داروغه و منشی خود را داراست. این شهر نخستین تختگاه (مرکز) آذربایجان است که هوشنگ شاه در ایام قدیم ساخته‌است (۱۶). بسیاری دانشمندان ماهر دارد. خلق شهر بزاز، حلاج و پای باف (نساج) است. این شهر اگر چه از سوی عسگران  سلطان مراد چهارم (عثمانی) ویران شده، اما اینجا و آنجا دوباره معمور می‌گردد. پیش تر از این، در دوره خلیفه مروان اموی، تعمیر شده و در آن دوره صاحب هفتاد هزار خانه آباد بوده‌است. هنوز بین شهر و کوه سهند خرابه‌خانه‌هایی که از آن دوران باقی مانده، نمایان است. هفت هزار و یکصد و شصت خانه با بام‌های گلی دارد. در شهر یازده مسجد جامع، شصت مسجد، چهل خان و کاروانسرا، چهل تکیه درویشان، یازده حمام دلگشا و و همچنین سه هزار دکان هست. مراغه هنگام حمله هلاکو از تبار چنگیز به بغداد که مقر خلیفه مستنصربالله بود، تخریب و منهدم گردید. کوه سهند که در شمال مراغه قرار دارد، مانع آمدن هوای شمال می‌شود و به همین جهت هوای مراغه سنگین است. آبش از کوهدامن سهند می‌آید و باغ و بوستانش را آبیاری می‌کند. خانه‌های این شهر دارای حوض، فواره و سراپرده‌اند. انگور، انار و سبزی مراغه مشهور است. اهالی آن به غایت سپید رو، زیبا چشم و شیرین سخن‌اند و چهره‌ای نورانی دارند. اکثریتشان در نهان حنفی مذهب و صوفی مشرب هستند. زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می‌کنند (۱۷). انسان‌های فصیح‌اللسان و بدیع‌البیان در مراغه بسیارند. مراغه هشت ناحیه (محال) دارد که عبارتند از: سراچون، پناچون، درجروت، کاردول، هشترود، بهسند، رنگوران و قزل اورن. این محال‌ها هر کدام ۸۰ تا ۱۰۰ ده دارند که مجموعا تعدادشان به ۵۶۰ ده می‌رسد و برخی از آنها روستاهایی کلان و شهر مانند هستند که مساجد جامع، حمام، خان، کاروانسرا و بازارها و تیمچه‌های خود را دارند.
 
آنگاه مراغه را پشت سر گذاشته از طریق روستای تورنا چایری به اوجان رفتیم که شهری است قدیمی در جانب شرقی کوه اوجان (جنوب غرب تبریز). این شهر از جانب هلاکو ویران شده‌است. گویند نخستین بانی اوجان بیژن فرزند کیومرث فرزند گودرز بوده‌است. در گذشته شهری بسیار آراسته بوده، اما با گذشت زمان خراب شده و مردمش به تبریز کوچیده‌اند. پس از دیداری کوتاه از قلعه کهروان به سوی شهر اردبیل رهسپار شدیم.
آرامگاه شیخ صفی در اردبیل اوصاف تختگاه سابق ایران زمین، قلعه اردبیل
در عراق عجم قرار دارد. شهری است در خاک آذربایجان که مکان شیخ صفی بوده‌است. دوره‌ای هم بوده که عثمانی‌ها اردبیل را فتح کرده، آن را به یک بیگلر بیگی (۱۸) تبدیل کرده بودند. بعدها اردبیل باز به دست «خارجی‌ها» («منحرفین» مذهبی) افتاده، قلعه‌اش خراب و دل مردمش کباب گردید. آنگاه سردار معظم سلطان مراد چهارم (عثمانی)، خسرو پاشا، همدان، درگزین و اردبیل را غارت کرد. دیرتر اردبیل دوباره آبادان شده امروزه خان‌نشینی در حاکمیت ایران است. سه هزار سرباز، داروغه، کلانتر، منشی، قاضی و شیخ الاسلام دارد. از شهر تا کوه سهلان (سبلان) و از هر سوی کوه تا قله آن یک روز راه‌ است. شهر در میانه دشتی وسیع و پرمحصول و در جنب دریاچه‌ای (دریاچه اردبیل و یا خزر) قرار گرفته که همچون آب حیات است. نخستین بنیانگذار اردبیل یکی از پادشاهان ‌هایکانیان (ارمنستان) به نام اردبیل فرزند اردمنی یونانی است (۱۹). زمانی که حضرت عمر، بصره را تسخیر کرده رو به سوی دیار عجم گذاشت، قلعه اردبیل به جهت ترس (از حملات عمر) بنا گردید. این اردبیل در ایام قدیم شهری بس وسیع بوده، یک سویش تا به کوه سبلان می‌رسیده‌است. امروزه فاصله بین شهر و کوه دو فرسخ است که با محاسبه یک فرسخ برابر با دوازده هزار گام، این فاصله برابر با بیست و چهار هزار قدم می‌شود. بر فراز قله نهایی کوه، برفی جاودانی می‌درخشد. همه آب‌های اردبیل از این کوه می‌آید. آبش پاک، لذیذ و به غایت آسان هضم است. مردمش اگر هم به ظاهر ادعای شافعی مذهب کنند، آشکار است که در نهان جعفری هستند. فاصله بین اردبیل و تبریز بیست و پنج فرسخ است. هوایش مانند هوای ارضروم است. با وجود زمستان‌های سردش حبوبات و محصولاتش فراوان است و از گندم یک سال حتی به سال بعد هم می‌ماند. از یک دانه حبوبات که کاشته شود، هشتاد دانه حاصل شود. به خاطر سختی زمستان، باغ و باغچه، میوه و سبزه کم دارد، اما گلستان و بوستان مشبک بسیار دارد.
منظره اردبیل در سال ۱۶۳۷ اوصاف دریاچه اردبیل
دریاچه کوچکی است که در آب حیات بخش آن هر گونه ماهی یافت می‌شود. در شرق این دریاچه تبریز و در فاصله یک فرسخی غرب آن اورمیه قرار دارد (۲۰). میان اردبیل و این دریاچه روستاهای معمور و آبادان قرار گرفته‌اند. تجار و ماهیگیرانی که با قایق خود روی این دریاچه به صید ماهی می‌پردازند، کالای خود را به نقاط گوناگون و به ویژه به رومیه (ارومیه)، دُمدُمی و دُمبلی (۲۱) برده و می‌فروشند. گرداگرد این دریاچه از دریاچه وان بزرگ‌تر است. دور زدن آن با پای پیاده دستکم ده روز طول می‌کشد. آب دریاچه وان مانند سم هلاهل تلخ است، اما آب این دریاچه همچون آب حیات شیرین است (۲۲). عمق آن برابر با هفتاد قُلاج (درازای دو دست) است. این دریاچه در همان شبی پدید آمد که حضرت رسول اکرم از رحم مادر مشتق شد و همزمان، طاق کسرا، بت‌های مکه و ایاصوفیه به لرزه درآمده، ترَک برداشت. چهل و پنج رودخانه کوچک و بزرگ از چهار سو به‌این دریاچه می‌ریزند. بزرگ‌ترین آنان رودخانه سهلان (سبلان) است که اردبیل را آبیاری می‌کند و سپس به‌این دریاچه می‌ریزد. رودخانه کهران نیز به‌این دریاچه می‌پیوندد.
سنگی از عجایب خلقت
در خارج از شهر اردبیل سنگی وجود دارد بزرگ، سیاه، گِرد و سنگین‌تر از آهن. وزنش تقریبا سه قنطار (۲۳) است. سنگی است صیقل‌یافته و درخشان. کاهنان باستان روی این سنگ چیزهای زیادی به خط عبرانی نوشته و صورت انسانی را نقش کرده‌اند که دستانش را گشاده و رو به آسمان گرفته‌است. هنگامی که در اردبیل باران رحمت نازل نمی شود، اعیان و اشراف، خرد و کلان این سنگ را غلتانده به شهر می‌آورند. از عظمت خداوند، سه روز و سه شب باران نزول می‌کند و آب رحمت مزرعه‌ها، دهات وقصبات را آبیاری می‌کند. آنگاه سنگ مزبور را باز به جای خود برمی گردانند و باران قطع می‌شود. عجیب است که هر قدر این سنگ به شهر نزدیک‌تر می‌شود، باران نیز به همان درجه شدت می‌گیرد. در آن حال اهالی اردبیل از فرط باران چشم گشودن نتوانند. هنگامی هم که سنگ را به خارج از شهر و به جای قبلی خود می‌برند، دریاچه اردبیل به طغیان آمده ولایت را در خود غرق می‌کند.
 
هنگامی هم که‌این سنگ را بلند کرده از جای همیشگی‌اش، به جای دیگری منتقل می‌کنند، سنگ عظیم و چهارگوشه دیگری در جای آن ظهور می‌کند که روی آن هم چیزهای بسیاری به خط عبرانی و سریانی نوشته شده‌است. روی این سنگ چهار گوشه دوازده سوراخ هست. تا بازگردانیدن آن سنگ نخست از هر سوراخ این سنگ دوم جویباری جاری می‌شود. حتی با بازگردانیدن سنگ نخست آن جویبار‌ها قطع نمی شوند. برخی علمای اردبیل می‌گویند که‌ این سنگ همان سنگی است که حضرت موسی در «صحرای تیه» با عصایش دوازده بار بر آن زد و دوازده جویبار جاری شد و به آیه «فاضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنا عشر عینا» اشاره می‌کنند. لیکن به نظر اهالی اردبیل این سنگ از طلسم‌های جد شاهان ایران، شیخ صفی بوده که به مرتبه قطب اکبر نایل شده بود.
 
و بالاخره از آنجا که در اردبیل گربه‌ها زیاد نیستند، موش فراوان است. جامه و خرقه پشمینه اردبیلیان از بلای موش‌ها پاره پاره شده‌است. از این روست که در شهر گربه مورد خرید و فروش قرار می‌گیرد. حتی دلال‌های گربه نیز هستند که با این کار مشغولند. گربه‌ها را در قفسی نهاده، می‌فروشند. به ویژه گربه‌های دیووریگی (در شرق آناتولی) بسیار مقبول هستند و من دیدم که دانه‌ای به صد «قروش» فروخته می‌شدند (۲۴). اما باز هم گربه در این شهر زیاد یافت نمی‌شود. دلال‌های گربه هنگام فروش گربه ‌این اشعار را می‌خوانند:
 
ای طالبان مرابه/صنوره سیاره
 
مودبه و هرابه/مونسه و طرابه
 
سراقه دکل، غمخواره/ فاره یه ویرمز چاره (۲۵)
 
پس از این دیدار از اردبیل و زیارت آرامگاه شیخ صفی الدین که نخستین شاه ‌ایران و توران است (۲۶) و صدها درویش تربه دار و اوقافی عظیم دارد، باز عازم تبریز شدیم تا از آنجا از راه خوی و بهستان به ‌ایروان برویم. در تبریز خان عالی‌شان شهر ما را به گرمی پذیرفت و هدایای بسیاری به ما و پاشای عالیقدر ارضروم داد. روز بعد خان عالی‌شان با سربازانش سوار اسب شد و ما را به محله‌ای به نام عین علی در نزدیکی تبریز برد و ضیافتی به افتخار ما داد که به تعریف نگنجد. سپس به عنوان خرج راه پنج تومان عباسی به حقیر و بیست تومان آقجه و هدایایی همچون پارچه مخمل و اطلسی و دستاربه همراهان حقیر احسان داد. آنگاه سیصد مرد قوی‌هیکل اسب‌سوار و «یساول آقاسی» (رییس نگهبانان) را با من همراه کرده به او فرمود: «ای یساول آقاسی، برادر من اولیاء آقا را از همان راه‌های آبادانی که قیصر روی زمین، مراد خان چهارم (عثمانی) از ایروان به تبریز آمده بود، راهنما شو و کاروان او را به نحو احسن نگهبان باش.» آنگاه روبوسی و خداحافظی کردیم. آنها به تبریز بازگشتند و ما راهی ایروان گشتیم.
 
ابتدا به صوفیان آمدیم که در گذشته قصبه‌ای بزرگ بوده، اما بعدها از سوی قوم مغول و سپس به دست سلطان مراد چهارم (عثمانی) حتی به صورتی شدیدتر تخریب شده‌است. هر سال در اینجا در ماه عاشورا به چند صد هزار نفر خیرات عاشورا داده می‌شود، جماعتش در باطن همه شافعی، برخی نیز حنفی هستند (۲۷). از آنجا به قلعه خوی آمدیم.
 اوصاف شهر و قلعه خوی دلجوی
خان‌نشین جداگانه‌ای در خاک آذربایجان و صاحب تقریبا یک‌هزار سرباز و همچنین کلانتر و داروغه، قوروجی (رییس نگهبانان،) دیزچوکن (رییس غلامان) و مهماندار خود است. خوی در غرب شهر ممند (مرند) و ده فرسخی آن است. قلعه خوی در صحرایی مسطح قرار گرفته و به شکل مربع است. در داخل قلعه یکهزار نفر جمعیت، صد خانه و یک مسجد وجود دارد. خندق‌های اطراف قلعه چندان عمیق نیستند. دو دروازه دارد. یکی به جانب جنوب است و دروازه تبریز و دومی به جانب غرب است و دروازه مرند نام دارد. درون قلعه یکصد و بیرون قلعه هفت هزار خانه، هفتاد محراب مسجد و دو حمام هست.
 
محیط شهر حدود سیزده هزار قدم است. بانی قلعه فرهاد پاشا و بانی شهر قدیم خوی حیدر شاه‌است. خوی چندین بار تخریب شده‌است. از خرابی ناشی از سلطان مراد چهارم (عثمانی) به‌این سو به تدریج آباد می‌شود. محصول صحرای خوی برنج دانه دار است. هوای شهر به گرما متمایل است. پنبه و انگور آبدار دارد. رودخانه خوی از کوه سلماس سرچشمه گرفته به رود ارس می‌ریزد. باغ و بوستان و گلستانش مشهور است. میوه مشهورش عبارت از گلابی پیغمبر است. به خاطر آب و هوای مساعدش، رنگ و روی خلق خوی سپید است. برخی مورخین به‌این شهر نام ترکستان، افشارستان و یا ایرانستان داده‌اند. یکصد و هشتاد قصبه آبادان دارد. اهالی آن اکثرا سنی شافعی هستند. از آنجا که اهالی‌اش ریش بلند می‌گذاشتند، شاه اسماعیل از آنها «خراج طول ریش» (طول ساققال) می‌گرفت. از دوره شاه صفی به بعد این خراج لغو شده‌است. اگرچه باز ریش بلند می‌گذارند، اما خراج نمی پردازند. آنگاه پس از دیدار از قصبه‌های بهستان و چورس (در نخجوان) و سپس قره چبوغ، مللی روان، اوشارلی و شورکلی و بعد سیف الدین وارد حوالی و شهر روان (ایروان) شدیم.
منظره‌ ایروان اوصاف قلعه روان (ایروان) آذربایجان (۲۸)
در دروازه‌ایروان به سرای (دارالعماره) خان شهر رفتیم که تهی بود و آدمیزادی در آنجا نبود، چونکه خان ایروان برای شرکت در عروسی خواهرش که با خان یاکو/یاقو (باکو) ازدواج می‌کرد، به آنجا سفرکرده بود. کدخدای سرای خان ما را در آن قلعه جابه‌جا کرد و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های ما را فراهم کرد. ما نیز هدایای خان تبریز را که به خان ارضروم داده بود، به آن شهر فرستاده و خود پس از مدتی استراحت به تماشای شهر ایروان پرداختیم.
ذکر بنای شهر ایروان
(در اینجا چلبی مانند خاطرات خود ازاکثر شهرهای دیگر آذربایجان، ابتدا به شرح تاریخ کشاکش‌های نظامی بین ایران و عثمانی بر سر ایروان می‌پردازد که بالاخره پس از فراز و فرود‌های بسیار تحت حاکمیت ایرانیان قرار گرفته بود. آنگاه چنین ادامه می‌دهد:) پس از جنگ‌ها، هجوم و گریز‌ها، خرابی‌ها و دست بدست شدن‌های بسیار، قلعه ‌ایروان به دست مرتضی پاشای عثمانی می‌افتد، در حالی که شاه عجم با صد هزار سرباز خود آمده قلعه را محاصره کرده و امان آن را سلب می‌کند. پس از هفت ماه محاصره، مرتضی پاشای عثمانی انگشتر الماس خود را بلعیده، مرحوم می‌شود. صبح روز بعد عساگر عثمانی از قلعه بیرون آمده، امان می‌طلبند و قلعه را به ‌ایرانیان تسلیم می‌کنند. اما هنگامی که عسگرهای عثمانی در حال ترک قلعه بودند، سربازان قزلباش به آنان حمله کرده، برخی از آنان را شهید می‌کنند، در حالی که برخی دیگر از عساگر گریزان شده، خود را به رود ارس می‌اندازند. از آنها عده‌ای خود را از آب بیرون کشیده، به قلعه‌های قارص و بایزید (در عثمانی) می‌رسانند و خلاص می‌شوند. سلطان مراد خان چهارم (عثمانی) با شنیدن این خبر الیم کمر همت بسته، کوشش می‌کند که بغداد بهشت آباد را از دست عجم رها کند. چنین شد که از سال ۱۰۴۵ ( ۱۶۳۵ میلادی) به بعد ایروان به دست ایران افتاد و آباد و معمور گشت. لیکن از آنجا که حصار قلعه تنها یک لایه ‌است، تحمل چندانی به هجوم شدید ندارد. هنوز هم در دیوار و بدنه آن آثار توپ‌های مراد خان چهارم نمایان است. در جانب رودخانه زنگی، خندقی در بیرون حصار نیست، اما در جانب جنوب، شرق و شمال، خندق‌هایی هستند که چون در زمین آبی ساخته شده‌اند، عمق چندانی ندارند. شهر سه دروازه قدرتمند و آهنین دارد. دروازه تبریز در طرف جنوب و دروازه میدان به سوی شمال باز می‌شود که به‌این «دروازه ییلا» هم می‌گویند. میدان چوگان نیز در همین طرف است. یک دروازه دیگر هم به فارسی «دروازه پل» نامیده می‌شود. صد پاره توپ خرد و کلان نیز از دوره عثمانی به جا مانده‌است. دیگر آلات و ابزار جنگی این قلعه حد و حساب ندارد. از آنجا که‌این شهر سرزمین آذربایجان محسوب می‌شود، به دست عجم افتاده‌است. سه هزارتن نیروی مسلح قلعه، سه هزار سرباز خان عجم و هفت هزار سرباز ایالت در شهر موجود است. ایروان چندین بار مرکز چندین خان‌نشین و مقر بیگلر بیگی شده‌است. قاضی، ملا، شیخ شریف، کلانتر، داروغه، منشی، یساول آقاسی و قوروجی باشی (رییس نگهبانان) ، ایشیک آقاسی (رییس تشریفات)، دیز چوکن آقاسی (رییس غلامان) و مهماندار و شهبندر(رییس تجار) خود را داراست. در شهر حدود یکهزار و شصت خانه گلی موجود است. آبادترین آنها سرا و دارالعماره خان است که امیر گونه آن را ساخته‌است. در جنب غربی این دارالعماره دارالضرب شاه وجود دارد که در آن سکه عباسی و بیستی می‌زنند. محله آن سوی دروازه ییلا، شهر قدیم نام دارد که دارای یک کاروانسرا، مسجدی بزرگ و یک بازار است.
 
سخن کوتاه، درون و بیرون بازارهای شاهی، زیباست. در همان اول پل، باغ خان قرار دارد که آن هم دارای مسجد و حمام و خان و بازار خودش است و به شهر دیگری می‌ماند. در سال ۱۰۴۵ (۱۶۳۵ م.) یعنی هنگامی که‌ ایروان به دست ایرانیان افتاد، آنها در طرف شرق شهر یک دیوار سه لایه کاهگلی ساختند که از سنگ هم محکم تر است.
 
در حالی‌که حقیر مشغول تماشای ایروان بود، چاپار خان آمد که مرا به مهمانی خود (در باکو) دعوت می‌کرد. کدخدای قلعه به حقیر ده تومان بابت خرج راه داد. حقیر نیز پس از تدارکات لازم همراه با چهل نفر از توابع و سربازان خود به سوی باکو حرکت کردیم.
 
(در بخش آینده، خاطرات اولیا چلبی از شکی، شماخی و باکو را خواهید خواند.)
پانویس‌ها:
(۱۵) سلطان محمود غازان مهم‌ترین پادشاه‌ ایلخانان مغول (۶۵۴ تا ۷۵۰ ه‍. ق. معادل ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی) در ایران بود که پس از بایدوخان به پادشاهی رسید. پایتخت ایلخانان به ترتیب در مراغه، تبریز و سلطانیه بود. در دوره غازان خان که اولین پادشاه مغول بود که از آیین بودا به اسلام گرویده بود، اصلاحات بسیاری در حکومتداری عملی گردید و کار‌های ساختمانی زیادی از جمله در تبریز و مراغه انجام یافت. تا دوره‌ای که سیاحتنامه چلبی نوشته شد، زلزله‌ها و تخریب بخشی از این بناها بخاطر پیشگیری از خطر تکرار تهاجم عثمانی، بسیاری از این بناها را از بین برده بود، اما آرامگاه غازان هنوز موجود بود. این آرامگاه و محله آن را مردم تبریز «شام غازان» می‌نامند. چلبی هم توضیح می‌دهد که‌ این نامگذاری به خاطر زیبایی این محله و شباهت آن به شام و یا دمشق سوریه بود. اما در نوشتار این نام را اغلب «شنب غازان» می‌نویسند. «شنب» به زبان مغولی معنای آرامگاه و مقبره می‌دهد.
(۱۶) بنا به شاهنامه فردوسی، هوشنگ معروف به پیشداد، دومین پادشاه جهان بود.
(۱۷) در برخی نسخه‌های دیگر سیاحتنامه، کاربرد زبان پهلوی به اکثریت مردم مراغه اعم از زن و مرد تعمیم داده شده‌است.
(۱۸) به گفته ولادیمیر مینورسکی در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی» (ص ۷۸) بیگلربیگیان حکامی بودند که از پایتخت تعیین می‌گشتند. مقام بیگلربیگی زیر شاه و بلافاصله پس از صدراعظم و گاه حتی موروثی بود.
(۱۹) معلوم نیست چلبی این نام و اطلاعات را از کجا گرفته‌است.
(۲۰) چلبی در اینجا دریاچه‌های اورمیه (ارومیه) و خزر را عوضی گرفته‌است.
(۲۱) دمدمی قصبه‌ای است در سی کیلومتری غرب اردبیل . به نقل از ح. جوادی و ویلم فلور به نقل از «فرهنگ رزم آرا»، قلعه دمدمی در سال ۱۶۰۸ از سوی کردهای برادوست ساخته شده‌است. دُنبلی نام شهر یا قصبه نیست، بلکه طایفه‌ای بوده که بین سلماس و خوی می‌زیستند.
(۲۲) ن. زیرنویس ۲۰.
(۲۳) قنطار در گذشته واحد وزن در خاورزمین بوده و نسبت به کشور فرق می‌کرده‌است. قنطار در امپراتوری عثمانی برابر با ۵۶.۴ کیلوگرم بود.
(۲۴) در عثمانی یک «قروش» برابر با یکصد «آقچه» بود.
(۲۵) ترجمه: «ای طالبان گربه/گربه‌های شکارچی//گربه‌های مجازات کننده و مهاجم/گربه‌های مونس و همدم//این گربه‌ها دزد نیستند، غمخوار هستند//راه فراری برای موش‌ها نمی گذارند»
(۲۶) طبیعتا شیخ صفی شاه نبود، بلکه شیخ و یا پیر یک طریقت صوفی بود. شاید منظور چلبی از «شاه» در این جا لقب «شاه» است که در طریقت‌های صوفی و بعد علوی به شیوخ طریقت داده می‌شد، مانند «شاه حیدر» و یا «شاه اسماعیل» که در اینجا منظور نه پادشاهی دنیوی، بلکه رهبری معنوی و تصوفی است.
(۲۷) در این رابطه باید گفت که درسیاحتنامه چلبی به‌ ایران دو چیز به‌خصوص جلب توجه می‌کند. یکم اینکه روایت‌های تاریخی در این سیاحتنامه (صرف نطر ازصحت و سقم دقیق آنها) نشان دهنده آن است که‌ این مناطق ایران و قفقاز پیوسته مورد هجوم، غارت، فتح و تخریب متقابل دو طرف بخصوص عثمانی و پیش از آن مغول بوده‌اند، تا جایی که به گفته برخی تاریخنویسان در این مناطق «سنگ روی سنگ نمانده‌است».
ثانیا چلبی در بسیاری موارد می‌گوید که مردم این یا آن قصبه و شهر به طور پنهانی حنفی و یا شافعی هستند، اما در ظاهر خود را همچون شیعه و جعفری واکرد می‌نمایند. می‌دانیم که در سال‌های ۱۶۵۰ م. که زمان سفر چلبی است، نزدیک به ۱۵۰ سال از رسمیت دولتی و حتی گاه اجباری مذهب شیعه توسط شاه اسماعیل صفوی و متعاقبین او در ایران گذشته بود. از این جهت صحت ادعای در نهان سنی بودن برخی «نوشیعیان سابقا سنی» دور از احتمال نیست.
اما احتمالا عامل دیگری نیز در اینجا می‌تواند نقشی بازی کرده باشد و آن اینکه شاید هم برخی مخاطبین و هم صحبت‌های چلبی که همچون نماینده دولت سنی عثمانی در سفر بوده و خود نیز مسلمانی حنفی مذهب و ظاهرا بسیار مومن بوده، برای خوش آمد او مدعی شده اند که به ظاهر شیعه، اما در نهان، سنی مذهب هستند.
(۲۸) طوری که قبلا هم گفتیم، چلبی از ابتدا تا انتهای خاطراتش شهر ایروان را «روان» می‌نامد. شاید یک دلیلش این است که چلبی در همین خاطرات به آغاز بنای شهر ایروان پرداخته آن را به خانی به نام «روان خان» منسوب می‌شمارد. طبیعی است که‌این فرضیه اشتباه‌است. در واقع ایروان شهری است بسیار قدیمی و نام ایروان معاصر نیز که در سده‌های دوارزدهم و سیزدهم بنا شده، ربطی به کسی به نام «روان خان» ندارد. در آن دوره خان‌نشین‌های ایروان، قره‌باغ، خوی و ماکو تابع بیگلر بیگی تبریز بود.
+18
رأی دهید
-7

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۵
    Azerbaijan.oglu - لندن، انگلستان

    ترجمه این سیاحتنامه نژادپرستی و ناشی از تفکرات ضد ترکی مترجم ان عباس جوادی است. خیلی محسوس و زیرکانه در جهت منافع خودشان ترجمه کرده اند
    29
    8
    شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    rahjoo - بابل، ایران
    [::Azerbaijan.oglu - لندن، انگلستان::]. من این ساتنامه را نخوانده ام! ولی مطمئنم وقتی یک تجزیه طلب ترک اینچنین ازآن برآشفته پس حتما درست و راست بوده!اصولا پان ترکان دستکم این سایت یا درحال گفتن مهملات ویا توهین به ایران و یا آسمون ریسمون بافتن از کلمات هستند برای اثبات ریشه نداشته شان در ایران باستان
    4
    20
    شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۳
    Pezhman - وین، اتریش
    چه اطلاعات جالبی آنهم از سوی یک ترک عثمانی. خوشمان آمد. پس زبان آذربایجانیها پهلوی بوده.البته استاد احمد کسروی هم در مورد زبان اهالی آذربایجان قبل از حمله مغول و هجوم وحشیهای آسیای مرکزی زبان مردم تبریز و آدربایجان را زبان پهلوی میدانست. و سخن این جهانگرد ترک عثمانی را تائید میکند.
    3
    18
    شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۴
    باباجان - لندن، انگلستان
    ترجمه خاطرات سیاح ترک در مورد آذربایجان و ایران توسط پان ایرانیست ها درست مثل ترجمه تاریخ هرودوت در مورد سیروس هست ! . هرودوت صد سال بعد از کوروش زیسته ولی داستانهای سیروس را از آثار اشیه و تشیه یونانی که در دوره سیروس بوده نوشته که " سیروس مادرش یهودی بود و پدرش نامعلوم و از فراری های اورشلیم در زمان حمله بابلیان هست " ترجمه یک پان فارس از روی مطلب " کوروش مادرش فارس ، پدرش کرد و عمه و خاله هایش لر و یا رشتی بودند " ! باقیه موضوع تاریخ از همین قرار هست مثل ترجمه شهرهای آذربایجان به فارسی ماننده: بئی کندی = بوکان . ، سایین قله = شاهین دژ، گوی مسجد به مسجد کبود ، قوشا چای = میاندوآب ، ساری داش = سر دشت و هزاران نام دیگر ولی خودشان یقه پاره می کنن و حساس نام خلیجی اطرافش کلا عرب هستند ما باید فارس خلیج بگوییم !!!
    10
    1
    یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۰:۱۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۳
    Pezhman - وین، اتریش
    باباجان مگر تو که داری ادعا میکنی این ترجمه اشتباه است اصل آنرا خوانده ای؟. البته نخوانده ای. برو آن را پیدا کن بخوان و ترجمه کن بعد بیا اینجا بده چاپش کنند.ولی قبل از اینکار هوایی نظرنده عزیزم.
    0
    4
    یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۱۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.