سوغات فرنگ(۳۴): ماجرای من و همسایه ضد ایرانی ام در بروکسل

صمدعلی لکی زاده
در سالهای 1380 تا 82 در سفارت کشورمان در پایتخت بلژیک (بروکسل) مشغول کار بودم. این دومین ماموریت ثابت من بود و طبعا نسبت به ماموریت اولم در فرانسه به لحاظ دانش و تجربه کمی تا قسمتی پخته تر شده بودم.
 در مجتمع محل سکونت، با نزدیک شدن به ایام کریسمس و سال نو مسیحی به ابتکار خودم برای همه همسایه ها که بجز یکی دو نفر بقیه را اصلا نمی شناختم و با برخی شاید هرگز روبرو هم نشده بودم کارت تبریک آماده کردم ( قبل از عزیمت به ماموریت و با پیش بینی ایام کریسمس، از تهران تعداد زیادی کارت تبریک نفیس اماکن دیدنی و طبیعی ایران را به هزینه شخصی خریداری و همراه برده بودم).
تعدادی محدود کتابچه کوچک و مصور معرفی ایران به زبان فرانسه نیز که از سفارت گرفته بودم را بعلاوه یک کارت ویزیت خودم که طبعا معرفی کننده من به عنوان دیپلمات سفارت ایران بود، در داخل پاکتی تمیز و مرتب جا داده و با پیام تبریک سال نو میلادی، جداگانه به اسم تک تک همسایگان که نامشان در روی صندوق پستی واقع در لابی مجتمع مسکونی درج بود، با هماهنگی سرایدار در صندوق پستی آنان انداختم.
به عنوان تنها ایرانی ساکن در آن مجتمع 15 واحدی کوشیدم از فرصت کریسمس، ضمن احترام به همسایگان، به اصطلاح کمی هم دیپلماسی عمومی اعمال کنم و تبلیغ و معرفی ایران و ایرانیان را کرده باشم.
 
 از فردای آنروز یکی یکی همسایه ها را که می دیدم، با اشاره به دریافت کارت تبریک من، ابراز خوشحالی و تشکر می کردند و بعضا در مورد اینکه آیا ما هم در ایران کریسمس داریم یا نه سوال می کردند و طبعا بهانه و فرصت مغتنمی برای من بود تا به حضور اقلیت های دینی و مسیحی در ایران و همزیستی مسالمت آمیز ایرانیان با آنان و ... اشاره کرده و آنان را با ایران بیشتر آشنا کنم. به تدریج یکی یکی همسایه ها هم متقابلا در صندوق پستی من کارت تبریک کریسمس گذاشتند.
تقریبا از همه همسایه ها بجز یک نفر کارت تبریک متقابل دریافت کردم. حس کنجکاوی تحریکم کرد ببینم این کدام همسایه است که به ابتکار و پیشدستی من در ارسال کارت تبریک بی تفاوت بوده است؟ مرد میانسال مجردی بود که در طبقه ای دیگر ساکن بود و متوجه شدم همانی است که ظاهرا از ما خوشش نمی آید... علت نارضایتی اش را نمی دانستم ولی با وجود تبلیغات منفی علیه ایران و مسلمانان در اروپا، تقریبا ناراحتی بی دلیلش هم قابل درک بود.
بالاخره چند روز بعد دیدم پاکت کارت تبریک و کتابی را که برایش فرستاده بودم، پس از آنکه پاکت را باز کرده و از محتوای آن مطلع شده است، عینا دوباره به صندوق پستی من برگردانده است!
رفتارش برایم گران آمد و آن را توهین آمیز تلقی کردم و در فکر بودم تا یک جوری جبران کنم و واکنش نشان دهم که ضمن پرهیز از بی احترامی و ایجاد نارضایتی بیشتر، ضمنا او را تادیب هم کرده باشم!
این موضوع چند روزی فکرم را به خود مشغول نمود تا اینکه با عبور از مقابل یک کتابفروشی یک کتاب مصور قصه کودکان که تازه چاپ شده وبه بازار آمده بود و به همین منظور در بخش تبلیغ تازه های ویترین کتابفروشی قرار داشت، توجهم را جلب کرد!
بلافاصله یک جلد از آن را که برای رده سنی کودکان ابتدایی بود خریدم و در یادداشت کوتاهی برای آن همسایه ناراضی نوشتم:
" همسایه محترم ، آقای ... از اینکه با ارسال کارت تبریک کریسمس و کتابچه کوچک معرفی ایران موجبات ناراحتی شما را فراهم آوردم ازشما پوزش می طلبم. در کشور من که تعداد قابل توجهی از هم کیشان شما هم ساکن اند، ما طی قرون و در پناه زندگی مسالمت آمیز یاد گرفته ایم که به همدیگر ، فارغ از نژاد و مذهب و ... احترام گذاشته و در شادی ها و غم های یکدیگر شریک باشیم... طبعا اکنون که به اقتضای شغلی در کشور شما و در همسایگی تان زندگی می کنم نسبت به دین شما و پیامبر شما که اتفاقا از پیامبران بزرگ و مورد احترام مسلمانان هم هست، احساس قرابت بیشتری می کنم. در هر حال از اینکه کارت تبریک مرا پس فرستادید از شما تشکر می کنم.
ضمنا از اینکه کتابچه معرفی ایران را هم پس فرستادید ناراحت نیستم، احتمالا آن را در سطح دانش و معلومات خود نیافته اید، لذا به جای آن کتاب که می توانست در مورد یک کشور دور دست اطلاعات جدیدی را در اختیار شما قرار دهد اجازه می خواهم یک کتاب قصه از نویسندگان هموطن خودتان را که مخصوص رده سنی کودکان چاپ شده است برایتان بفرستم. امیدوارم از آن خوش تان بیاید و متناسب علایق و سلایق شما بوده و انتخاب درستی برای یک همسایه محترم و فرهیخته مانند جنابعالی باشد.
ارادتمند.
همسایه ایرانی شما - لکی زاده "
یادداشت را در پاکتی جداگانه روی کتاب قصه گذاشته و هر دو را در پاکتی دیگر در صندوق پستی اش قراردادم ولی کمی هم نگران بودم که واکنش وی چگونه خواهد بود... دو روز بعد وقتی که از سرکار به منزل بر می گشتم دیدم در لابی مجتمع ایستاده است و انگار منتظر کسی است. با دیدن من به سویم آمد. ابتدا کمی ترسیدم ولی با لبخند و تبسم دستش را بسویم دراز کرد و بی مقدمه گفت: عالی بود! خیلی عالی بود! گفتم امیدوارم ناراحت تان نکرده باشم چون قصدم این بود که شما را در ایام سال نو خوشحال کرده باشم، دیدم از کتاب اولی خوشتان نیامده خواستم جبران کرده باشم!
از رفتار خارج از نزاکتش عذرخواهی کرد و با هم دوست شدیم. در مورد ایران سوالات زیادی پرسید و دست آخر خواهش کرد که آن کتاب معرفی ایران را دوباره به او بدهم... .
منبع : عصر ایران
لینکهای مرتبط :
+19
رأی دهید
-24

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۵۴
    bulgaria - اندن، بلژیک

    و لابد پرسید چگونه میشود وارد حوزه علمیه شد،،،، آخه مردک پرو تو وارد کشورش شدی که به او درس بدی یا کار کنی‌، و تازه وقتی‌ برایش نوشته بودی که در سفارت ایران کار میکنی‌ این خودش صدور اجازه بوده برای بی‌ احترامی به توی اشغال، در کل به شماها احترام گذاشتن مساویست با بدبختی برای آینده، در اصل او دیده تو ول کن نیستی‌ خواسته با این کار تو شاخ رو بکشی،آخه مگه می‌شه هم در دولت ایران کار کنی‌ و هم آدم باشی‌
    7
    41
    جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۴
    nazary2 - اراک، ایران
    بیکار بودی؟؟. کار مهمتر نداشتی ؟؟
    2
    13
    جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.