صمدعلی لکی زاده عصر ایران : 9 اکتبر 1996 برابر با 18 مهر 1375 است؛ ساعت نزدیک نیمه شب است و من تازه به رختخواب رفته ام که صدای بلند آژیر آمبولانسی سکوت نیمه شب کل محله را به هم می ریزد.
تصمیم می گیرم بلند شده و این یادداشت را بنویسم. این نخستین بار نیست! عادت بسیار بدی دارند آمبولانس های فرانسه و پلیس و ماشینهای آتش نشانی.
شب و روز و مدام صدای آژیرهای گوش خراش از همه جای شهر به گوش می رسد. واقعا هم شب و روز نمی شناسند! حتی شبها که خیابانها خلوت است وقتی آمبولانسی در حرکت است حتما باید آژیرش روشن باشد! گویا این جزو مقرراتشان است.
در طول روز بارها دیده ام که آمبولانسی در حرکت است و با اینکه ماشینی در جلوی راهش نیست ولی آژیرش روشن است و می غرد و می رود!
یا ماشین آتش نشانی در حال حرکت است وبا اینکه خیابان خلوت است و چیزی راهش را سد نکرده ولی باز هم آژیرکشان می رود.
هرچقدر که در این شهر از صدای بوق خبری نیست در عوض صدای آژیر تا دلت بخواهد زیاد است و جبران مافات را می کند. چند بار موضوع صحبتهای جانبی در محافل دیپلماتیک هم همین بوده است.
البته مقامات فرانسوی بحث فوریت و امنیت را مطرح می کنند ولی به نظر من با اینکه از شهر شلوغی مثل تهران آمده ام ، باز هم این آلودگی صوتی زیاد و گاهی غیر قابل تحمل است.
از طرفی به بوق نزدنشان احسنت و آفرین میگویم و از طرفی به این همه صدای آژیر...
جالب اینکه در مقابل بیمارستانها و درمانگاهها هم تابلو بوق زدن ممنوع ندیده ام! ( شاید چون عادت کرده اند که بوق نزنند) به هرحال مثل همه جا، اینجا هم خوب و بد باهم و به اصطلاح میوه فروشهای میادین تره بار تهران "درهم" است!
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان