داستان
+336
رأی دهید
-94
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد.
+279
رأی دهید
-31
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود.
+157
رأی دهید
-132
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
استاد کوزه گری بود که خیلی با تجربه بود و کوزه های لعابی که می ساخت خیلی مشتری داشت .
+324
رأی دهید
-144
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان…. روبروی میز ما یه دختر پسر نشسته بودن
+243
رأی دهید
-28
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
+276
رأی دهید
-66
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى بودند.
+184
رأی دهید
-169
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند.
+145
رأی دهید
-23
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها، جایزه بهترین غله را به دست میآورد
+240
رأی دهید
-112
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود
+147
رأی دهید
-114
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸ دسامبر ۲۰۱۶
اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود
+196
رأی دهید
-132
جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶ فوریه ۲۰۱۵
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.