بازدارندگیِ واژگون‌شده: چرا توان موشکی جمهوری اسلامی به محرک جنگ بدل شده است

ایران اینترنشنال: روزبه میرابراهیمی
جمهوری اسلامی سال‌ها کوشید این تصویر را تثبیت کند که ترکیب سه‌گانه «توان هسته‌ای»، «قدرت موشکی» و شبکه نیروهای «مقاومت»، می‌تواند سپری بازدارنده ایجاد کند؛ سپری که نه‌تنها هزینه حمله نظامی به ایران را بالا ببرد، بلکه اساساً فکر چنین حمله‌ای را از دستور کار «دشمنان» خارج سازد.

در همین چارچوب بود که علی خامنه‌ای از حضور نظامی جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه با عنوان «عمق استراتژیک» دفاع می‌کرد و هزینه‌های سنگین سیاسی، اقتصادی و انسانی آن را توجیه‌پذیر می‌دانست؛ حضوری که قرار بود خطوط درگیری را از مرزهای ایران دور نگه دارد و «امنیت نظام» را تضمین کند.

اما جنگ ۱۲ روزه، از نگاه مقامات جمهوری اسلامی، اهمیت یکی از اضلاع این «مثلث بازدارندگی» را بیش از پیش برجسته کرد: توان موشکی. پس از این جنگ، تمرکز رسمی بر این گزاره شکل گرفت که اگر «قدرت موشکی ایران» وجود نداشت، «نظام سقوط می‌کرد». این ادعا، که به‌طور مداوم در ادبیات حکومتی تکرار می‌شود، به‌عنوان شاهدی بر کارآمدی دکترین بازدارندگی جمهوری اسلامی عرضه می‌شود. حال آن‌که همین برداشت، اگر از زاویه‌ای دیگر دیده شود، نه نشانه موفقیت بازدارندگی، بلکه علامت یک جابه‌جایی «خطرناک» است؛ جابه‌جایی‌ای که در ادامه، منطق بازدارندگی برای جمهوری اسلامی را معکوس می‌کند.

مساله اصلی آن است که شاخص «نقطه انفجار» در محاسبات امنیتی بازیگران مقابل جمهوری اسلامی تغییر کرده است. تا پیش از جنگ ۱۲ روزه، قرار گرفتن برنامه هسته‌ای ایران در آستانه تسلیحاتی‌شدن—اعم از سطح غنی‌سازی یا میزان انباشت مواد شکافت‌پذیر—خط قرمز عملیاتی برای اقدام نظامی تلقی می‌شد. هسته‌ای‌شدن بالقوه، محور اصلی تصمیم‌سازی برای توسل به گزینه «سخت» بود.

اما تجربه این جنگ، این معادله را جابه‌جا کرده است. اکنون آنچه زنگ خطر را به صدا درمی‌آورد، نه درصد غنی‌سازی اورانیوم، بلکه سرعت، دامنه و کیفیت بازسازی توان موشکی جمهوری اسلامی است. به بیان دیگر، اگر پیش‌تر برنامه هسته‌ای معیار «اقدام» بود، امروز برنامه موشکی به شاخص اصلی «تهدید» تبدیل شده است. این تغییر، نه محصول تبلیغات سیاسی، بلکه نتیجه مستقیم تجربه میدانی جنگ و ارزیابی دوباره هزینه–فایده در سطوح راهبردی است.

در این چارچوب جدید، به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی «سوراخ دعا را اشتباه گرفته است». تصور غالب در حاکمیت این است که تاکید مضاعف بر توان موشکی می‌تواند همان نقشی را ایفا کند که پیش‌تر «آستانه هسته‌ای» ایفا می‌کرد: بازدارندگی. حال آن‌که جهان پس از ۷ اکتبر و پیامدهای ژئوپلیتیکی آن وارد مرحله‌ای تازه شده است؛ مرحله‌ای که در آن، تحمل یک تهدید موشکی فعال، بازسازی‌شونده و بالقوه عملیاتی، به‌مراتب کمتر از تحمل یک برنامه هسته‌ای مهارشده یا تعلیق‌شده است.

از همین‌رو، هرچند ممکن است پرونده هسته‌ای ایران در کوتاه‌مدت به حاشیه رانده شده باشد، این امر به معنای کاهش احتمال وقوع جنگ نیست؛ بلکه صرفاً نشان‌دهنده جابه‌جایی کانون تنش است. فعالیت‌های موشکی جمهوری اسلامی—به‌ویژه اگر با نمایش قدرت، آزمایش‌های جدید یا بازسازی ظرفیت‌ها همراه شود—می‌تواند به‌سرعت به محرک اصلی دور تازه‌ای از درگیری نظامی تبدیل شود.

تفاوت این دور احتمالی با گذشته، در سطح و کیفیت همراهی ایالات متحده با اسرائیل نهفته است. نشانه‌ها حاکی از آن است که تعهد دولت فعلی آمریکا به امنیت اسرائیل مستحکم‌تر شده و سیگنال‌هایی که از تهران، به‌ویژه به سمت دونالد ترامپ، ارسال می‌شود، بیش از آن‌که معطوف به مدیریت بحران باشد، رنگ‌وبوی تقابل‌جویانه دارد. همین ترکیب، زمینه همگرایی بیشتر واشینگتن و تل‌آویو علیه برنامه موشکی جمهوری اسلامی را فراهم می‌کند؛ برنامه‌ای که دیگر نه به‌عنوان «ابزار بازدارندگی»، بلکه به‌مثابه «تهدیدی فوری و فعال» تعریف می‌شود.

تناقض اصلی دقیقاً در همین نقطه است: آنچه جمهوری اسلامی امروز آن را ستون تضمین بقای خود می‌داند، در شرایط جدید می‌تواند به عامل آغاز دور تازه‌ای از تقابل نظامی بدل شود. بازدارندگی زمانی کارآمد است که طرف مقابل از عبور از خط قرمز بترسد؛ اما وقتی خودِ تعریف خط قرمز تغییر کرده باشد، اصرار بر ابزارهای قدیمی، نه بازدارنده خواهد بود و نه محافظ—بلکه محرک و تشدیدکننده بحران است.
+2
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.