تقاضای داروی قسطی و خرید دانهای میوه؛ سفرههای کوچک، شهروندان ناامید
+11
رأی دهید
-3
ایران وایر: ژیوار سروندیافزایش سرسامآور هزینههای زندگی، کاهش قدرت خرید و سایه جنگ و مذاکراتی که دور تازه آن هم بینتیجه رو به پایان است، زندگی مردم عادی را به چالشی طاقتفرسا تبدیل کرده است. از فروشندگان لوازم خانگی که دیگر امیدی به فروش ندارند، تا تکنسین داروخانهها که شاهد کاهش خرید داروهای ضروریاند، همه و همه، روایتهایی تلخ از روزهایی است که هر لحظه سختتر از قبل میشود. این گزارش، پنجرهای است به زندگی مردمانی که در میان فشارهای اقتصادی و روانی، تلاش میکنند امیدی برای فردا پیدا کنند. روایتهایی که نهتنها از زبان فروشندگان و کاسبان، بلکه از نگاه تکتک افرادی که در بازارهای محلی قدم میزنند، شنیده میشود. این داستان، داستان روانهای فرسودهای است که زیر بار مشکلات اقتصادی، هنوز در جستوجو روزنهای برای ادامه دادن هستند.
***
«ساعت نزدیک ۹ است. خدا خدا میکنم تا بالا رفتن کرکره برقی، حداقل برق نرود. در را چهارطاق باز میگذارم. تابلو تخفیف ۴۰درصدی و امکان خرید اقساطی لوازم خانگی را میگذارم دم در. میگویم خدایا به امید تو و مینشینم پشت میز. هوا گرم است و دمکرده. توی مغازه که در بسته بوده، گرمتر هم هست. کاش حداقل تا وقتی مغازه یک هوایی بگیرد، برق نرود و این کولر جان داشته باشد که کار کند.»
این، شروع یکی از روزهای فروشندهای باسابقه در مرکز شهر یکی از شهرهای گیلان است. میگوید ۱۰ سال است فروشگاه لوازم خانگی دارد: «آن روز، یادم آمد که ظرفهای ذخیره آب دیشب خالی شده. خودکار را روی دفتر حسابوکتاب گذاشتم و بهسمت سینک کوچک پشت مغازه رفتم. آب زور میزد که از شیر سرازیر شود. بطری اول پر نشده، صدای کولر قطع شد. به شیر آب خیره ماندم تا آب هم به قطرههای آخر برسد و آن چیزی که توی لوله مانده، بریزد توی ظرف و قطع شود. زیاد طول نکشید. برگشتم پشت میز. مردی با سر و روی ژولیده و لباسی مرتب وارد مغازه شد. مردد و پریشان بود. پشت سرش را دست کشید و با شرم گفت آقا. ببخشید سر صبح. کاروبارتان خیر، ولی فکر میکنید بشود کمی پول به من قرض بدهید. شما مرا نمیشناسید، ولی به شرفم قسم برمیگردانم.»
این فروشنده به «ایرانوایر» میگوید که در روزهای اخیر بهشکل باورنکردنی تعداد نیازمندان و متکدیان زیاد شده: «در ۱۰ سال گذشته هیچ وقت تعداد متکدیان روزانه این مقدار نبوده. ترسناک و ناامید کننده است. آدمهای زیادی میآیند که ظاهری بسیار محترم دارند و معلوم است هرگز این کار را نکردهاند. درماندگی و پریشانی از صورتشان معلوم است. پیش آمده راننده تاکسی آمده و برای بنزین قرض خواسته و آخر شب قرضش را برگردانده.»
شرایط اقتصادی و روانی شهروندان ایرانی پس از جنگ، بهشکل قابل توجهی تغییر کرده است. «سمانه»، در یکی از شهرهای کوچک اطراف لاهیجان در داروخانه کار میکند. او به ایرانوایر میگوید: «شرایط اقتصادی مردم بد بود. این را میتوانم از کم شدن خرید لوازم بهداشتی و آرایشی در شش ماه اخیر بگویم، اما بعد از جنگ یک افت ناگهانی ایجاد شده. فروش داروخانه ما به وضوح کمتر از قبل شده. قسمت دردناک این است که مردم برای خرید داروهای اصلی و مهمشان درخواست پرداخت قسطی میکنند.»
تغییر شرایط اقتصادی مردم حتی در بازارهای هفتگی گیلان هم دیده میشود. اگرچه در این بازارها بهشکل معمول مردم محلی یکدیگر را میشناسند و ممکن است خریدهای کلی خود را بهشکل قسطی انجام دهند، اما مشاهدات نشان میدهد که فروشندهها حتی باوجود اینکه محصولات خود را بهصورت قسطی و در بسیاری موارد با قیمتی پایینتر برای فروش گذاشتهاند، قدرت خرید مردم همچنان بسیار پایین است.
یکی از فروشندگان بازارهای هفتگی و محلی به ایران وایر میگوید: «ما برگشتهایم به زمان قدیم. با بعضی از فروشندههای دیگر تبادل کالابهکالا میکنیم. تعداد متکدیها در بازار زیاد شده. میآیند و میایستند که یکی بهشان چند تا میوهای، خشکباری چیزی بدهد. قبلا بیشتر پیرزنها یا پیرمردها بودند که دیگر بقیه مردم هم آنها را میشناختند که یا فروشندهها بهشان چند تا از جنسهایشان را میدادند، یا بقیه خریداران برایشان یک خرید کوچکی میکردند، حالا ولی شرایط عوض شده. دیگر پیر و جوان ندارد، تعداد آدمهایی که میآیند بازار و پول ندارند زیاد است. من دیگر مشتریام را میشناسم، میآیند از گوشهوکنار یک چیزی پیدا کنند ببرند خانه. مردم هم سبد خریدشان کوچکتر شده. دانهای میوه میخرند. اگر قبلا نیم کیلو میوه برای نیازمندی، پیرزنی میخریدند، حالا بهزور میرسد به یکی دو تا. دستشان برای خرید هفتگی خودشان هم تنگ است.»
گزارشهای املاکیهای شهرهای شمالی نیز وضعیت مشابه را تایید میکند: «اگرچه خریدوفروش املاک و زمین در یکی دو سال اخیر افزایش یافته و مهاجرین از شهرهای دیگر ایران به اینجا میآیند، اما چند هفته اخیر همه دست نگه داشتهاند. وضعیت بازار به کلمهای بند است. با کوچکترین تهدیدی، میزان خریدوفروش بازار عوض میشود. وقتی حرف از مذاکره از سمت ایران میشود، قیمتها کمی کاهش پیدا میکند. فروشندهها زنگ میزنند که زمین و یا ملکشان را بگذارند برای فروش. از طرفی، خریدارها هم فکر میکنند که اگر مذاکره بشود، قیمت مسکن افت پیدا میکند. بنابراین صبر میکنند. بازار یکی-دو سال اخیر همینطور بوده، یعنی حتی قیمت مسکن در کوچکترین روستاهای ایران بسته به حرفهای گفته و نگفته دولتهای خارجی دارد. این روزها هم کسی نه میفروشد و نه میخرد. دیگر همه منتظر نتیجه مذاکرات هستند. شاید هم کسی دیگر توان خرید ندارد.»
شرایط اقتصادی شبیه به پتکی هر روز بر سر مردم کوبیده میشود. تعداد متکدیان افزایش پیدا میکند و حتی مردم برای کمک به یکدیگر هم دستشان باز نیست. کسی باور نمیکند که امکان داشته باشد شرایط هر لحظه سختتر از قبل شود، اما هر روز یک خبر بد و وضعیت جدید به مشکلات حل نشده قبل اضافه میشود و شرایط را پیچیدهتر میکند. امید از بین مردم رخت بربسته و این را میشود بدون هیچ صحبتی، تنها با نگاه کردن به صورت مردم عادی فهمید.
***
«ساعت نزدیک ۹ است. خدا خدا میکنم تا بالا رفتن کرکره برقی، حداقل برق نرود. در را چهارطاق باز میگذارم. تابلو تخفیف ۴۰درصدی و امکان خرید اقساطی لوازم خانگی را میگذارم دم در. میگویم خدایا به امید تو و مینشینم پشت میز. هوا گرم است و دمکرده. توی مغازه که در بسته بوده، گرمتر هم هست. کاش حداقل تا وقتی مغازه یک هوایی بگیرد، برق نرود و این کولر جان داشته باشد که کار کند.»
این، شروع یکی از روزهای فروشندهای باسابقه در مرکز شهر یکی از شهرهای گیلان است. میگوید ۱۰ سال است فروشگاه لوازم خانگی دارد: «آن روز، یادم آمد که ظرفهای ذخیره آب دیشب خالی شده. خودکار را روی دفتر حسابوکتاب گذاشتم و بهسمت سینک کوچک پشت مغازه رفتم. آب زور میزد که از شیر سرازیر شود. بطری اول پر نشده، صدای کولر قطع شد. به شیر آب خیره ماندم تا آب هم به قطرههای آخر برسد و آن چیزی که توی لوله مانده، بریزد توی ظرف و قطع شود. زیاد طول نکشید. برگشتم پشت میز. مردی با سر و روی ژولیده و لباسی مرتب وارد مغازه شد. مردد و پریشان بود. پشت سرش را دست کشید و با شرم گفت آقا. ببخشید سر صبح. کاروبارتان خیر، ولی فکر میکنید بشود کمی پول به من قرض بدهید. شما مرا نمیشناسید، ولی به شرفم قسم برمیگردانم.»
این فروشنده به «ایرانوایر» میگوید که در روزهای اخیر بهشکل باورنکردنی تعداد نیازمندان و متکدیان زیاد شده: «در ۱۰ سال گذشته هیچ وقت تعداد متکدیان روزانه این مقدار نبوده. ترسناک و ناامید کننده است. آدمهای زیادی میآیند که ظاهری بسیار محترم دارند و معلوم است هرگز این کار را نکردهاند. درماندگی و پریشانی از صورتشان معلوم است. پیش آمده راننده تاکسی آمده و برای بنزین قرض خواسته و آخر شب قرضش را برگردانده.»
شرایط اقتصادی و روانی شهروندان ایرانی پس از جنگ، بهشکل قابل توجهی تغییر کرده است. «سمانه»، در یکی از شهرهای کوچک اطراف لاهیجان در داروخانه کار میکند. او به ایرانوایر میگوید: «شرایط اقتصادی مردم بد بود. این را میتوانم از کم شدن خرید لوازم بهداشتی و آرایشی در شش ماه اخیر بگویم، اما بعد از جنگ یک افت ناگهانی ایجاد شده. فروش داروخانه ما به وضوح کمتر از قبل شده. قسمت دردناک این است که مردم برای خرید داروهای اصلی و مهمشان درخواست پرداخت قسطی میکنند.»
تغییر شرایط اقتصادی مردم حتی در بازارهای هفتگی گیلان هم دیده میشود. اگرچه در این بازارها بهشکل معمول مردم محلی یکدیگر را میشناسند و ممکن است خریدهای کلی خود را بهشکل قسطی انجام دهند، اما مشاهدات نشان میدهد که فروشندهها حتی باوجود اینکه محصولات خود را بهصورت قسطی و در بسیاری موارد با قیمتی پایینتر برای فروش گذاشتهاند، قدرت خرید مردم همچنان بسیار پایین است.
یکی از فروشندگان بازارهای هفتگی و محلی به ایران وایر میگوید: «ما برگشتهایم به زمان قدیم. با بعضی از فروشندههای دیگر تبادل کالابهکالا میکنیم. تعداد متکدیها در بازار زیاد شده. میآیند و میایستند که یکی بهشان چند تا میوهای، خشکباری چیزی بدهد. قبلا بیشتر پیرزنها یا پیرمردها بودند که دیگر بقیه مردم هم آنها را میشناختند که یا فروشندهها بهشان چند تا از جنسهایشان را میدادند، یا بقیه خریداران برایشان یک خرید کوچکی میکردند، حالا ولی شرایط عوض شده. دیگر پیر و جوان ندارد، تعداد آدمهایی که میآیند بازار و پول ندارند زیاد است. من دیگر مشتریام را میشناسم، میآیند از گوشهوکنار یک چیزی پیدا کنند ببرند خانه. مردم هم سبد خریدشان کوچکتر شده. دانهای میوه میخرند. اگر قبلا نیم کیلو میوه برای نیازمندی، پیرزنی میخریدند، حالا بهزور میرسد به یکی دو تا. دستشان برای خرید هفتگی خودشان هم تنگ است.»
گزارشهای املاکیهای شهرهای شمالی نیز وضعیت مشابه را تایید میکند: «اگرچه خریدوفروش املاک و زمین در یکی دو سال اخیر افزایش یافته و مهاجرین از شهرهای دیگر ایران به اینجا میآیند، اما چند هفته اخیر همه دست نگه داشتهاند. وضعیت بازار به کلمهای بند است. با کوچکترین تهدیدی، میزان خریدوفروش بازار عوض میشود. وقتی حرف از مذاکره از سمت ایران میشود، قیمتها کمی کاهش پیدا میکند. فروشندهها زنگ میزنند که زمین و یا ملکشان را بگذارند برای فروش. از طرفی، خریدارها هم فکر میکنند که اگر مذاکره بشود، قیمت مسکن افت پیدا میکند. بنابراین صبر میکنند. بازار یکی-دو سال اخیر همینطور بوده، یعنی حتی قیمت مسکن در کوچکترین روستاهای ایران بسته به حرفهای گفته و نگفته دولتهای خارجی دارد. این روزها هم کسی نه میفروشد و نه میخرد. دیگر همه منتظر نتیجه مذاکرات هستند. شاید هم کسی دیگر توان خرید ندارد.»
شرایط اقتصادی شبیه به پتکی هر روز بر سر مردم کوبیده میشود. تعداد متکدیان افزایش پیدا میکند و حتی مردم برای کمک به یکدیگر هم دستشان باز نیست. کسی باور نمیکند که امکان داشته باشد شرایط هر لحظه سختتر از قبل شود، اما هر روز یک خبر بد و وضعیت جدید به مشکلات حل نشده قبل اضافه میشود و شرایط را پیچیدهتر میکند. امید از بین مردم رخت بربسته و این را میشود بدون هیچ صحبتی، تنها با نگاه کردن به صورت مردم عادی فهمید.
۶۴

Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
بگو مرگ بر شاه! زمانی که پدران شما رم کردند و عکس هندیزاده را در ماه دیدند به جای خود، چرا وقتی انقلاب مهسا در جریان بود به میدان نیامدید؟
1
7
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۰:۲۲