نمی‌دونم چرا الان وقتی منو میبینن میگن «روسیه سلام»

زمان شاه من حدوداً هشت سال داشتم، یک پسر و دختر از روستای ما عاشق هم شده بودن درحد تیم ملی، آن سالها که خبری از واتساپ و تلگرام واین بند و بساط‌ها نبود، ما که اصلا تلفن هم نداشتیم، بیرون اومدن دخترا از خونه هم سخت بود، روستای ما آن موقع حدود هزار وسیصد نفر جمعیت داشت، من هم میرفتم خونه دختره و هم خونه پسره، تنها وسیله ارتباط این فلک‌زده‌ها من بودم، من دیگه شده بودم واتساپ اینها نامه‌هاشون را رد و بدل می‌کردم.

بیشتر اوقات هم پیام‌هاشون شفاهی بود، خیلی وقتها هم خودم پیام‌هاشون را کم و زیاد می گفتم، بعضی وقتها هم کلاً یه چیزهایی از خودم درمیاوردم که این بدبخت‌ها اصلا نگفته بودن، هر وقت هم هوس مرغ محلی می‌کردم به دختره می‌گفتم: من از بس رفت آمد کردم و نامه و پیام‌های شما را بردم و آوردم دیگه جان ندارم راه برم، بی‌خیال من شین ،،،، می‌افتاد به التماس می‌گفت خانعلی تو مثل برادر منی قربونت برم دورت بگردم ما را ول نکن اگه فردا یه مرغ محلی شکم پر برات درست کنم دیگه میتونی راه بری؟

منم می‌گفتم آره دیگه، ولی سعی کن کشمشش زیاد باشه، پسره می‌رفت شهر برام انواع بیسکویت و شکلات میاورد، دختره می‌گفت خانعلی از طرف من بوسش کن منم می‌گفتم چشم، من که پسره را بوس نمی‌کردم حتی بهش هم نمی‌گفتم، بعد دختره می‌گفت بهش گفتی می‌گفتم آره بابا بوسش هم کردم، می‌گفت خب چی گفت. گفتم والله چی بگم اون هم گفت از طرف اون تو را بوس کنم.

می‌گفت خب باشه بیا سرم را بوس کن میگفتم اون به من گفت از طرف من صورت ماهش را ببوس حالا تو میگی سرم را ببوس، اصلا به من چه اصلا بی خیال، می‌گفت باشه چرا ناراحت میشی، خلاصه تمام زحمت ها افتاده بود گردن من بیچاره ،، به اندازه‌ای که این دختر بیچاره به من مرغ محلی شکم پر داد در طول صد سال روباه‌های روستای ما این همه مرغ نخورده بودن...

نمی‌دونم چرا الان وقتی منو میبینن میگن روسیه سلام
+26
رأی دهید
-2

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.