بعد از نوشتن مقاله چرا "
آب پاشی" قبر ساعدی پروژه "جلنگر" جمهوری اسلامی است", تعدادی از دوستان و دشمنان ایراد گرفتند که چرا از "ساعدی قدیس" دفاع نکردی و چرا "آب پاشی" را محکوم نکردی. اولا آب پاشی بر روی قبر محکومیت ندارد. زیرا معتقد نیستم که ادرار بوده است. ثالثا با رجوع به اطلاعات ویدیویی از خود آقای ساعدی که سالها در اینترنت موجود بوده است, بنده باور ندارم که هم دانشکده ای "پوزیده" فرد قدیسی باشد, و این واقعیت را سخنان اعتراف گونه و اقرار آمیز خودش با زبان خودش در ویدیوها از جمله در مصاحبه با "پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد" کاملا تصریح می کند. (لینک ۱). علاوه بر برخی از احزاب چپ و به اصطلاح جمعیت سوسیال دموکراسی, و مارکسیسم ـ لیبرایسم و"کانون نویسندگان ایران در تبعید" و "انجمن قلم ایران در تبعید", پر شورتر از همه مجاهدین خلق نیز بیانیه داده اند که "ایهالناس بپاخیزید زیرا در این وانفسای بین القبرین "علم افتاده و نیست علمدار غلامحسین".
بنده اگرچه نام غلامحسین ساعدی را شنیده بودم. اما بر خلاف بسیاری از نویسندگان بنام و شاعران پر آوازه معاصر آشنایی چندانی با ایشان نداشتم تا همین چند روز گذشته که ناچارا جستجو کردم و بیشتر با افکار ایشان آشنا شدم, که مرا به یاد دو پزشک انقلابی دیگر انداخت. یکی ارنستو چِه گِوارا که قهرمان اسطوره ای و رمانتیک جوانان انقلابی بود, که خود نیز داستانی وهم انگیز دارد که در حکایت های تخیلی اسطوره ای گم شده است. و دیگری مسعود پزشکیان که هم دانشکده ای غلامحسین ساعدی بود (هر دو فارغ التحصیل دانشکده پزشکی تبریز), و اکنون حی و حاضر.
(ویدیو ضمیمه را حتما ببینید و خودتان قضاوت کنید), که مثلا چگونه ساعدی سالها بعد از انقلاب در پاریس مسعود رجوی را "نور چشم مردم ایران" می خواند؛ و در مقابل انتقادات از خودش و مشخصا از عملکرد مسعود رجوی در رابطه اعضای (برُیده, به گفته مجاهدین "دَریده") مجاهدین و بخصوص همکاری مسعود با آدمکش بغایت جنایتکاری به نام صدام حسین می گوید: "از چیزهایی که درباره خودم نوشتند ناراحت نشدم؛ از اونایی که برای مسعود نوشتند دلم گرفت. زورم میاد این جور افراد بیان به مجاهدین درس اخلاق بدن".
وانگهی ساعدی در مورد فعالیت و سابقه چریکی و بخصوص نقش خودش (مساعدت یا معاونت در قتل؟) در همیاری به پناهیان (چریک فدایی) که با اسلحه یک سرمایه داری بنام محمد صادق فاتح یزدی (فرد غیرنظامی) و راننده اش را در تاریخ ۲۰ مرداد ۱۳۵۳ ترور کرد به تفصیل سخن گفته است. در این ویدیو ساعدی می گوید: "پناهیان پسر کوچولویی بود که خودم بزرگش کرده بود و آدم فوق العاده ای بود؛ بچه حیرت آوری بود, نرم! آدم حسابی بود". باید گفت عجب ؟ چطور آدم حسابی نرم با خونسردی کامل یک راننده بی گناه و صاحب کارش (چون سرمایه دار است) را می کُشد؟ عجب! (لینک ۲)
غلامحسین ساعدی که در ۲۹ بهمن ٥۷ به همراه ۲۰ تن دیگر از اعضای کانون نویسندگان ایران(همانند مسعود و موسی) در دیدار با خمینی با وی بیعت کرده بود (لینک ۳) که در پرتال جماران (خمینی) نیز آمده است. بعد از انقلاب ناچار به فرار از ایران شد. اما به مبارزه خود علیه رژیم پهلوی ادامه داد. وی بیش از پنج سال بعد از انقلاب در مصاحبه با "پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد (لینک ۱) " مدعی شد که در زمان شاه به "زن" توهین شده بود و این اصلا یک انقلاب فرهنگی بود (لابد برای رهایی زن !). انتقاد او از رژیم جمهوری اسلامی این بود که چرا همه اعضای خانواده پهلوی (شامل کودکان), مثل خانواده رومانوف نیکلای دوم امپراتور روسیه اعدام (تیرباران) نشدند (ویدیو ضمیمه). رومانوف به همراه همسرش الکساندرا فئودورونا، و پنج فرزندشان اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا، و الکسی به همراه پزشک دربار و مستخدمین در شب ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸توسط انقلابیون بلشویک ظاهرا به دستور لنین تیرباران شدند و روز بعد (۱۸ ژوئیه) بقیه قوم و خویشان رومانوف نیز اعدام شدند تا نسل آنها کاملا "منقرض" گردد. ساعدی که هم ولایتی خلخالی جلاد است بعنوان یک "پزشک انقلابی" بی محابا دقیقا همین نسخه خونریزی سفاکانه و بیرحمانه را برای خانواده پهلوی و کودکان و دور و اطرافیان آنها تجویز می کند؛ بدون آن که به اعدام های بعد از انقلاب اعتراض چندانی بکند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. زیرا حتی صادق خلخالی هم خواهان اینگونه سفاکی و خونریزی برای همه اعضای خانواده پهلوی از جمله کودکان نبود. حتی برخی از اعضای خانواده پهلوی مثل حمیدرضا پهلوی برادر شاه, و عصمت الملوک همسر رضاشاه نیز در ایران ماندند و بر خلاف "خواسته رومانوفی" غلامحسین ساعدی تیرباران نشدند و در اوایل دهه هفتاد در ایران درگذشتند.
لینک ۱ : https://www.youtube.com/playlist?list=PLkrlU21-0GWKe-QFuzYV_SbsQ_Lt2P3Cu
لینک ۲ : https://x.com/i/status/1872499948131950794
لینک ۳ : https://jamejamdaily.ir/newspaper/BlockPrint/65919
پی نوشت: بزرگترین سودبرنده های این غائله جمهوری اسلامی و مجاهدین هستند. لذا این یا پروژه "جلنگر" جمهوری اسلامی است و یا پروژه "فریب" مجاهدین که با سینه زنی و حضور پر رنگ در مراسم روز یکشنبه در گورستان پرلاشز, همان حضور و سردمداری و زاری و شیون بی وقفه "قاتل" در مراسم تقدیس و تطهیر و تغسیل (بخوان تشییع جنازه) "مقتول" خواهد بود و گواه این ادعای بنده.