۱) بسیار مزخرف و بیمزه!. حاجی حاجی - / حالام بهم میخوره از عناوین حاجی و حاجخانم !. خلایق هرچه لایق. آخوند در وجود تمام نسلهای ایرانی، تا ابد، حضور داره. - و در ضمن، اگر واقعا به اورژانس زنگ زدن و این مسخرهبازی مضحک رو درآوردن، باید بگم که کار بسیار زشتی هست، که در ایران، از قدیم، بدون دلیل، زنگ میزنن یا به آتشنشانی یا به اورژانس!. برید پای سفرهی نقی و تقی بشینین، یا پای دیگ قیمه. خلایق هرچه لایق. / --- انتهای دههی هفتاد، من ۵-۶ ماهی، با "بابک برزویه" (که بیش از دو سال پیش فوت شد - روحش شاد)، بهعنوان گرافیست کار میکردم. ایشان هم عکاس سینما بود، و هم عکاس تبلیغاتی، که امور گرافیکی رو، بنده انجام میدادم. از همسر اولش جدا شده بود، و تا ازدواج مجدد (که چند سال بعدش انجام داد)، تنها زندگی میکرد. انسان بسیار سخاوتمندی بود، و دایم نهار و شام مهمون میکرد (و یا در تعطیلات به ویلای پدری ایشان میرفتیم). - پاییز سال ۱۳۸۰ (همین موقع سال بود)، که یک شب پس از اتمام کار در دفتر - (ادامه .. ~
2
4
پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۳
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) پاییز سال ۱۳۸۰ (همین موقع سال بود)، که یک شب پس از اتمام کار در دفتر، گفت بیا بریم خونهی من، بساط "فیلم و شام" راه بندازیم. - آرشیو بسیار خوبی از فیلمهای کلاسیک و روز جهان رو در منزل داشت (نوارهای ویاچاس، با کیفیت آینه، که یعنی به زبان امروزی، با کیفیت اچدی ۴ک). - با ماشین آمدیم به محلهی ایشان، اول رفتیم فروشگاه شهروند، --- نان باکت، سس مایونز، و دو بسته همبرگر نیمهآمااده خریدیم (که همچون همیشه، با آنکه اصرار شدید میکردم که بگذار ایندفعه رو من حساب کنم، اما ایشان پولش رو -مثل همیشه- خودش پرداخت کرد.). - سپس سوار ماشین شدیم، و آمدیم داخل کوچهای که ساختمان ایشان بود. - کوچه نیمهتاریک بود. ماشینش رو جلوی درب حیاط ساختمان پارک کرد، - من اول پیاده شدم، و کیسهی خرید رو با خودم از ماشین بیرون آوردم، و رفتم جلوی درب حیاط در کنار کوچه ایستادم، - ایشان از ماشین پیدا شد، دربهای ماشین رو قفل کرد، که ناگهان صدایی شدید شنیده شد - (ادامه .. ~
3
1
پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۵
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) صدا، صدای خود بابک برزویه بود، که فریاد کشید!، همراه با صدای یک ماشین شبیه به کامیون!. - من سریع رفتم کنار ماشین، و دیدم که یک ماشین آتشنشانی، وقتی که بابک از ماشین خودش (که پژوی مدل نوی آنزمان بود) پیاده میشود، ماشین آتشنشانی همزمان از کنار او رد شده بود، و بابک بین ماشین آتشنشانی و درب ماشین خود گیر گرده بود. - ایشان آنزمان هنوز بسیار چاق بود، و همین سبب شد که له نشود، اما به داخل درب ماشین خود کمی فرو رفته بود، --- باری، کاشف به عمل آمد که یک نوجوان ابله، زنگ زده بوده به آتشنشانی، و به دروغ گفته بوده که در این کوچه، خانهای آتشگرفته، - آتشنشانها، قبل از اینکه ما وارد کوچه بشیم، با ماشین پر سر و صدا و بزرگ آتشنشانی خود، حتا تا انتهای کوچه را گشته بودند، اما اثری از آتش را پیدا نمیکنند، - سپس دندهعقب، میآیند تا از کوچه خارج شوند، که در همین لحظه، بابک کنار ماشین خود بوده، و سایر ماجرا. - به برکت اینکه چاق بود- آسیب جدی ندید. / - روح "بابک برزویه" شاد ~ (۲۳ شهریور ۱۳۴۸ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۱) ~
4
1
پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۶
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.