تازهنفسها، نام مستندی است که کیانوش عیاری در سال پنجاه و هشت، در تابستان یک سال پس از انقلاب ساختهاست.
این قابها، راوی ندارند.
خیابانهای لبریز از جوانان خود راوی این داستانند.
جوانانی که در لابهلای بساطهای کتاب و کاستها و روزنامهها دنبال آیندهی خودشان میگردند.
دخترانی که کوکاکولا میفروشند کنار تفنگبه دستها راه میروند و جوانانی که کراواتزده بستنی میخورند.
یک نفر کتابهای مطهری را میفروشد دیگری صمد بهرنگی، موافق و مخالف با لبخند و امیدوار با هم حرف میزنند و پای سخنرانیها مینشینند.
یک جوان، وسط پارک ادای فریدون فرخزاد را در میآورد، دیگری سعی میکند مثل سلی برقصد بقیه به او میخندند.
قابی بیرتوش از آن روزهای خاص.