محمد خاتمی و خودانحلالی سوژه سیاسی

دویچه وله: محمد خاتمی در سخنانی از جمهوری اسلامی خواسته تا برای رضایت جامعه به جای "خودبراندازی" دست به اصلاحات بزند. از نظر علی افشاری، تحلیلگر سیاسی، دستگاه اطلاعاتی از این سخنان برای مقابله با نظرات میرحسین موسوی استفاده می‌کند.

سخنان سیدمحمد خاتمی، رئیس‌جمهور اسبق، در میان جمعی از معلمان رویدادی در خور توجه است. وی این بار در بیان ضرورت "اصلاح‌طلبی" (رفرم) از لحن محافظه‌کارانه و ستیزه‌جویانه با اپوزیسیون انقلابی اندکی فاصله گرفت و این بار نظام را در کانون نقد خود قرار دارد. به‌زعم او، تصمیم‌گیران اصلی با "خودبراندازی" مسیر انحراف از انقلاب را در پیش گرفته‌اند.

به نگر رئیس دولت اصلاحات، مانع اصلی حکومت روندی است که جامعه را از ظرفیت تحول و تغییر نظام ناامید ساخته و به سمت انقلاب و براندازی سوق می‌دهد. سخنان یادشده با واکنش تند اصول‌گرایان افراطی، از جمله حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان، مواجه شد که خاتمی را به دلیل بیان انحراف انقلاب "پادوی آمریکا و سرمایه اسرائیل" نامید.

اما ژرف‌کاوی اتفاقات و نگاه به شرایط و فضایی که "جبهه اصلاحات" در آن قرار دارد و اراده‌ای هم برای تغییر مسئولان سال‌های گذشته دیده نمی‌شود، نه تنها جایی برای تصور رادیکال شدن خاتمی و خروج از مشی تسلیم‌طلبانه دهه گذشته باقی نمی‌گذارد، بلکه باید گفت کماکان اصلاح‌طلبی سترون خاتمی در مدار تقویت وضعیت موجود و قرار دادن جامعه در مسیر سراب حرکت می‌کند.

خاتمی، بعد از آنکه مهندس میرحسین موسوی با عبور از جمهوری اسلامی طرح سه ماده‌ای بر اساس برگزاری رفراندوم و سپس تشکیل مجلس موسسان را برای "نجات ایران" مطرح کرد، با تاکید بر ضرورت فعالیت در چارچوب ساختار قدرت جمهوری اسلامی یک طرح پانزده ماده‌ای پیشنهاد کرد که کماکان بر تمنای تغییرات از نظام و روش‌های دولت‌محور استوار بود و تکرار روش‌های شکست‌خورده قبلی.

تمایز آشکار مشی کنونی موسوی و خاتمی فقط بازتاب‌دهنده مسیر متفاوت کارگزاران سابق نظام که عقبه و تبار یکسانی دارند نیست، بلکه دو نوع سیاست‌ورزی متفاوت را بازتاب می‌دهد. یکی هویت سیاسی مطلوب و شکل‌گرفته خود را اصل گرفته و بر اساس آن به مطالبات جامعه و نیازهای در حال تغییر جامعه توجه کرده و خود را در جایگاه هدایت‌گری قرار می‌دهد، اما در مقابل دیگری اصل و اساس را انتخاب مردم و ضرورت پیدا کردن رهیافت‌های جدید بدون تعصب بر هویت پیشین و گشوده بودن به سمت تغییرات و اهتمام به نجات کشور و رهایی مردم فراتر از موقعیت سیاسی خود قرار داده است.

نگاه اول دربردارنده کرنش و تسلیم در برابر نهاد ولایت فقیه و توهم اقناع او برای پذیرش تغییرات است، در حالی که نگاه دوم بر فضیلت مقاومت همه‌جانبه در برابر حاکم خودکامه و خلق قدرت اجتماعی اصرار دارد.

در این چارچوب سخنان جدید خاتمی متفاوت از مشی محافظه‌کارانه قبلی او نیست. طبیعتا دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی تمایل دارد تا بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان و نیروهای متزلزل و ریزشی در میان حامیان و کارگزاران نظام در فضای پسا جنبش انقلابی "زن زندگی آزادی" به جای مسیر موسوی، امید به خاتمی ببندند.

راهکار پیشنهادی خاتمی دوباره با انکار "سیاست سوژه" در معنای تغییر معنادار مناسبات سیاسی و اجتماعی به نفع خیر عمومی گره خورده است. "سیاست سوژه" مفهومی است که آلن تورن، جامعه‌شناس فرانسوی، آن را تئوریزه کرد، اگرچه این مفهوم پیش از او طرح شده بود. ابتنای سیاست سوژه بر کانون بودن انسان در تغییرات سیاسی و اجتماعی است. در واقع هدف غایی در سیاست‌گذاری و سیاست‌ورزی باید انسان و خواست‌های او باشد. در این مسیر کنشگری و فاعلیت انسان به مثابه یک سوژه آگاه و خودمختار مسئله اصلی است. در این چارچوب اجتماع انسان‌های دارای اراده تغییر نقش و وزنی فراتر از بازیگران قدرت در جامعه مفروض داشته و باید داشته باشد.

سوژه در مرکز سیاست‌ورزی قرار داد تا با کنشگری و عاملیت مبتنی بر شناخت و عمل راهی برای رهایی از سیاست متصلب و خارج از جمع بازیگران حرفه‌ای عادت‌کرده به ساختارهای ناکارآمد و کهنه پیدا شود. در واقع توزیع مجدد امر سیاسی و دگرگونی در فرایندهای قدرت با اتکا به قوه ابتکار و خلاقیت در کنشگری و ظرفیت‌های مقاومت مورد نظر است که بدون محافظه‌کاری و با شجاعت مدنی امکان‌هایی برای عدالت، آزادی و کرامت انسانی خلق شود.

خاتمی همچنان امیدش به اقدامات کارگزاران ارشد حکومت و به طور مشخص علی خامنه‌ای از زاویه نصیحت‌گویی دلسوزانه است. بحث "خودبراندازی" جایگاه سیاست را همچنان در درون هسته سخت قدرت و محافل اثرگذار آن می‌داند که برای تغییر سرنوشت کشور باید در چارچوب ساز و کار موجود و روش‌های متعارف ترک فعل کنند. به عبارت روشن، تعیین‌کنندگی با حاکمان ستیزنده علیه تغییرخواهی است، نه مردمانی که در بخش‌های مختلف جامعه و جغرافیای ایران در مقاومت و مبارزه خستگی‌ناپذیر در تکاپوی تغییر حاکمان مغرور، فاسد و اصلاح‌ناپذیر هستند.

از این رو، امتداد منطقی نهی از "خودبراندازی" خاتمی به انحلال سیاست مبتنی بر سوژه‌بودگی می‌رسد. در عین حال نگاه خاتمی در بی‌اعتنایی به ظرفیت تکاپوهای جامعه‌محور از منظر سلبی سرنوشتی مشترک با دیدگاه مبتنی بر مداخله خارجی و تصمیمات قدرت‌های جهانی پیدا می‌کند. این دو دیدگاه با همه تضادها باوری به ظرفیت دگرگون‌ساز انسان به مثابه سوژه آگاه و مقاوم در برابر سلطه و نفوذ ارباب قدرت ندارند.

خاتمی همچنان دعوت‌کننده به انفعال است و با شاقول تمنای محال تجدیدنظرطلبی حاکم خودکامه ولایی مواضعش را تنظیم می‌کند. علاوه بر این، این دغدغه را هم دارد که تغییرات هدایت‌شده و تحت کنترل باشد تا فضا از دست خودی‌ها خارج نشود. او علی‌رغم ناکامی اصلاح‌طلبان حاضر نشده است حلقه نزدیکان خود و رهبران ارشد جبهه اصلاح‌طلبی تغییر پیدا کنند.

میدان‌داران کنونی جبهه اصلاحات یا از چهره‌های محافظه‌کار و چسبنده به نهاد ولایت فقیه هستند که سامانه‌ای سیاسی به جز جمهوری اسلامی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه را به رسمیت نمی‌شناسند و یا کارگزاران رانتی و نشسته بر سر "سفره انقلاب"اند که صاحب ثروت و امتیازات مادی بزرگی در ایران بعد از انقلاب شده‌اند. این جمع با اتکا به سیطره "پیرسالاری" در فرهنگ سیاسی ایران چونان شورای نگهبان اجازه گردش مسئولیت در ساختار تصمیم‌گیری "جبهه اصلاحات" را نداده‌اند.

افزون بر این، تنگناهای سیاسی و منشی، ساختار ذهنی خاتمی با روایت غلط از گذشته و حال مشوق انفعال در مخرب‌ترین شکل خود است. این انفعال در معنایی که امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی-لیتوانیایی، در قالب "انفعالی منعفل‌تر از انفعال" شرح می‌دهد نیست. این انفعال گذشتن از خود برای درک دیگری در جایگاه مسئولیت اخلاقی را مد نظر ندارد، بلکه بر عکس سوبژکتیویته را نادیده گرفته و به دنبال اعمال سلطه در رویکردی غیرمشارکتی و دستوری با طرح تجویزهایی ابدی و همیشگی است؛ مانند برتری همیشگی رفرم (اصلاح‌طلبی).

لویناس انفعال را نه در تضاد با کنشگری، بلکه همانگونه که توضیح می‌دهد "گسستن از میل بی‌پایان به بازگشت خویشتن در مقام مرکز آز و طمع‌ورزی در جهان" تعریف می‌کند. اما در مورد خاتمی بر عکس است. او خود را در مرکز هدایت سیاست‌ورزی در ایران می‌پندارد که دیگران مستقل از تجارب آزموده‌شده، برآمدهای زیست جمعی و دگرگونی‌های اجتماعی، نسلی و فرهنگی باید توصیه‌های او به مثابه "پدر خردمند و دلسوز" را گوش کنند.

خاتمی تصویری ایده‌آل از نظام و انقلاب بهمن ۵۷ ارائه می‌دهد، در حالی که انحراف با توجه به تفاوت‌های موجود بین انقلاب و "جمهوری اسلامی ایران" به عنوان نظام متولدشده در پساانقلاب، از همان سال‌های نخست شروع شد. او به عنوان یکی از کارگزاران نظام در آن انحراف نقش داشت، اگرچه در دهه هفتاد با بازنگری گام در مسیر تجدیدنظرطلبی گذاشت و خواهان تغییر محتوی نظام شد.

اما خاتمی هنوز حاضر نیست بپذیرد که یکی از دلایل ناکامی جنش اصلاح‌طلبی دوم خرداد ۷۶ امتناع از پذیرش این واقعیت از سوی جریان مسلط اصلاحات بود که تحقق اهداف و مطالبات مردم به دگرگونی انقلابی در عملکرد و برون‌داد نظام نیاز داشت. بخش مردمی و رادیکال جنبش اصلاح‌طلبی همان موقع آشکارا اعلام کرد که «ما در هدف انقلابی هستیم و در روش اصلاح‌طلب»، اما این سخن در بین دولتمردان اصلاح‌طلب نه تنها گوش شنوایی نیافت، بلکه در پی رد آن برآمدند.

اصلاحات نمی‌توانست امتداد و یا بازگشت به گذشته باشد. در واقع اصلاح‌طلبی فقط به لحاظ روشی در درون ساز و کار قانونی قدرت مستقر مجال فعالیت داشت. خامنه‌ای با همه تفاوت‌هایش نسبت به آیت‌الله خمینی ادامه‌دهنده مسیر کلی او و چهره کلاسیک نظام بود. از دید خامنه‌ای، همانطور که بارها بر طرد استحاله تاکید کرده است، پذیرش برنامه اصلاحات "براندازی" بود و به همین دلیل در برابر تغییراتی که به سمت مدرنیته، تنش‌زدایی اصولی و ماندگار در سیاست خارجی، توسعه اقتصادی پایدار و متوازن، و گشایش‌های سیاسی و فرهنگی سرسختانه مقاومت کرده و بر حفظ گفتمان بنیادگرایی اسلامی‌شیعه‌محور و موازین ایدئولوژیک آن اصرار دارد.

ابداع "براندازی خاموش" و یا "براندازی قانونی" از سوی اطلاعات سپاه، به عنوان بستر امنیتی برای زمین‌گیر کردن جنبش اصلاح‌طلبی و هر نوع تغییر سیاسی و فرهنگی معنادار و خارج از خطوط قرمز ترسیم‌شده توسط نهاد ولایت فقیه، بیدلیل نبود. از دید آنها، مردم حق انتخاب و صلاحیت تغییر سیاست‌های کلان نظام را ندارند و اگر در این مسیر گام برداشته و از زور و سلاح هم استفاده نکنند، باز مصداق براندازی و "محاربه" محسوب می‌شوند.

نه خواست‌های اکثریت مردم و نه حتی عمده مواضع کنونی خاتمی، هیچکدام با مبانی اعتقادی و عملکرد تاریخی جمهوری اسلامی مطابقت ندارد. اصلاح‌طلبی در شکل درست خود نیازمند موضعگیری صریح انتقادی و نفی‌گرایانه با گذشته نظام به‌خصوص در دهه شصت است. الگوی مناسب در این خصوص آیت‌الله منتظری بود که به شکلی شالوده‌شکنانه درستی سیاست‌های کلی نظام از تاسیس تا پایان جنگ هشت‌ساله با عراق را زیر سئوال برد و با تصریح اشتباه بودن آنها خواهان بازنگری و تغییرشان شد. نظامی با مختصات جمهوری اسلامی و سابقه آن تاب‌آوری و ظرفیت حداقل‌های زیست آزاد، عادلانه و مدرن و دمکراسی را ندارد و به لحاظ محتوایی باید از اساس دگرگون شود.

از این رو، بن‌بست سیاسی خاتمی و دعوت او به انفعال، از فقدان شجاعت در بیان این حقیقت نشات می‌گیرد که حل مشکلات گوناگون ایران نیازمند آسیب‌شناسی عمقی و تغییرات ساختاری و اساسی سیاسی و فرهنگی است. اگرچه انگیزه و هدف خاتمی تغییر وضع موجود است، اما عمل او به دلیل سیاست‌ورزی ناکارآمد و نگرش نادرست، در خدمت تداوم وضع موجود است. در این چارچوب دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی، به‌رغم جلوگیری از عادی شدن وضعیت خاتمی در درون ساختار قدرت، روی استفاده از او در مدیریت افکار عمومی و مهار مخالفان و بویژه ممانعت از محوریت نظرات مهندس موسوی در میان پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان و تحول‌خواهان و نیروهای متزلزل نظام حساب کرده است.
+5
رأی دهید
-7

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.