«آرش صادقی»، فعال حقوق بشر در گفتوگو با «نرگس محمدی»، سخنگوی «کانون مدافعان حقوق بشر» به بخشی از شکنجهها و بازجوییهایش پرداخته است.
این ویدیوها در شرایطی در اختیار «ایرانوایر» قرار گرفتهاند که هر دو این فعالان حقوق بشر در زندان به سر میبرند.
آرش صادقی در این گفتوگو ضمن پرداختن به رفتارهای خشونتبار بازجوها با او، لحظه مواجههاش با پیکر جانباخته مادرش را روایت میکند؛ همان تصویری که همواره و در هر دوره حبس و بازجویی، او را مقاوم کرده است.
***
۱۳ آذر ۱۴۰۱، پدر «آرش صادقی» در توییترش پیامی از این فعال حقوق بشر زندانی منتشر کرد حاکی از آن که داروهای مورد نیاز این زندانی سیاسی در اختیارش قرار گرفتهاند. این پیام پس از آن اطلاعرسانی شد که کاربران شبکههای اجتماعی با انتشار مطالبی درباره آرش صادقی، برای سلامت او که مبتلا به سرطان است، ابراز نگرانی کرده بودند.
آرش صادقی را بسیاری از کنشگران از سالهای ۱۳۸۸ به یاد دارند؛ جوانی که در خصوص فعالیتهای حقوق بشری و مبارزات دانشجویان و کنشگران اطلاعرسانی میکرد. در آن زمان، او ۲۲ سال داشت و برای نخستین بار بازداشت و بازجویی و به سلولهای انفرادی منتقل شده بود.
حالا در ویدیوهایی که در اختیار «ایرانوایر» قرار گرفتهاند، آرش صادقی در گفتوگو با «نرگس محمدی»، به شرح شکنجهها و بازجوییهایش میپردازد. او از بازجو «رئوف» میگوید و «مجید بوفالو» که با ضربوشتم و خشونتهای کلامی و رفتاری مجبورش میکردند، تن به اعترافهای اجباری دهد.
آرش همچنین از مقاومت خود مقابل شکنجهها میگوید که هر بار احساس میکرده ممکن است بشکند. او مادرش و آن روز وحشتناک مرگش را به یاد میآورد.
به همان روز برگردیم؛ روایت آرش صادقی از چگونگی مرگ مادرش هفتم آبان سال ۱۳۸۹ بود. آرش صادقی در مرخصی به سر میبرد. حدود ساعت هفت صبح خواهرش با او تماس گرفت و در حالی که میگریست، گفت هرچه سریعتر خودش را به خانه برساند. آرش به خانه رسید. در خانه باز بود و جلوی آن تعدادی دمپایی قرار داشت. قسمت شیشهای در منزل آنها شکسته بود. آرش وارد خانه شد. خانه شلوغ بود. مادر را روی زمین خوابانده و روی او پارچهای سفید انداخته بودند. آرش نمیتوانست باور کند که آن پیکر، بدن مادرش است. مادر آرش تنها ۴۲ سال داشت.
خودش در این گفتوگو روایت میکند: «ساعت چهار صبح [ماموران] در خانه را میزنند. مدتی طول میکشد که مادرم و خواهرم در را باز کنند. [ماموران] قسمت شیشهای در را شکسته و آن را باز کرده و داخل خانه شده بودند. مادر میخواست جلوی آنها را بگیرد. [ماموران] ضربهای به قفسه سینه مادرم زدند. سرش به میله تخت اصابت کرد و دچار خونریزی داخلی و ایست قلبی شد. من حدود ۲۰ دقیقه بالای جنازه مادر گریه میکردم. [به او] شوک میدادم و احساس میکردم مادر برمیگردد.»
اما مادر آرش صادقی دیگر برنگشت. او تنها ۴۲ سال داشت که اینگونه کشته شد. ماموران بخشی از وسایل شخصی آنها را هم ضمن خشونتی که به مادرش اعمال کردند، با خود برده بودند.
وقتی سید بازجو دندههای آرش صادقی را شکست آرش صادقی در بخشی دیگر از گفتوگو با نرگس محمدی، درباره ضربوشتم خود توسط «سید»، بازجوی بند ۲۰۹ «اوین» که مسوول تیم دانشجویی از سوی وزارت اطلاعات بود، میگوید. در آن زمان، صادقی پس از کشته شدن مادرش، دوباره بازداشت و حکم دادگاه بدوی مبنی بر شش سال زندان برایش صادر شده بود. آرش صادقی در آن زمان به مدت دو هفته در بند ۲۰۹ نگهداری و از روز اول به اتاق بازجویی منتقل شد.
سید پیشتر هم آرش صادقی را بازجویی کرده بود. او مدعی بود جانباز هشت سال جنگ ایران و عراق است؛ مردی تقریبا ۱۸۵ سانتیمتری، با حدود ۱۲۰ کیلوگرم وزن که یک انگشت هم نداشت.
آرش صادقی میگوید از همان بازجویی اول، آنها درگیر شده بودند. سید به آرش توهین کرده و آرش هم جواب او را داده بود اما سید بازجو بود و آرش متهم: «[سید] بلند شد و شروع کرد به ضربوشتم. دو تا از پرههای دندهام شکستند. درد وحشتناکی داشتم. رفتم داخل سلول و اعتصاب غذا کردم. تب هم داشتم. بدنم خیلی داغ بود. عرق میکردم. حالم اصلا خوب نبود. اعتصابم، اعتصابی اعتراضی بود؛ خب زدید مادرم را کشتید، من را بازداشت کردید و [به زندان] آوردید!»
سناریوپردازی برای اعتراف اجباری آرش صادقی توسط بازجو رئوفبخش دیگری از گفتههای آرش صادقی به بازجویی او توسط تیم بازجو «رئوف» در بند دو الف متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برمیگردد. در آن زمان، تیم بازجویی تغییر کرده بود و رئوف با سه همراه دیگر که موظف به ضربوشتم بودند، جایگزین گروه قبلی شده بودند.
آرش صادقی میگوید انواع خشونتها را تیم رئوف به او اعمال کردهاند؛ از توهین و فحاشی به پدر و مادر و همسر تا ضربوشتم و تهدیدهای جنسی. اولین جمله بازجو رئوف در نخستین رویارویی با آرش صادقی این بوده است: «اینجا دو الف است و خدا هم آنتن نمیدهد!»
رئوف کاغذی مقابل آرش صادقی قرار داده و سناریویی را هم گفته بود تا آرش بنویسد که با یکی از زنان کنشگر متاهل، در یک میهمانی آشنا شده و رابطه جنسی داشته است. آرش صادقی نپذیرفته و کاغذ را پاره کرده بود. رئوف دوباره کاغذ را گذاشته و سناریو را تکرار کرده اما باز هم آرش نپذیرفته و دوباره کاغذ را پاره کرده بود.
آرش صادقی در این گفتوگو میگوید همه این موارد را در دو نوبت شکایت ثبت شده علیه بازجو، شهادت داده است: «هیچوقت یادم نمیرود. کاغذ را گرفتند و به زور در دهان من کردند و گفتند باید این را قورت بدهی! با حالت ضربوشتم، گلویم را گرفته بودند. بخشی از کاغذ را هم قورت دادم.»
تاکنون چندین تن از کنشگران زندانی سیاسی علیه رفتارهای خشونتبار تیم بازجویی رئوف شهادت داده و شکایت ثبت کردهاند.
وقتی سر آرش صادقی را در بازجویی دو الف شکستندشکنجه و اعمال خشونت علیه آرش صادقی برای پذیرش سناریوی رئوف در پروژه اعتراف اجباری همچنان ادامه داشت. یکی از اعضای تیم بازجویی رئوف در دومین جلسه بازجویی، سر آرش را به دیوار کوبید و شکست.
پسری قویهیکل معروف به «مجید بوفالو»، آرش صادقی را که مقابل نوشتن اعتراف اجباری مقاومت میکرد، به سمت دیوار پرت کرد و سرش را به دیوار کوبید. دیوار اتاق بازجویی از وسط به پایین سرامیک بود. او در ویدیویی، با دست به محل شکستگی سرش اشاره میکند که صرفا با چسب و باند، خونریزی آن را بند آورده بودند.
آرش صادقی میگوید: «سرم شکست و شروع به خونریزی کرد. رئوف آمد و با حالت کاملا مسخره گفت اِه، چی شده، سرت را زدی به دیوار؟! من را به بهداری دو الف منتقل کردند. یک باند زدند و یک چسب. دوباره با همان وضعیت من را به همان اتاق بازجویی برگرداندند.»
شکنجه آرش صادقی با چشمبند و صدای اذاندر بخشی دیگر از این گفتوگو، آرش صادقی به دو وجه از شکنجههایش میپردازد؛ چشمبند که همیشه با او بوده است و صدای اذان.
این فعال حقوق بشر برای نرگس محمدی توضیح میدهد که شبها به او اجازه خوابیدن نمیدادهاند. زمانی هم که اجازه خواب به او داده میشد، بعد از یکی دو ساعت ناگهان در سلول را باز میکردند و برای بازجویی صدایش میزدند.
او که تجربه حبس را در بندهای ۲۰۹ اوین و دو الف سپاه دارد، میگوید اگرچه در هر دو زندان باید در سلول هم چشمبند میزدند اما تفاوت آنجا بود که در دو الف سپاه، در هواخوری هم باید چشمبند بر چشمهایش میبست و تنها اجازه داشت کمی آن را بالا بدهد تا چند قدمی را که برمیدارد، ببیند. بخش دیگری از شکنجهای که او تعریف میکند، مربوط به صدای اذان است: «در تکتک سلولها، بلندگو و صدای اذان بود. هنوز هم از صدای اذان دچار استرس میشوم.»
چشمبند و چشمهای همیشه بسته و همینطور آزار زندانیان با صدای اذان را میتوان از روایتهای زندانیان سیاسی دهه ۶۰ هم شنید. انزجاری که آنها از صدای اذان داشتند و کابل و شلاق بر تنشان میآمد، حالا به صدای استرسزایی تبدیل شده است که در سلولهای انفرادی و شکنجه سفید، زندانیان سیاسی را مضطرب میکند.
آرش صادقی در این بخش از گفتوگو میگوید که او پیشتر، در «خانه امن»، رئوف را دیده بود. رئوف نام بازجو و شکنجهگری است که پیش از این نیز چندین فعال سیاسی و فعال حقوق بشر درباره شکنجههایش صحبت کردهاند.