آن روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی
سلام بر مشایخ و مراجع عظام
زیتون: تا کنون با رهبری سخن بسیار گفتهام و نامه بسیار نوشتهام مگر عزمش را بر اصلاح بجنبانم «فَنَسِیَ وَلَم نَجِد لَهُ عَزمًا». اینک روی به شما مشایخ و مراجع عظام آوردهام که عمری مرجع و ملجاء خلق بودهاید و در افتاء و ارشاد دستی گشاده دارید، مگر از عُجب خانقاهی و خواب صبحگاهی برخیزید و بانگ غمآلود خلقان را بشنوید که چون مرغانی نیمبسمل در قفس ولایت جائره فقیه، در خون میتپند و پر و بال میزنند. میخواهم شما را به غمگساری و قفسگشایی بخوانم و بگویم شاید دیگر فرصتی نمانده باشد. سید رسولان گفت «در زندگی اوقاتی فرا می رسد که نسیمهای رحمت حق میوزد، بدانها رو کنید».
گفت پیغمبر که نفحتهای حق اندرین ایام میآرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را در ربایید این چنین نفحات را
اینک که خلقی بیپناه و بیپشتیبان، ستمرسیده و عدالتنچشیده، خونداده و جانباخته ،چشم توقع به شفقت و یاری شما دارند، بدانید که نفحت و دعوت حق است که شما را میخواند. آنرا اجابت کنید. سکوت شما صدایی ناخوش دارد. حاکمان جفای خود را کردند. اینک نوبت وفای شماست. ستارهها و سنگپارهها نوای محزون و مظلومانه مردم را شنیدند، گوشهای نازنین شما چرا نشنید؟ اکنون که جائران شاخ میزنند و گستاخ میزنند شما چرا قلمی و دمی و نهیب محکمی نمیزنید؟ از چه میترسید؟ از اینکه بنای ستم بنیاد حکومت فرو ریزد؟ یا کرسی خواجگی و سریر سروریتان سرنگون شود؟ والله اسلام و مسلمانی هیچگاه چنین خفیف و خجل نبوده است و با سکوت شما خوارتر و خجلتر خواهد شد. نمیبینید که طاعنان کمر بسته اند تا جنازه اسلام و تشیع را تشییع کنند و به خاک خفت بسپارند؟ از آن کرسیهای درسی و طمطراق فقاهتی چه مانده است که شما از زوال آن واهمه دارید؟ مگر آیه «ولا ترکنوا إلى الذین ظلموا فتمسکم النار» را نسخ کرده اند یا از قرآن حذف کرده اند که چنین بیباکانه همراستا و همداستان با ظالمان شده اید و مردم به جان آمده را طاغی و یاغی و باغی میخوانید؟
مگر ز قافله بانگ جنون نمیشنوی ؟ ز رودخانه مگر بوی خون نمیشنوی
گزین شدند و سوار گزیده را کشتند سیهبپوش برادر سپیده را کشتند
ایرانی که بایست از ویرانی میرهید و گلستان میشد اینک انباری از باروت شده است که صدها آتشفشان در دل دارد و به کمتر جرقهای میشکافد و زودآ که آتشی در آید و خشک و تر را بسوزد و خزانی زرد و بی بهار و زمستانی سرد و ناگوار تاریخ ما را در سرمایی پایدار فرو برد.
الا ای صنادید شرع رسول! به ابلاغ و تنزیل و فقه و اصول
امروز روز امتحان شماست. خداوند سبحان شما را میآزماید. پشتیبان خلق و شرع باشید و به حاکمیت نامشروع پشت کنید. دوستان مرا نکوهش میکنند که چندین توسل به عالمان دین برای چیست؛ مردم از آنان عبور کرده اند. من میگویم ولی شما که از مردم عبور نکرده اید. دستی برآورید و تا اندک آبرویی بر جاست بر چهره جائران آب دهان بیفکنید. از نعمان بن ثابت ابوحنیفه کوفی کابلی بیاموزید که با ظلمه و جائران اموی و عباسی درافتاد و منصب قضایشان را نپذیرفت. از امام هفتم موسی بن جعفر بیاموزید که بر هارونالرشید خلیفه عباسی شورید و تن به زجر و زنجیر و زندان داد. از آیتالله منتظری بیاموزیدکه اعتبار و افتخار حوزه علمیه بود و خواهد بود و ترک کام خود گرفت تا کام خلق برآید. نگذارید ارشاد خلایق بهدست قبیله قصابان و مداحان بیفتد که نه عقلی در سر دارند و نه شرمی در دل. ما این قبیله قصابان را خوب میشناسیم و زخمشان را بر جان و تن داریم حتی اگر نقاب «گشت ارشاد» بر چهره بزنند. خشم امروز مردم از قصه یک مهسا و یک ستار نیست. دهها و صدها مهسا امینی و ستار بهشتی این سالها به آسیب ستم و در سیاهچال سپاه و به تیغ شرارت و به طناب توحش، خونین دل و خسته جان شدند و اینک آن قطرههای خون سیلی شده است ویرانگر که آمده است تا قبه و بارگاه و خیمه و خرگاه سلطان جائر را با خود بشوید و ببرد.
باز هم جامعه روحانی را سرِهماهنگی با جامعه ایرانی نیست؟ آیا نیکوست که کشور در آتش شرارت بسوزد و روحانیت در بستر عافیت بخوابد؟ آیا حق این مردم نیست که از شما کلام حقی در روی سلطان جائر بشنوند؟ چرا روحانیان محرم مردم نمیشوند و محرومنوازی نمیکنند؟ فقه و فضل و تقوا و تعبدشان را برای کجا ذخیره کرده اند؟ کجایند خطیبان تا حاکمان را نهی از منکر کنند؟ کجایند ائمه جماعات تا به مردم درس ستمستیزی و مطالبهگری دهند و بل از آنان درس ستمستیزی بیاموزند؟ کجایند فاضلان جوان و مراجع آینده که طرح نو در اندازند و نقش تازه بیافرینند و دست در دست مردم و پشت به مستبدان سامانی تازه به حوزه دهند تا بر قدرت باشد نه با قدرت؟ کجایند مراجع عظام که از سر استقلال و استغنا و طهارت و تقوا دامن از راحت و عافیت و تقیه و تعلل درچینند و بیم سر و امید زر نداشته باشند و بیباکانه با ظالمان خصمی کنند و داد مردم را بستانند؟
موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس برین است بنیاد توحید و بس
غم خلق و درد دین مرا بدین خطابات عتابآلود کشانده است. «من که عمری ره تقوی زده ام با دف و چنگ» و سالیانی دل به آموزههای اولیای خدا بسته ام و رایحه عطرآگین و شامهنواز وحی را از نفس پاک آنان شنیده و چشیده ام نمیپسندم که ایران عزیز، به سبب نابخردیها و فاجعهآفرینیهای جمعی جاهل و جائر، از این مائده آسمانی محروم ماند یا با آن بستیزد و از آن بگریزد. در این دیانت آنقدر مایههای محبت و شفقت و مدارا و مروت هست که میتواند چون حبلی متین به پریشانیها جمعیت بخشد و سستیها را استوار و دلها را به هم نزدیک کند.
خلقی که در حلقه اصناف تنگناها و محرومیتها و تحریمها و گرانیها و ناکامیها گرفتار آمده اند، روا نیست که با جفای بوابان و تقاضای زشت قصابان، فقرشان فرسایندهتر و فقراتشان شکستهتر شود. دست ازین فقاهت خشک خانمان سوز و این شیوههای مندرس و منسوخ بردارید. این قدر که به هدایت خلق میاندیشید به رضایت خلق هم بیندیشید. درد سِتان و درمان دِه باشید نه باج ستان و فرمانده.
روحانیت که اکنون به حاشیه تاریخ رانده شده، اگر جهدی نکند و با خلق پیمانی تازه نبندد دو باره بهتاریخ راهش نخواهند داد. امروز این مردم بهجانآمده سفینه نجات اند که هرکه از آن بیرون افتد غرقه و هلاک خواهد شد. کشتیبان نیستید از کشتینشینان باشید. کلبه احزان را گلستان نمیکنید به کلبهنشینان بپیوندید. مرهمی بر زخمها باشید و خشمی بر بیرحمها بگیرید. چنین است که در دل خلق جایگاهی پایدار خواهید یافت، وگرنه چون پاپهای آدمیخوار قرون وسطی، افسانه دوران و عبرت خلقان خواهید شد.
رَحِمَ اللَهُ امرَأً سَمِعَ حُکماً فَوَعَی وَ دُعِیَ إِلَی رَشَادٍ فَدَنَا وَ أَخَذَ بحُجزَهِ هَادٍ فَنَجَا
ولسلام علی من اتبع الهدی
مهرماه ۱۴۰۱ خورشیدی
عبدالکریم سروش