کارگر نوجوان رستوران: مشتری رستوران دروغ می‌گوید، تعرض نکردم

سه پسر نوجوان به اتهام تعرض به یک دختر به دادگاه آورده شده‌اند. ساسان یکی از این پسرهاست که کمی خوش‌روتر از بقیه است و کمتر از دوستانش ترسیده است. او درباره آنچه اتفاق افتاده است با اعتمادآنلاین صحبت می‌کند.

*شما سه نفر چرا بازداشت شدید؟

دختری از ما شکایت کرده و گفته او را دزدیده‌ایم و تعرض کرده‌ایم.

*این کار را کرده‌اید؟

نه. دروغ می‌گوید.

*چرا باید دروغ بگوید؟

من نمی‌دانم ولی اصل ماجرا دروغ است.

*شما بگو چه اتفاقی افتاده است؟

این خانم می‌گوید ما او را دزدیدیم و به او تجاوز کردیم، اولاً ما اصلاً ماشین نداریم دوم اینکه رانندگی بلد نیستیم سوم اینکه چطوری دزدیدیم؟ مگر می‌شود در خیابان کسی را به زور سوار ماشین کرد؟

*یعنی شما اصلاً این خانم را نمی‌شناسید؟

چرا می‌شناسیم، چند باری آمده بود... من و دوستانم آنجا کارگر هستیم و کار می‌کنیم. به عنوان مشتری آمده بود به رستورانی که ما کار می‌کنیم ولی ما با او ارتباطی نداشتیم.

*اگر این کار را نکرده‌اید، چرا باید چنین تهمتی به شما بزند؟

من نمی‌دانم چه می‌خواهد ولی ما پول نداریم به او بدهیم.

*از بین دوستانت تو از همه آرام‌تری ضمن اینکه متوجه شدم تو سابقه هم داری.

بله من قبلاً هم بازداشت شده‌ام، البته آن موقع واقعاً با آن دختر دوست بودم. بعد از من شکایت کرد و بعد هم شکایتش را پس گرفت.

*چرا شکایتش را پس گرفت؟

خودش می‌دانست من به زور کاری نکرده‌ام ولی چون دعوا کرده بودیم می‌خواست حال من را بگیرد و شکایت کرد بعد هم شکایتش را پس گرفت.

*پس چون یک بار تجربه کرده‌ای نمی‌ترسی و فکر می‌کنی می‌توانی دوباره رضایت بگیری؟

من کاری نکرده‌ام، این زن دروغ الکی می‌گوید. اگر هم رابطه‌ای بوده با من نبوده، شاید با دوستانم بوده.

*حالا قضیه فرق کرد. می‌گویی با دوستانت رابطه داشته است دادگاه هم شماره تلفن آن زن را در گوشی شما پیدا کرده است.

دوستم با تلفن من شماره او را گرفت وگرنه من کاری با آن زن نداشتم.

*مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد شما با او رابطه داشته‌ای.

خودش خواست من زورش نکردم! او آخر شب به رستوران آمد و آنجا ماند.

*این حرفت یعنی اعتراف به اینکه به آن زن تعرض کرده‌ای.

نه تعرض نکردم. خودش خواست.

*از خانواده‌ات بگو.

پدر و مادرم شهرستان زندگی می‌کنند، سه خواهر و یک برادر دارم که ازدواج کرده‌اند. آنها هم شهرستان هستند.

*در تهران تنها هستی؟

دو سال پیش از خانه فرار کردم آمدم تهران کار کنم. پدرم کشاورز بود می‌خواست من هم روی زمین‌های او کار کنم اما نمی‌خواستم. دلم می‌خواست در شهر بزرگ زندگی کنم. وقتی به تهران آمدم خبر دادم که دنبالم نگردند بعد هم دیگر خانه نرفتم.

*درباره اینکه چه اتفاقی افتاده برای خانواده‌ات گفته‌ای؟

نه چیزی نگفته‌ام. حالا شاید بعداً گفتم....
+11
رأی دهید
-3

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.