درخواست طلاق بعد از دریافت اقامت و پاسپورت کشور خارجی

زوج جوانی در طبقه دوم مجتمع قضایی خانواده کنار هم  در یکی از شعبه‌ها نشسته بودند. زن هر چند دقیقه یک‌بار ساعتش را نگاه می‌کرد و همسرش هم نیم‌نگاهی به او داشت اما انگار هیچ‌کدام تمایلی به صحبت با یکدیگر نداشتند.

دقایقی بعد منشی دادگاه آنها را به داخل شعبه فراخواند. سمیرا... و بابک... ساعت 11 وقت رسیدگی است بفرمایید داخل.

زن جوان به سرعت از روی صندلی بلند شد و با تحکم به بابک گفت یقه پیراهنت را درست کن همیشه شلخته هستی و من نتونستم درستت کنم. بابک هم سریع لباسش را مرتب کرد و پشت سر او وارد شعبه شد.

قاضی مردی جا افتاده با موهای جوگندمی و ته‌ریش سفید بود و در حالی که پرونده را ورق می‌زد سلام زوج جوان را پاسخ داد بعد نفس عمیقی کشید و از بابک پرسید: علت درخواست شما برای طلاق چیست؟
بابک زیرچشمی به سمیرا نگاه کرد و گفت: من 28ساله‌ام و 7سال قبل برای مهاجرت به یکی از کشورهای اروپایی رفتم. چند ماه اول تنهایی و غم غربت خیلی آزارم می‌داد تا اینکه با سمیرا آشنا شدم، او 11سال از من بزرگ‌تر بود، اوایل آشنایی‌مان آنقدر مهربان بود و به من لطف می‌کرد که احساس کردم خدا او را بر سر راهم قرار داده تا خوشبخت شوم. از آنجایی که سمیرا اقامت آن کشور را داشت و من در پی اقامت بودم به من امید می‌داد که نگران نباشم و کار من را هم درست می‌کند.

بابک که به خاطر فشار عصبی مدام ناخن‌هایش را در پوست دستش فشار می‌داد ادامه داد: با اینکه پدر و مادرم هرازگاهی با من تماس می‌گرفتند و به من امید می‌دادند اما برای ماندن در غربت یا برگشت به ایران بر سر دوراهی بودم، از طرفی کار اقامتم هم درست نمی‌شد تا اینکه تصمیم گرفتم به سمیرا پیشنهاد ازدواج بدهم. با این کار، هم کارهای اقامتم درست می‌شد و هم اینکه دیگر احساس تنهایی نداشتم. سمیرا هم خیلی زود پیشنهادم را پذیرفت و با هم ازدواج کردیم.

بابک آهی کشید و گفت: آقای قاضی هنوز یک هفته از ازدواج‌مان نگذشته بود که رفتارهای سمیرا عوض شد. دیگر شبیه آن دختر مهربان قبل از ازدواج نبود. من می‌دانستم او 11سال از من بزرگتر است اما او می‌خواست به من بفهماند که چون از او کوچکترم و درست شدن کار اقامتم هم در دست او است باید برای هر کاری از او اجازه بگیرم. مدام به من امر و نهی می‌کرد و اجازه خوردن یک لیوان آب را بدون اجازه او نداشتم. کم‌کم احساس می‌کردم برده سمیرا شده‌ام با این حال اعتراضی نمی‌کردم تا اینکه اقامتم درست شد. البته در طول این مدت مدام به پدر و مادرم فشار می‌آوردم برایم پول بفرستند تا بتوانم سمیرا را راضی نگه دارم.

آقای قاضی من در این سال‌ها هیچ‌وقت طعم آسایش و راحتی را نچشیدم. به من می‌گفت اگر من نبودم تو را از آن کشور اخراج می‌کردند و هرچه‌ داری از صدقه سر من است. من که از این زندگی خسته شده بودم بالاخره توانستم او را راضی کنم برای مدتی به ایران برگردیم. با خودم گفتم شاید اگر برگردیم رفتارش بهتر شود اما اشتباه می‌کردم چون زندگی در ایران هم نتوانست در رفتار سمیرا تأثیر بگذارد، پیش خانواده‌ام مثل بچه‌ها با من رفتار می‌کرد و احساس حقارت می‌کردم.

قاضی نگاهی به سمیرا کرد و گفت: حرف‌های همسرت را قبول داری؟

سمیرا لبخند تلخی زد و گفت: وقتی بابک را دیدم به لحاظ روانی آنقدر به هم ریخته بود که نگران بودم دست به خودکشی بزند. مثل یک مادر او را‌ تروخشک کردم و تلاش داشتم زندگی خوبی داشته باشد. اگر با او ازدواج نمی‌کردم حتماً دیپورت می‌شد. حالا به جای تشکر از من که هم اقامتش را درست کردم و هم زندگی‌اش را ساختم طلبکار شده. آقای قاضی من اصلاً نمی‌دانم چرا خانواده‌اش اجازه دادند او از کشور خارج شود، همین حالا هم که فکر می‌کند بزرگ شده نمی‌تواند به تنهایی شکمش را سیر کند. خودش می‌داند من در همان کشور چند خواستگار داشتم اما چون احساس کردم بابک پسر خوبی است و ذاتش خراب نیست پذیرفتم تا با او ازدواج کنم. همان موقع، هم خانواده‌ام و هم دوستانم به من تأکید کردند که او بچه است و به خاطر درست شدن کار اقامتش پیشنهاد ازدواج داده اما من مقابل همه ایستادم و گفتم بابک آدم سالمی است.

سمیرا ادامه داد: جناب قاضی الان حدود 40سال دارم و فکر می‌کنم بابک درست می‌گوید ما اصلاً به درد هم نمی‌خوریم. بهتر است از هم جدا شویم، چون او پاسپورت خارجی گرفته بنابراین دیگر نیازی به من ندارد. بابک فکر می‌کند همه زندگی همان پاسپورت و اقامت است. نمی‌داند اگر در این سال‌ها کنارش نبودم زندگی‌اش نابود می‌شد.

قاضی نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت: پسرم قبول کن همسرت زحمات زیادی برایت کشیده و خوب نیست حالا با او اینچنین رفتار کنی. اگر مشکلت سن همسرت است که باید قبل از ازدواج به این مسأله فکر می‌کردی و اما سمیرا خانم شما هم باید بدانی که نمی‌توانی برای همسرت مادری کنی. او از شما انتظارات یک زن که شریک زندگی‌اش باشد را دارد، نه مادری. من فکر می‌کنم شما باید به جلسه مشاوره بروید که به احتمال زیاد از تصمیم‌تان صرف‌نظر می‌کنید و بعد از آن شما را دوباره می‌بینم...
+35
رأی دهید
-4

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۲
    Kalam - لوند، سوئد

    تف به کسی که از آدمای دیگه نردبون ترقی میسازه گه بگیرن اون اقامتی که بخاطرش با زندگی کسی بازی کنی سرطان شه تو حلق خودت و عزیزات. اگه دست من بود این جور زن و مردها رو میفرستادم .....
    10
    34
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۰۳:۲۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۳۶
    آزادی دموکراسی برابری - لندن ، انگلستان

    شده کار ایرانیها در کشورهای خارجی متاسفانه . قصه همیشگی .
    2
    50
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۰۴:۳۶
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۹
    حق گو لندن - لندن، انگلستان

    خدا نکنه‌زن اینجا باعث بشود که پاسپورت بگیری ! وای بعنی تحقیری می‌کند ! فقط هم مخصوص ایرانی جماعت نیست ! رفته بودم خیلی سال پیش هوم‌افیس ‌در لندن‌که ویزا را تمدید کنم صندلی بغل دستم بک هندی مادر مرده بود با یک دختر هندی دیگر . خانم داشت برای آقا اقدام می‌کرد ، شما اگر بدانید‌چه‌تحقیری ابن مادر مرده را‌می کرد . طاقت نیاوردم و به زنه گفتم‌خجالت بکش ! تو اگر این‌پاسپورتو‌نداشتی سگ بهت نگاه نمیکرد هیولا ! مرده هیچی نگفت ! به زن هوم افیس گفتم اگر مرد این رفتار را داشت همینطور سکوت می‌کردید ؟ طرف هوم افیسیه از مرده خواست برود انطرف مانند نوکر بایستد بعد به زنه به حالاتی که تحقیر امیز بود گفت مطمئنی که ایت ترا بخاطر خودت میخواهد ؟ فکر نمی خواهی بکنی بیشتر ؟ ۶ ماه ویزا بدم برو فکر کن !
    4
    34
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۰۴:۵۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    Kalam - لوند، سوئد
    میبینم که کم هم نیستید تو این سایت. جمهوری اسلامی هم واسه امثال شماها زیادیه و دقیقا سمبل و برآمده از شما آدمای خود خواه و پست.
    12
    5
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۰۸:۴۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۹
    farokhzad - کنت، انگلستان
    داستان خودم رو بگم ١٦ سال ایران نمیرفتم خلاصه بزور و حال مساعد نداشتن مادرم رفتم ایران شوهرخواهر لاشخور ما که تو هر زمینه ای دزدی و خیانت در امانت کرده بود بهم پیشنهاد فامیل یکی از دوستان همکارش رو داد بشدت هم منو تحت فشار گذاشتن جایکه حتی انها امدن خواستگاری من حالا مهم نیست این ولی نزاشتن هم رو بشناسیم هر چی گفتم نه همسر نه مادرزنم نه داماد و خواهرام گوش ندادن و گفتن دو ماه گذشته دیگه عقد کنید عقد کردیم دختر بدی نبود ولی خیلی خانواده داغونی از طرف مادری داشت و مادرش هم بشدت اسیب به او زده بود بیشتر بخاطر یتیمی که کشیده بوده مادرزنم فقر بچگی اش رو منتقل به دخترش کرده بود در صورتیکه وضع مالی اشون بعد نبود حالا مثلا مادر خانومم سه تا خونه داره همسرم دختری فعال زحمتکش بود دو تا خونه که یکی اش مطب بود داشت ! کرونا امد دو سال ما رو عقب اتداخت به رفتن تو این مدت دو بار بچه دار شد به اصرار من الداخت ! چون من وحشت داشتم بچم ایران بدنیا بیاد اخر مادر همسرم دخالت و وابستگی شدیدش به تنها دخترش رو علنی کرد و ما رسما به بن بست بزرگ خوردیم حتی اخرین پیشنهاد مادر همسرم بیا ایران زندگی کن بود
    4
    15
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۱۲:۵۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۹
    farokhzad - کنت، انگلستان
    سرتون رو درد نیارم دختری که دو سال هیچ از خواسته های واقعی اش نگفت گیر داد عروسی چرا نگرفتی اونم کی وسط کرونا ! بعد دوسال چرا کارت اینجوری چرا منو نبردی تو این مدت و منو دوست نداری و هزار تا بهونه ! سانسی که اوردم یک زمین بنامش کردم معادل صد هزار پوند امد بیرون ایران کرونا تموم شده بود گفتم زمین رو بفروش که هزینه ویزا کنم مادر نادان بخاطر ثنار پول دختر رو ترسونداین مهربه ١٤ تا کرده دو سال نبردت بچه ات رو دو بار گفته بنداز و در اخر دختر بیچاره که مادرش بند ناف مادری اش رو نبریده و تمام اسیب بهش رو محبت عنوان کرده زندگی ما رو بهم زد و ما باوجود اینکه ٥ دفعه بحث نداشتیم چه برسه دعوا به اتمام رسیدیم و با عجله مادرش طلاق گرفت ! حالا چرا میگم شانس چون پول اونم صد هزار تا بحرحال چیزی نیست که تو زندگی ات رو خراب کنی ! الان یک ویزا که پاس ترکیه بگیرن شده ٤٠٠ هزار دولار میشه تقریبا ١٢ میلیارد ! من اگر این ملک رو بنام نمیکردم این اشتباه همسرم و طمع مادرش رو متوجه نمیشدم و جدا درسته نمیشد ولی اینده که تمام دارای من بود بنام همسرم میشد فردا با دو تا بچه زندگی رو مادرش خراب میکرد بخاطر وابستگی شدیدش
    3
    16
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۶
    hiwa68 - رتردام، هلند
    خدا خر را شناخت بهش شاخ نداد.
    0
    8
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۱۳:۱۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    Kalam - لوند، سوئد
    [::farokhzad - کنت، انگلستان::]. هموطن عزیز شما تنها نیستید که ازتون سوءاستفاده شده برای پول و اقامت و من هم با شما هم دردم و ازم برای اقامت گرفتن استفاده شد برای همین هم از دوسال پیش شمشیر رو برای زنان هیولای ایرانی بستم و تا روزی که زنده هستم ...... و میگم بلندم میگم اون اقامت سرطان شه تو‌حلق خودش و مادر عفریتش و تمام کسایی که کمکش کردن تو این راه.
    3
    17
    ‌چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ - ۱۴:۳۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۵
    sahandogli - لندن، انگلستان
    تا حالا زنی را ندیده ام که بعد از ازدواج همان زن قبلی باشد. چون در زمان آشنایی فیلم بازی می کنند و خودشان را یک فرشته نشان می دهند اما بعد از ازدواج از آن فرشته دیگر خبری نیست و این باعث مشکلات زیادی در زندگی مشترک ها می شود.
    3
    11
    جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.