خلبان قلابی در دادگاه طلاق

 نخستین روزهای اردیبهشت بود و هوا غیر قابل پیش‌بینی گاهی گرم و آفتابی و لحظه‌ای دیگر سرد و بارانی اما در این روزهای زیبای بهاری حال برخی زوج‌ها که برای جدایی راهی دادگاه خانواده شده بودند مثل آسمان ابری گرفته و بارانی بود.

وقتی به طبقه دوم مجتمع قضایی رسیدم در گوشه‌ای از سالن، پشت در یکی از شعبه‌ها مردی جوان با پیراهنی سفید که آرم یک شرکت هواپیمایی روی آن بود و عینکی بر چشم داشت ایستاده و کلافگی از چهره‌اش نمایان بود، کمی آن طرف‌تر زن جوانی روی صندلی نشسته و با زنی دیگر گرم صحبت بود و هر از چندگاهی نیز نگاهی از روی خشم و عصبانیت به این مرد می‌انداخت.

وقتی به آنها نزدیک شدم زن جوان ماسک مشکی رنگ خود را از روی صورتش برداشت و گفت آقا ما ساعت ۱۰ و نیم در شعبه ۲۶ جلسه رسیدگی داریم. با دیدن برگه ابلاغیه به او گفتم این شعبه در طبقه سوم است و باید یک طبقه بالاتر بروند. بعد زوج جوان به راه افتادند و به محض رسیدن به طبقه سوم مدیر دفتر قاضی داشت با صدای بلند اعلام می‌کرد شماره پرونده ۴۶۱ اعلام حضور کنند. سریع برگ ابلاغیه را به مدیر دفتر قاضی نشان دادیم و وارد اتاق قاضی شدیم.

قاضی از آنها خواست بنشینند و علت حضورشان را توضیح دهند. مرد جوان عینک خود را از چشم برداشت و گفت: حاج آقا گناه من عاشقی است. گناه من این است که به‌خاطر رسیدن به عشقم یک دروغ مصلحتی گفتم.در همین لحظه زن جوان گفت: دروغ دروغ است، مصلحتی و غیرمصلحتی هم ندارد.

شوهرش ادامه داد: جناب قاضی من در یک شرکت هواپیمایی کار می‌کنم لباس ما همان طور که می‌بینید شبیه لباس خلبان‌ها است فقط با یکسری تفاوت‌های کوچک که برای مردم عادی شاید قابل تشخیص نباشد. یک روز که برای انجام کاری به فرودگاه رفته بودم این دختر را دیدم، به تصور اینکه من خلبان هستم از من سؤالی پرسید و همین موضوع باعث آشنایی ما شد و من در یک نگاه عاشقش شدم. در حالی که بلیتش را به من نشان می‌داد پرسید این هواپیما پرواز کرده است؟ وقتی بلیت پروازش را دیدم متوجه شدم مال شرکت هواپیمایی ما است و من هم با شوخی گفتم هواپیما بدون خلبان که پرواز نمی‌کند. با تعجب گفت یعنی شما خلبان همین پرواز هستید؟ گفتم بله.

در همین لحظه زن جوان رو به قاضی کرد و گفت: من نمی‌دانستم که دروغ می‌گوید. راستش را بخواهید از اینکه با یک خلبان آشنا شده بودم خیلی خوشحال بودم به همین خاطر وقتی مدتی بعد به من پیشنهاد ازدواج داد قبول کردم حتی خودم را دختر خوش شانسی می‌دیدم که یک خلبان خوشتیپ و مؤدب و خوش برخورد از من خواستگاری کرده است.

روز خواستگاری او فقط با خاله‌اش آمده بود، وقتی پرسیدم پدر و مادرش کجا هستند و چرا آنها نیامده‌اند سریع گفت پدر و مادرش مجبور شدند به خارج از کشور بروند چرا که خواهرش باردار است و زایمان کرده و باید به کمکش می‌رفتند من هم باور کردم. اما بعد از عقد فهمیدم که پدر ومادرش از هم جدا شده‌اند و او با کلی خواهش از من خواست تا کسی این موضوع را متوجه نشود من هم قبول کردم و او را بخشیدم. در کمتر از ۵ ماه به خانه مشترکمان رفتیم و زندگی جدیدی را شروع کردیم. من اصلاً باورم نمی‌شد که این‌گونه عاشق شوم و در سن 22 سالگی با عشق ازدواج کنم. شوهرم ۲۶ سال سن دارد همه فامیل تعجب کرده بودند که چطور یک پسر ۲۶ ساله خلبان هواپیما است.

زندگی ادامه داشت تا اینکه یک روز عصر که همسرم بیرون بود و گوشی خودش را نبرده بود دیدم گوشی زنگ می‌خورد من جواب دادم یک خانمی بود که می‌خواست سؤال کند بلیت هواپیما برای مشهد چه قیمت است. با تعجب و خنده گفتم خانم اشتباه زنگ زدید همسر من خلبان است. اما خانمی که پشت خط بود با خنده گفت: اشتباه می‌کنی عزیزم همسر شما فقط یک کارمند ساده در شرکت برادر من است و شماره همسر شما را برادرم به من داده تا کارهای پرواز مرا زودتر انجام بدهد.

از شنیدن حرف‌هایش شوکه شده بودم اصلاً باورم نمی‌شد فریب خورده باشم.وقتی به خانه برگشت ماجرا را که گفتم جا خورد می‌خواست باز هم دروغ بگوید که عصبانی شدم. ناگهان به گریه افتاد و گفت: من تو را دوست داشتم و به‌خاطر دوست داشتن به تو دروغ گفتم، نمی‌خواستم تو را از دست بدهم.

زن جوان به اینجای داستان زندگی اش که رسید شروع به گریه کرد.

قاضی رو به مرد جوان کرد و گفت: دروغ گفتن اشتباه بزرگی است پسرم تو زندگی خودت را بر پایه دروغ بنا کردی همسرت حق دارد ناراحت باشد.

زن جوان ادامه داد: باور کنید حتی اگر بعد از  ازدواج به من راستش را گفته بود باز او را می‌بخشیدم اما چون خودم فهمیدم هرگز او را نمی‌بخشم، حاج آقا حکم طلاق ما را صادر کنید من طلاق می‌خواهم فقط طلاق حتی مهریه‌ام را هم نمی‌خواهم.

قاضی گفت: دخترم زود تصمیم نگیر به نظرم بهتر است ابتدا یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر مشکل‌تان حل نشد آن وقت بیایید من حکم‌ طلاق را صادر می‌کنم، فعلاً بیایید این صورتجلسه را امضا کنید و بعد از جلسه هم به واحد مشاوره مراجعه کنید و مستمر کلاس‌های مشاوره را بروید ان‌شاءالله مشکل‌تان حل می‌شود.
+7
رأی دهید
-1

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۶۴
    محمدعلی هشترودی - مادرید، اسپانیا

    عجب مملکت شخمی و عجب ملت شل مخی! اون دختره احساس کرده تور کرده اینم از اون مریض تر دروغ گفته! به دوستی گفتم اوضاع ایران چه خبر است؟ گفت یک بی ناموس سر یک بی ناموس دیگر کلاه میگذارد! گویی همینطور است!
    2
    26
    دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۰۱:۵۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۶
    hiwa68 - رتردام، هلند
    ادم همان ادم است. فقط شغلش فرق میکند. ولی دروغش قابل قبول نیست.
    0
    11
    دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۰۷:۳۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.