زاده دهم بهمن ماه ۱۳۱۲ خورشیدی است و اکنون ۸۸ سال دارد. شاید کمتر کسی گمان میبرد روزی آوازش قلبها را به تسخیر درآورد، اما همت و هنرش چنان بود که از خوانندگان برجسته آواز و موسیقی ایران شد و لقب «مرد حنجرهطلایی» یافت: اکبر گلپایگانی، استاد گلپا.
اکبر گلپایگانی هنر آواز را در نوجوانی نزد استادانی چون نورعلی خان برومند، ابوالحسن صبا، حسین طاهرزاده، عبدالله دوامی، اسماعیل مهرتاش و ادیب خوانساری فرا گرفت و در ۲۵ سالگی وارد رادیو شد.
ابتدا همکاری خود را بهعنوان جوانترین خواننده با برنامه «گلهای جاویدان» آغاز کرد و پس از ۱۷ سال فعالیت در دیگر برنامههای گلها، به ترانهخوانی روی آورد.
گلپا که اکنون ۶۳ سال است صدای آوازش در موسیقی ایرانی جاری است، در تازهترین گفتوگوی اختصاصی با رادیو فردا از خودش میگوید و روزگاری که گذرانده و روزگاری که بر موسیقی میگذرد.
استاد گلپا، فرصت خوبی است که با شما درباره موسیقی گفتوگو کنیم. استاد گلپا، کارهای تازهای دارید؟
من اصولاً هیچ کاری جز موسیقی بلد نیستم. تخصصم در کارِ موسیقی بوده، ۱۰ سال هم... این است که کار دیگری بلد نیستم. مثلاً کار سیاسی بلد نیستم. اگر به من بگویند، میگویم اصلاً بلد نیستم.
کار موسیقی و عشق و دوستی و صمیمیت و اینها کارهای قشنگی است که از اول تمام معلمانی که ما داشتیم، مثل حاج آقا محمد ایرانی، مثل نورعلیخان برومند، مثل روحالله خالقی و تمام بزرگانی که اگر بخواهم نام ببرم یک طومار است، اینها هنرمندانی بودند که با دلشان و عشقشان زندگی کردهاند.
حالا یک عده دیگر هم که میآیند و یک چیزهایی میگویند، من از ایشان گلهای ندارم، اینها عقیده شخصیشان را میگویند، به آنها هم من احترام میگذارم. آنها راه خودشان را میروند، ما هم راه خودمان را میرویم. حالا هر کدام خوبتر باشد به نتیجه میرسد.
استاد گلپا، شما کارنامه هنریتان گسترده است. البته گفتید تنها در حوزه موسیقی کار کردهاید، ولی شما در نوجوانی هم در باشگاه تهران جوان هم فوتبال بازی میکردید و به قهرمانی رسیدید.
بله با هنرمندان؛ خدا بیامرزد آقای فکری را که هم مربی تیم تهران جوان بود و هم مربی تیم ملی. فوتبالیستهای بزرگی مثل آقای غلامحسین نوریان و خیلیهای دیگر را تربیت کرد. نمیشود از آن ساده گذشت.
استاد گلپا، شما در زمینه موسیقی کارهای بسیار ارزندهای را به فرهنگ ایران ارزانی داشتید...
میدانید؟ یک مسئلهای هست در موسیقی. ما خودمان نباید بگوییم چه کار کردیم. باید از ما بپرسند شما چه کاری کردید برای موسیقی. آخر موسیقی عشق و محبت است و دوستی. دعوا که نیست، این آن را بگوید، آن این را بگوید... نه. همه چیز را نگاه کنید ببینید الان با منطق جلو میرود.
من چه کار کردم را تاریخ قضاوت میکند. آقای روحالله خالقی و تجویدی چه کار کرده، این را تاریخ قضاوت میکند. اگر کسان دیگری هم کارهای دیگری کردند باید گوش کرد و دید آن کارها مفید بوده برای موسیقی ما؟ موسیقی ما الان به کجا رسیده؟
استاد گلپا، از شما به عنوان مرد حنجرهطلایی آواز ایران یاد میشود، بهویژه با اشاره به آن فیلم سینمایی به همین نام که شما در آن بازی کردید. ببینید، کارهایی من کردم در گلهای جاویدان با چهار تا خواننده... البته دو تا خواننده اول بودند، آقای ادیب خوانساری و آقای سیدحسین تاجزاده، بعد آقای [جلالالدین] تاج آمد و کارهای قشنگی ارائه کرد، بعد آقای بنان آمد که به نظر من آن تصنیف دیلمان که خواند شاهکار بود، بعد آقای [حسین قوامی ملقب به] فاختهای بود که با ظلی کار میکرد آن وقتها و اینها را همه میدانند. اینها کسانی بودند که قبل از ما بودند.
بعد از آقای بنان و فاختهای هم من آمدم، و بعد از من هم آقای عبدالوهاب شهیدی آمد. هنرمندان دیگر هم همه خوب بودند، ولی به مناسبتهایی در آن برنامه راه نداشتند یا نشد که از آنها بهرهبرداری کنند. وگرنه ما آنجا آقایان محمد منتشری، جمال وفایی، محمودی خوانساری و خیلیهای دیگر را داشتیم که اگر الان بخواهم اسم ببرم، از یادم رفتهاند.
اینها همه هنرمندان خوبی بودند و کار کردند و زحمت کشیدند. نباید اینها را ساده از اسمشان رد شویم. آقایانی که محترماند، آقایان هنرمند نوازنده و [آهنگساز] مثل آقای روحالله خالقی که بوی جوی مولیان آید همی را ساختهاند، یا پشیمانم و صبرم عطاکن از آقای تجویدی، آزادم من و [امثال] اینها چطور شد که یکباره فراموش شده؟ اسم اینها را هم نمیبرند؟! این گناه است به نظر من. گناه است و باید این عشق را برسانید و متصلش کنید به این جوانها.
گلپا در حلقه برخی موسیقیدانانالان [نمونه] آقایان تاج، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، همه اینها بین این جوانان هستند. چرا ما نمیخواهیم زیر بغلشان را بگیریم؟ اگر ما این کار را نکنیم، به سعدی و حافظ و مولانا، به هنرمند، نقاش و مجسمهساز و اینها خیانت کردهایم. ما باید به اینها احترام بگذاریم.
ما مردمی هستیم هنردوست. عشق به هنر مثل هر چیزی پشتوانه میخواهد. پشتوانه ما این جوانها هستند. ما باید این جوانها را تروخشک کنیم، آینده موسیقی ما در دست اینهاست. ما حق داریم به نحوه موسیقی که اجرا میشود اعتراض کنیم. باید اسم نوازندههای ساز را حداقل بیاوریم.
مگر میشود مرتضیخان محجوبی تکرار شود؟ بله، توی همین جوانان هستند. زیر بغلشان را بگیریم تا مرتضیخان محجوبی و روحالله خالقی و نورعلیخان برومند و حاجآقا محمد ایرانی و تیمسار سرپاس شهربانی مختاری تکرار شوند. تیمسار مختاری وقتی ویولن میزد، مثل این بود که شما ساز را از حریر رد کردهاید. کارهای دیگر به ما چه ارتباطی دارد؟ کاری که به ما مربوط و مرتبط است این که ما باید اینها را در موزه موسیقی حفظشان کنیم. مثل بهی که در اصفهان لای پنبه نگه میدارند.
اینها بزرگان ما بودند. ما نباید همه را بگوییم نه، نه، نه و فقط من، من، من. نه! اصلاً این گناه است. ما هنرمندان بزرگی داریم، مثل آقای روحالله خالقی که رئیس مدرسه موسیقی، مثل خانم افلیا پرتو، مثل خانم پریسا، آقای هوشنگ ظریف، آقای میلاد کیانی، و خیلی از این بزرگان که داشتهایم و حالا مردم یادشان رفته. نه، من هیچوقت یادم نمیرود و به همهشان احترام میگذارم.
اصلاً آدم شاد میشود وقتی یک سهگاه خوب، یک راستپنجگاه خوب، یک دشتی خوب میشنود. آقای تجویدی یک تصنیف در دستگاه شور ساخت که من این آخر سر خواندم «دل خرابه چه خرابه، جای آبادی نمونده». خب این زیباست. ما بگوییم این بد است؟ من نمیتوانم بگویم بد است. اصلاً کلمه بد را خوشم نمیآید. عشق، محبت، دوستی، صمیمیت؛ همه اینها در موسیقی ما هست.
شما وقتی یک شعر سعدی را میخوانید که بالاسر درها مینویسند، لذت میبری که همهاش راجع به دوستی و محبت صحبت میکند. هیچوقت راجع به بدی صحبت نمیکنند. به این میماند که شما به یک دکتری چاقوی تیزی بدهی، این آقای دکتر قلب را عمل میکند، عمر را بر میگرداند، تا کسی که بیاید و با آن چاقو آدم بکشد. خب کدامش را انتخاب میکنی؟
واقعاً از ته دل میگویم. آن که یک عمر را بر میگرداند، عشق و محبت و دوستی و صمیمیت را به وجود میآورد یا آن که میآید با چاقو بلکه یک دعوایی راه بیندازد؟ ما باید واقعاً حقایق را بگوییم. آن را که بلد نیستیم بگوییم بلد نیستیم. ما بلد نیستیم بدی کنیم. همیشه دوست داریم عشق باشد. دوستی کنیم. زیر بغلهای جوانها را بگیریم، همه توی همین کشورند، آقای یاحقی هست، آقای جلیل شهناز و حسن کسایی هست، همه آقایانی که الان هم هستند همهشان بینظیرند. همهشان دوست دارند یک آهنگی بسازند، یک آوازی بخوانند، یک چیزی که مردم دلشان شاد شود.
خب این را باید در نظر بگیریم. تمام آنها هم که اشتباهاً یک چیزهایی میگویند، تصحیح میکنند خودشان را. وقتی زیر بغل یک جوان را بگیرند، میبینند چه لذتی دارد.