در این برنامه مهران زن ترنس، از ولایت هرات مهمان «اینجا پامیر» است. او یکی از هزاران بازمانده محافل بچه بازی است که تجربیات خودش را با ما به اشتراک میگذارد.
این مقاله و برنامه رادیویی حاوی گفتگوهایی است که ممکن است برای افرادی که تجربه «بچهبازی» یا «تجاوز» یا خشونتهای جنسی دارند تلخ و تحریککننده تروما باشد.
آرتمیس: «سلام مهران جان. خوش آمدی به برنامه “اینجا پامیر” و ممنون از اینکه در برنامه شرکت کردی».
مهران: «علیک سلام. ممنون و خوشحالم که من را به برنامه زیبایتان دعوت کردید. من ۱۹ سالم است و در شهر هرات زندگی میکنم. من یک ترنس هستم».
آرتمیس: «ما هم خوشحالیم از اینکه در برنامه حضور داری مهران عزیز. رادیو رنگینکمان و اینجا پامیر خانه همه رنگینکمانیهایی است که تریبونی برای حرف زدن و درد و دل کردن ندارند. مهران کمی از خودت برای ما بگو. »
مهران: «من صنف/کلاس هفتم مکتب که بودم، متوجه شدم که با دیگر پسران تفاوت دارم. مثلا کارها و رفتارهایی که من میکردم را دیگر پسران انجام نمیدادند. من با خودم میگفتم شاید من مریض باشم و مشکلی دارم چون مثل بقیه پسرها نیستم. بقیه به من میگفتند شاید مریض باشم و مشکل دارم. در داخل صنف/کلاس من را زیاد اذیت میکردند. حرفهای زشت به من میزدند. بدن من را لمس میکردند. زندگی من خیلی خسته کننده بود. بعضی وقتها یک گوشه مینشستم و گریان/گریه میکردم تا من را رها کنند و من را ول میکردند. حتی به استادم وقتی میآمد میگفتم و شکایت میکردم اما استادم هم به آنها چیزی نمیگفت».
آرتمیس: «به خانوادت چی؟ در مورد مشکلاتت با هم صنفیهایت/همکلاسیهایت به خانوادهات نمیگفتی؟»
مهران: «خب فامیل/خانواده من متوجه نیستند و نمیدانند که من ترنس هستم. البته متوجه تفاوتهای من با دیگر پسران هستند اما چیزی نمیگویند و برایشان عادی شده. من هیچوقت از طرف فامیل مورد آزار قرار نگرفتم و من را تا حالا کتک نزدهاند. ولی از طرف دوستان زیاد اذیت شدهام. طعنه شنیدهام. کتک خوردم. من یک خاطرهای دارم که میخوام دربارهاش بگویم. من یک روز به طرف کلاس میرفتم و موقعی که میرفتم سر کلاس، سه نفر آمدند و به من گفتند که تو چرا این کارها را میکنی. اما من نمیدانستم که چی میگویند و چیزی نگفتم. من را کلی لت کردند/کتک زدند. موهای من را کشیدند. سر من را تراشیدند و خیلی لت و کوب کردند. من وقتی آمدم خانه به مامانم گفتم. اما آن پسرها فرار کردند و من دیگر آنها را ندیدم. این قضیه برای من خیلی سخت بود. اگر از لحاظ حرف زدن بگویم، من هر روز که از خانه بیرون میروم خیلی دربارهام حرف میزنند. حرفهای خیلی زشتی بقیه به من میزنند. هر روز به قدری حرف میزنند و توهین میکنند که حساب و شمارش از دستم خارج است. خیلی حرفهای زشتی میزنند و هرچیزی که دلشان بخواهند به من میگویند».
آرتمیس: «متاسفم بابت همه مشکلاتی و سختی که تحمل میکنی مهران. امیدوارم که مشکلات و سختیهایت برطرف شود و دیگر اینها را تجربه نکنی.
مهران، ما در دو برنامه قبل درباره “بچهبازی” صحبت کردیم. اینکه بچهبازی چیست و چگونه برگزار میشود و حتی مجازات آن را در قانون افغانستان بررسی کردیم. همانطور که من و تو قبلا با هم صحبت کردیم تو بازمانده این محافل بچهبازی هستی و در این محافل رقصانده شدهای. مهران شاید بعضی از شنوندگان برنامههای قبلی را نشنیده باشند. من ازت میخواهم که اول درباره نحوه برگزاری محافل بچهبازی برای ما توضیح بدی».
مهران: «در این محافل اول بر تن بچهها لباس زنانه میکنند. بعد زنگولهای به پایشان میبندند. بعد آن را مثل زنان آرایش میکنند و میرقصانند. در این محافل افرادی که پولدار هستند یا برای دولت کار میکنند، حضور دارند. قوماندان/فرمانده، دگروال/سرهنگ حتی یک سرباز ساده هم این کار را میکنند و کسانی این کار را میکنند که پول داشته باشند».
آرتمیس: «مهران چی شد که پای تو به این محافل کشیده شد؟ از اولین تجربه حضورت در این محافل برای ما بگو»
مهران: «من تازه ۱۷ سالم شده بود. من دو همکلاسی داشتم که خیلی با هم صمیمی بودیم. همدیگر را خیلی دوست داشتیم. همیشه باهم بودیم و تفریح میرفتیم. آنها یکی دو سال از من بزرگتر بودند. یک شب آنها محفل/مهمانی داشتند. محفل آنها از محفل اقوامشان بود. به من گفتند که بیا با هم محفل برویم. اما من گفتم که من از طرف فامیل/خانواده اجازه ندارم که شبها از خانه بیرون بروم. آنها نزد فامیلم عذر و زاری/خواهش کردند که اجازه بدهند من همراهشان بروم. پدر مادر من هم قبول کردند. موقعی که من رفتم خیلی خوشحال بودم. ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم چون دوست بودیم. در راه محفل هم آنها با من شوخی میکردند و سعی میکردند که من خوش باشم. وقتی که رفتیم طرف محفل و وارد مجلس که شدم دیدم که حدود بیست و پنج یا سی نفر داخل نشسته بودند که همه ریشهای بلندی داشتند. خب من خبر نداشتم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. من هم همراه دوستانم وارد شدم. وقتی که از دروازه/در وارد شدم، دوستهایم طوری با من رفتار میکردند که انگار من را اصلا نمیشناسند. من هم چیزی نگفتم و رفتم داخل محفل. وقتی داخل محفل شدم به من گفتند پاشو وارد میدان شو و رقص کن. من هم گفتم که من بلد نیستم برقصم و خوش ندارم که رقص کنم. اما دوستهایم گفتند که نه این بلد است. اما من گفتم نه من نمیخواهم. میخواستم از محفل بیرون شوم و فرار کنم که یکی تفنگ را بالای سرم گرفت و گفت اگر امشب برای ما نرقصی، از اینجا نمیتوانی بیرون بروی. من آنجا یک جوری شده بودم. تمام بدنم میلرزید. نمیدانم چطوری احساساتم را برایت بگویم. هر موقع که یادم میآید، این جوری میشوم و تا یکی دو روز یادم میماند.
خب به زور من را گرفتند. لباس زنانه بر تنم کردند. به زور پای زیپ/زنگوله به پایم بستند و میخواستند برایشان برقصم. من هم چاره دیگری نداشتم چون تفنگ بالای سرم بود و گفتند اگر این کار را نکنم من را روان میکنند آن دنیا. من بار اولم بود که آن کار را میکردم. وقتی که محفل تمام شد نمیدانستم آن مردان دگروال/سرهنگ بودند یا قوماندان/فرمانده اما سر جمع چهار نفر بودند و از شب تا صبح به من تجاوز کردند. خیلی آن شب دردناک بود. هر وقت آن شب را یادم میافتد هزار بار به خودم لعنت میفرستم که ای کاش داخل آن محفل نمیرفتم».
آرتمیس: «مهران جان بعد از آن شب چی شد؟ آیا فقط همان یک بار در این محافل بودی؟»
مهران: «آن شب اولین بارم بود که با زور و با فریب دوستانم به این محافل رفتم که آن شب به من تجاوز کردند. نه یک نفر بلکه چهار نفر سرم/ به من تجاوز کردند. تا آن موقع کسی به تن من اینگونه دست نزده بود و من هم نمیخواستم با کسی اینطوری رابطه داشته باشم. آن شب آن چهار نفر به من شراب دادند و یک چیز دیگر هم دادند که من اصلا نمیدانم چی بود اما باعث شد که نفهمم که کجا هستم و چه اتفاقی دارد رخ میدهد. هیچ نمیدانستم. بعد آنها شب تا صبح بالایم/ به من تجاوز کردند و صبح که بیدار شدم و میخواستم بروم، آنها به من دو هزار دلار پول دادند. بعد برگشتم به خانه. اصلا نمیتواسنتم راه بروم و به سختی راه میرفتم چون شب خیلی اذیتم کرده بودند. اما بعد چند روز توانستم راه بروم. از همین وقت به بعد من به یک یا دو محفل دیگر رفتم. چون وضعیت اقتصادی ما خوب نبود و من هم نمیتوانستم تحصیلاتم را ادامه بدهم برای همین من مجبور شدم این کار را انجام بدهم و چند محفل دیگر رفتم و برایشان رقص کردم. بعد از محفل پول هم گرفتم. من دیگر این کار را نکردم تا اینکه پولم تمام شد و دوباره رفتم تا پول بگیرم تا هم بتوانم تحصیل کنم و هم اینکه فامیل من از نظر اقتصادی خیلی ضعیف بود. برای همین من مجبور شدم که این کار را بکنم و این کار را هم کردم. موقعی که این محافل تمام میشد، میدانستم که کار اشتباهی کردم که رفتم داخل این جمعیت و کالای/لباس [منتسب به] زنانه را پوشیدم و رقص کردم. خیلی از خودم مایوس میشدم که چرا همچین کاری کردم. اما من از مجبوری این کار را میکردم چون وضعیت اقتصادی ما خیلی خراب بود تا بتوانم درس بخوانم. برای همین خودم را فدا میکردم و میرفتم همراه آنها رقص میکردم. بعد که محفل تمام میشد اگر خودم خوش بودم و میخواستم یا اگر نمیخواستم از روی اجبار یک یا دو نفر شب را با من میگذراندند. صبح که میشد من را ول میکردند و میرفتم خانه. بعد از محافل از نظر احساسی هم خیلی افسرده میشدم و احساساتم جریحه دار میشد و همیشه به خدا میگفتم که چرا مرا اینطوری خلق کردی. خیلی از خودم نفرت پیدا میکردم که چرا من رفتم به این محفل و جلوی این جمعیت بزرگ رقصیدم. از خودم بدم میِآمد و بعد از این محافل خیلی افسرده میشدم».
تصویر تزیینی استآرتمیس: «مهران جان متاسفم بابت مشکلاتت. امیدوارم شرایطت بهتر شود تا دوباره در این محافل شرکت نکنی. مهران در بین صحبتهایت گفتی که چرا خدا من را اینگونه آفریده که فکر کنم به ترنس بودنت اشاره کردی. مهران جان این اتفاقی ناگواری که برایت افتاد ارتباطی با ترنس بودن تو ندارد. در این محافل حتی دگرجنسگرایانی که ترنس نیستند هم رقصانده میشوند و مورد خشونت قرار میگیرند. برای همین نباید از ترنس بودنت ناراحت باشی و به خودت حس منفی منتقل کنی که چون ترنس هستی این تجربیات تلخ را داشتی و مجبور شدی در این مراسمها شرکت کنی. برگزاری محافل «بچهبازی» دلایل مختلف دارد که تنها یکی از آنها فقر است. همانطور که خودت اشاره کردی بعد از آن حادثه اول تو به خاطر مشکلات اقتصادی مجبور شدی که دوباره در این محافل شرکت کنی. که ما در دو برنامه قبل به این مسئله اشاره کردیم که اگر مشکلات اقتصادی برطرف شود و اطلاع رسانی شود، شاهد کاهش این مراسمها خواهیم بود.
مهران همانطور که میدانی در افغانستان برگزاری محافل بچه بازی جرم است و مجازات در پی دارد. آیا بعد از حادثه اول آیا تصمیم گرفتی از کسانی که به تو تجاوز کردند و تو را رقصاندند، در محکمه شکایت کنی؟»
مهران: «صبح که من به خانه رفتم، این قضیه را به پدر مادرم گفتم. با هم به محکمه رفتیم و به دولت گفتیم. اما دولت هیچکاری انجام نداد. حتی همان قاضی آن محکمه یک بار به من پیشنهاد داده بود تا با من رابطه جنسی داشته باشد. قاضی خودش باید مجرمین را مجازات کند و به دست قانون بسپارد اما خودش این پیشنهاد را به من داده بود و از من این کار را طلب کرده بود. من قبول نکردم و دیگر هم پیگیری نکردم. این دولتی نیست که کاری انجام دهد. این دولتی نیست که صدای مردم را بشنود. قانون اصلا از من حمایت نکرد. اینجا کشوری اسلامی است و افراد زیادی مثل من مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. برای ما هیچ ارزشی قائل نیستند و ما را اصلا انسان حساب نمیکنند. با ما طوری رفتار میکنند که انگار ما برای جامعه خطرناک هستیم و ضرر میرسانیم. آنها ما را به این چشم میبینند. نه به ما احترام میگذارند، نه ما را انسان میدانند و نه برای ما حق و حقوقی قائل هستند. این کشور همینطوری است. نه تنها قانون از من حمایت نکرده بلکه حتی به من ضرر رسانده است».
آرتمیس: «مهران در قانون از بازماندگان این حادثه حمایت شده و در قانون عاملان محافل بچهبازی مجرم شناخته شدهاند اما متاسفانه مجریان قانون تخلف میکنند و به قانون عمل نمیکنند. مهران سوال آخر را ازت میپرسم. من این سوال را همیشه از مهمانان برنامه میپرسم و آن این است که به عنوان یک عضوی از جامعه رنگینکمانی چه آرزویی برای سایر اعضای این جامعه داری؟»
مهران: «تنها آرزوی من در قلبم و در زندگی من این است که مردم افغانستان به ما احترام بگذارند و برای ما ارزش قائل شوند. ما را هم انسان بدانند. من میدانم که افراد مثل من خیلی زیاد است و من همیشه برایشان دعا میکنم که خوشحال و خوش باشند. من همه آنها را دوست دارم. برایشان آرزوی موفقیت دارم».
آرتمیس: «مهران جان من هم برایت آرزوی موفقیت و سلامتی دارم. امیدوارم که به همه اهداف بزرگت برسی و موفق بشی. ممنون از اینکه وقت گذاشتی و در برنامه شرکت کردی و تجربیاتت را با ما به اشتراک گذاشتی».
مهران: «مرسی. مرسی بسیار زیاد که من را به برنامه زیبایتان دعوت کردید. انشالله همیشه خوشحال و موفق و سربلند باشید. ممنونم که در شرایط سخت و شرایطی که مردم افغانستان هیچی درباره ما نمیدانند، شما از ما حمایت میکنید. خیلی خیلی از شما ممنونم. دستتان درد نکند. تشکر از کسی که این برنامه و این رادیو را ساخته است. دستتان درد نکند».