با دستگیری دو متهم در پرونده مرگ مشکوک دختر ۱۵ سالهای در مشهد، زوایای تلخ و دردناکی از ماجراهای زیر پوست شهر نمایان شد.
سپیده دم پنجم خرداد گذشته زنگ تلفن پلیس ۱۱۰ به صدا درآمد. خبر وحشتناک بود. جسد دختری نوجوان زیر تک درخت جاده خاکی در دو راهی روستای سالارآباد و دستگردان قرار داشت. طولی نکشید که تکاپوی نیروهای کلانتری شهرک شهید باهنر به اوج رسید.
بی سیمها به کار افتاد وخودروهای پلیس آژیرکشان به حرکت درآمدند. خبر درست بود. خیلی زود نوار «ورود به صحنه جرم ممنوع!» در اطراف جسد کشیده شد و نیروهای انتظامی با حفظ صحنه کشف جسد، مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند.
عقربههای ساعت ۶ بامداد را نشان میداد که با حضور مقام قضایی، تحقیقات میدانی در این باره آغاز شد، اما هیچ مدرکی به دست نیامد که بیانگر هویت دختر نوجوان باشد. کف سفیدرنگ از دهان و بینی دخترک بیرون آمده بود، اما آثاری از ضرب و جرح روی پیکر وی دیده نمیشد.
حلقه زرد رنگ بدلی در انگشت دست چپ وی، برای شناسایی این دختر ضمیمه پرونده شد و بدین ترتیب، جسد وی برای تعیین علت مرگ به پزشکی قانونی مشهد انتقال یافت.
آن دختر مبینا بود!
کنکاش در بانک اطلاعاتی مجرمان نشان میداد که دختر نوجوان سابقه کیفری ندارد.
درحالی که جست وجوها با عکس برداری از جسد برای شناسایی هویت دختر نوجوان ادامه داشت زن میان سالی گم شدن دخترش را به پلیس اطلاع داد. چند روز بعد با تطبیق تصاویر و لباسهای دختر گم شده با جسد دختر نوجوان، بخشی از معمای پیچیده «مرگ مشکوک» حل شد.
او دختر ۱۵ سالهای به نام «مبینا» بود که یک روز قبل از کشف جسد از خانه بیرون آمده و دیگر هیچ کدام از اعضای خانواده از وی خبری نداشتند. تحقیقات کارآگاهان که به سرپرستی کارآگاه «مصطفی مقدم» وارد مرحله جدیدی شده بود، حکایت از آن داشت که پدر «مبینا» مدتی قبل از دنیا رفته است و او به همراه مادر و برادر بزرگترش زندگی میکرد.
این درحالی بود که مواد افیونی زندگی آنها را در آشفته بازاری دردناک، رقم میزد. برادر و مادر دختر نوجوان به مواد مخدر صنعتی از نوع «شیشه» اعتیاد داشتند، اما «مبینا» دختری دانش آموز بود که از گوشی تلفن مشترک با مادر و برادرش برای کلاسهای مجازی استفاده میکرد.
در این میان، کارآگاهان که با مشاهده وضعیت بیسروسامان در این خانواده، احتمال میدادند مرگ «مبینا» ریشه در مواد افیونی داشته باشد فرضیههای متعددی را زیر ذره بین تحقیقات پلیسی قرار دادند.
پیامکهای رمز آلود
در اثنای تحقیقات و بررسی غیرمستقیم پیامکهای ارسالی به گوشی تلفن مشترک این خانواده، ناگهان سرنخی از این کلاف پیچیده به دست آمد. «حاضر باش دنبالت میآیم!»، «اگر برادرت تو را اذیت میکند، من او را گوشمالی میدهم!»،
عامل ارسال این پیامک جوانی به نام «امید» بود که با «مبینا» قرار گذاشته بود. بلافاصله تحقیقات روی این جوان متمرکز و مشخص شد او از خرده فروشان حرفهای و سابقه دار مواد مخدر است که از مدتی قبل مواد مصرفی برادر و مادر مبینا را تامین میکند و ارتباطی با اعضای این خانواده دارد؛ بنابراین «امید» با صدور دستورات قضایی و در یک عملیات ضربتی و هماهنگ در منزلش دستگیر و به اتاق بازجویی پلیس آگاهی هدایت شد.
این جوان ۲۳ ساله که ابتدا سعی داشت هرگونه ارتباط خود با اعضای خانواده را پنهان کند وقتی در برابر اسناد انکارناپذیر قرار گرفت، راز ماجرایی دردناک در زیر پوست شهر را فاش کرد.
او به افسر پرونده گفت: زمانی که با موتورسیکلت مواد مخدر صنعتی برای مادر و برادر «مبینا» میبردم با او آشنا شدم و تلفنی و پیامکی با یکدیگر در ارتباط بودیم چراکه من «شیشه» خرید و فروش میکنم و به صورت تلفنی با مشتریانم در تماس هستم! ولی خودم شیره تریاک مصرف میکنم! و ...
اعتراف تلخ
وی درباره چگونگی مرگ «مبینا» نیز گفت: من اطلاعی از مرگ او ندارم آخرین بار بعدازظهر روز چهارم خرداد بود که به مبینا پیامک دادم تا با هم گشتی بزنیم! و در منطقه نزدیک منزلشان قرار گذاشتم.
حدود ساعت ۴ بعدازظهر او را سوار موتورسیکلت کردم و پس از نوشیدن آب میوه در کوی رضاییه، به منزل خودم بردم چرا که همسر و دختر کوچکم برای شرکت در مجلس عروسی یکی از بستگانم به تهران رفته بودند و هیچ کس در منزل نبود.
وقتی به خانه رسیدیم من به پسرعمه ام زنگ زدم تا برایم مقداری شیره تریاک بیاورد! شب هنگام زمانی که پسرعمهام به خانه من آمد، «مبینا» را آن جا دید. او هم آن دختر را میشناخت به همین خاطر و با حالتی مضطرب گفت: مادر این دختر در پارک میرزا کوچک خان به دنبال او میگردد و بسیار نگران است.
بعد از رفتن پسرعمه ام، من پای بساط مواد نشستم و مبینا هم یک عدد قرص متادون ۴۰ خورد و بعد هم سیگار کشید، اما حالش خوب بود تا این که حدود نیمه شب شد. آن جا بود که از مبینا خواستم به خانه بازگردد، ولی او ادعا میکرد اگر در این وقت شب به منزل برود مادرش او را کتک میزند. بالاخره مشاجره و کشمکشهای ما ادامه داشت تا این که به او گفتم: «من نمیتوانم از تو در خانه ام نگهداری کنم.»
او هم که خیلی ناراحت شده بود با عصبانیت بیرون رفت و من دیگر از او خبری نداشتم تا این که روز بعد وقتی حدود ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شدم، فهمیدم که مبینا پیامکهایی برایم ارسال کرده است که من پشت در هستم. در را باز کن و...
دستگیری دومین متهم
در پی اعترافات "امید" (متهم ۲۳ ساله) بلافاصله کارآگاهان به ردیابی شماره تلفنی پرداختند که مبینا از آن گوشی پیامکهای شبانه را برای امید ارسال کرده بود. طولی نکشید که جوان متاهلی به نام "محسن" زیر چتر اطلاعاتی کارآگاهان قرار گرفت و دستگیر شد.
جسد را با شال به کمرم بستم
دومین متهم این پرونده جنایی هنگامی که مقابل کارآگاهان ورزیده اداره جنایی پلیس آگاهی نشست، دستانش لرزید و چشمانش سوسو زد. او که من من کنان رشته کلام را گم کرده بود با دعوت به آرامش از سوی افسر پرونده گفت: ساعت حدود ۳ بامداد روز چهارم خرداد بود که به قصد خرید مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه از خانه ام در یکی از روستاهای اطراف مشهد خارج شدم و به خیابان چمن آمدم.
زمانی که سوار موتورسیکلت شیشه تهیه کرده بودم و قصد داشتم به خانه ام بازگردم دختر نوجوانی را دیدم که با خودش ناله میکرد. کنارش رفتم و پرسیدم: چی شده؟ روبه من کرد و گفت: دنبال یک گوشی میگردم تا تماس بگیرم. من هم گوشی تلفنم را دادم. او چند بار تماس گرفت، ولی کسی به تماسش پاسخ نداد.
بعد از آن هم چند بار پیامک فرستاد. چون میترسیدم گوشی تلفنم را سرقت کند او را سوار موتورسیکلت کردم و دقایقی را دور زدم بعد هم به طرف منزل خواهر معلولم در بولوار طبرسی شمالی رفتم.
حدود نیم ساعت در خانه خواهرم با هم بودیم که دیدم حال آن دختر خوب نیست و نفس نمیکشد. کف از دهانش بیرون آمده بود. خیلی ترسیده بودم پیکرش را درون شال خودش گذاشتم و آن را دور کمرم بستم. تا از روی موتورسیکلت سقوط نکند.
بعد هم به طرف ابتدای جاده سالارآباد به راه افتادم و پیکر او را زیر درختی در جاده خاکی انداختم. حدود ساعت ۷ صبح بود که با همسرم تماس گرفتم و به او گفتم تصادف کرده ام، ولی زمانی که به روستای خادم آباد رفتم همسرم مرا به منزل راه نداد.
این بود که دوباره به مشهد بازگشتم و در پارک میرزا کوچک خان شیشه کشیدم سپس فهمیدم که جنازهای در جاده روستای سالارآباد پیدا شده است. دو متهم این پرونده با صدور قرار قانونی از سوی مقام قضایی روانه زندان شدند تا نظریه پزشکی قانونی، گره از معمای پیچیده مرگ تلخ دختر نوجوان بردارد که آن شب در سیاهی روزگار جان سپرد.