رادیو زمانه : مهرنوش هاتفی خستگی عمومی، وجود توهم اصلاح، ضعف نیرو و چشمانداز بدیل و سرانجام امکانهایی که رژیم برای حفظ کنترل دارد؛ در پاسخ به پرسش بالا این عاملها بررسی میشوند.
شرایط در ایران هر روز سختتر میشود. تورم کلی طبق برآوردهای رسمی حدود ۴۵ درصد است و تورم سبد خوراکیها و اقلام مورد احتیاج در ایران بسیار بسیار بیش از این برآورد میشود (۶۱ درصد). این ارقام که همه از منابع رسمی آمار میآید، بازتاب دهنده کلیت واقعیتهای زندگی روزمره مردم نیستند.
قیمت مسکن در ۳ سال اخیر ۵۰۰درصد رشد داشته و اجاره بها نیز به رغم وجود همه گیری کرونا و نقل و انتقال محدودتر تابع همین وضعیت است. اما این وضعیت به صورت یکسان برای افراد و طبقات توزیع نمیشود. صاحبان ابزارهای تولید و سرمایههای منقول و غیرمنقول چنان از بازار سوداگری موجود منفعت بردهاند که تفاوت زندگی آنها و دیگر دهکهای اقتصادی نه فقط در آمار ضریب جینی (۰,۴) که در خیابانهای شهرهای بزرگ و یا شبکههای اجتماعیِ بازتاب دهنده نوع زندگی آنان، قابل رصد است. زیست روزمره در شهرهای بزرگ به شدت نابرابری نهادینه شده را بازتاب میدهد و این گرایش علی رغم سرکوب فرهنگی راهش را به دیوارنگارهها و ترانههای اعتراضی باز کرده است.
بیکاری تحصیلکردگان به رقم شگفت انگیزی حتی در آمارهای رسمی رسیده است. میزان بیکاری را دیگر نباید در آمارهای رسمی (که فقط یک روز کار در هفته را هم شغل به حساب میآورند) جستوجو کرد. با جمع و تفریق ساده از جمعیت شاغلان و افراد در سن کار میتوان به رقم شگفت انگیز ۲۰ میلیون نفر رسید که حتا دیگر به دنبال کار هم نیستند. آمارهای مربوط به اشتغال زنان به افت سهم زنان شاغل از بازار کار اشاره دارند و شغلها بیش از پیش به سمت مردانه شدن، موقتی شدن و با حداقل دستمزد نیل کردهاند.
مسکن به معضل بزرگ در شهرهای ایران تبدیل شده است. امکان مسکن دار شدن یک کارگر ساده در خوش بینترین آمارها به ۱۸۷ سال رسیده است. با رانده شدن اجاره نشینان به حاشیههای شهرها، تلههای فضایی فقر و حاشیهنشینی نوین شکل گرفته است که به مناطقی برای عضوگیری گروههای تبهکار، باندهای مواد مخدر و خشونت سازمان یافته بدل شده و بیشتر هم خواهد شد. حذف و حاشیهنشینی ساختاری که باعث کور شدن هرگونه دورنمایی میشود و جوانان آشنا با جهان مصرف را حسرت زده و محروم باقی میگذارد.
بحران فروپاشی بازارهای مالی، ورشکستگی مؤسسات اعتباری، بالا رفتن لحظهای قیمت ارز و مسکوکات، آلودگی هوای شهرهای بزرگ، آلودگی تغذیه، ناکارآمدی دستگاه بوروکراسی، فساد و از همه مهمتر بحرانهای اقلیمی و محیط زیستی را اگر به موارد بالا اضافه کنیم، از اینکه چنین جامعه هنوز سر به طغیان برنداشته است در عجب میمانیم.
البته اعتراضات اجتماعی چه در مقیاس محل کار (مثل اعتصابات کارخانههای تولیدی هپکو و صنایع نیشکر هفت تپه) یا در روستاهای اصفهان (به خاطر اختلال در امر کشاورزی) چه در مقیاسهای محلی و شهری (چون اعتراض به بی آبی در خوزستان) یا اعتراضات پراکنده اما سراسری به مسایل معیشتی (چون تجمعات معلمان و بازنشستگان) در حال انجام است. اما هیچ یک از این اعتراضات اولا توان تغییر سیاستهای حاکمیت را تا به حال نداشته و دوم اینکه به ضدیت کامل با دولت نینجامیده است. البته آبان ۹۸ و دی ماه ۹۶ به عنوان دو لحظه تاریخی در این پیوستار استثنا هستند که میتوان از هزینههای انسانی آن، میزان گستردگی و شدت برخورد را با آن حدس زد.
با این همه، سوال اصلی همچنان پابرجاست: اکثریتی از مردم دیگر خواهان زندگی به سیاق پیشین نیستند و دولتمردان نیز از سه پایه (مشروعیت سیاسی و توان اقتصادی و قدرت کنترل) فقط بر توان امنیتی و نظامی خود تکیه کردهاند. اصلاح طلبان هم دیگر حائل میان تغییرات کلان و حاکمیت نایستادهاند. پس چرا لحظه فیصله بخش همچنان به تأخیر میافتد و یک انقلاب دیگر شکل نمیگیرد؟
در زیر تلاش میکنم پاسخ به این پرسش را با چهار عامل به هم مرتبط نشان دهم. در ابتدا از خستگی مردم از نتایج انقلاب ۱۳۵۷ شروع میکنم و نشان میدهم که گفتمان اصطلاح طلبی هنوز ماندگار است. سپس به ناپیدا بودن آلترناتیو و بدیل نگاه میکنم و در پایان برتری تکنولوژیک دولت را رادعی در برابر تبدیل شدن شورش به جنبش پایدار و رهایی بخش میدانم.
تفوق گفتمان اصلاحات و خستگی از انقلاب
شاید بتوان زندگی روزمره ایرانیان را در ۴۴ سال گذشته متأثر از انقلاب دانست. سریعترین نیم قرنی که در دوران مدرن گذشته است و تمامی تجربههایی که چندین نسل ممکن است تجربه نکنند در کشور رخ داده است. انقلاب، جنگ متعاقب آن، تصفیههای سیاسی و کشتار قومی، تغییر فضای اجتماعی و حضور یک دولت مداخله گر در امر خصوصی، اقتصاد کوپنی و سپس طرحهای تعدیل اقتصادی، اصلاحات سیاسی و دولت پوپولیستی راستگرا و سپس دست به دست شدن دولتهایی که در روند عمومی اقتصاد و جامعه تاثیر منفی داشته اند، همه و همه باعث شده است که مردم ایران موج سنگین گذر زمان را خیلی سریع از سر بگذرانند. ما چون همه جوامع از انقلاب برآمده میزان آشوب و گسستگی که انقلاب در زیست روزمره یک جامعه ایجاد میکند، چشیدهایم و تجربیات مستقیم نسل انقلاب و جنگ محافظه کاری زیادی را به سپهر فرهنگی ایران تزریق کرده است.
در این میان، برآمدن گفتمان اصلاحات از اوایل دهه ۱۳۷۰ و توجه به مسئله توسعه سیاسی در بخشهایی از دولت رفسنجانی راه را برای پوست انداختن بخشی از نیروهای سیاسی اول انقلاب (معروف به چپهای خط امام) و تغییر آنان به سمت اصلاح طلبی هموار کرد. خط امامیها برای هموار کردن چنین گذاری تمامی شعارهای مربوط به مستضعفین و چپ نماییهای دهه ۱۳۶۰ را به کناری گذاشتند و به تغییرات نئولیبرالی تعهد کامل دادند. اصلاحات تا اواخر دهه ۱۳۹۰ میتوانست راهکاری پیش پای مشکلات بگذارد و در میان حداقل طبقه متوسط هژمونیک باشد. اما تقریبا از دی ماه ۱۳۹۶ شعار "اصلاح طلب، اصولگرا − دیگه تمومه ماجرا" در کف خیابان پایان هژمونی اصلاح طلبی را اعلام کرد. خود حاکمیت نیز به دلیل بحران جانشینی دیگر میلی به حضور اصلاح طلب-اعتدال گرا در درون خود نداشت و برنامه اخراج آنها را از حاکمیت تدارک دید. دو خط که به موازات هم حرکت میکردند اما نتایج مشابهی به ارمغان آوردند.
با این همه بخشهایی از گفتمان اصلاحات (که نوعی بر کاهش شر اصولگرایان در زمینههای داخلی و خارجی تأکید میکند اما هیچ راه حلی برای آن ارائه نمیدهد) و بخشهایی از شبکه ارتباطی و ترویجی آنها هنوز زنده است. در درون اصلاح طلبان نحلههایی از تغییر گفتمان به سمت چپ و فاصله گرفتن از سیاستهای تعدیل (نئولیبرالی) در حال رویش است اما نتوانسته نیروهای زیادی را جذب خود کند. اصلاحطلبان در بحثهای مربوط به مسایل سیاسی هنوز فعال به نظر میرسند و بر نکاتی چون کم هزینه بودن، بازگشت ناپذیر بودن و درستی سیاست صبر و انتظار (به درست یا غلط) تأکید میکنند. آنها زندهاند اما علایم حیاتی شان به حداقل خود رسیده است.
پس به نظر میرسد تجربه زیسته یک انقلاب ناکام و تجربه اصلاحات پس از آن باعث شده باشد که گفتمانهای انقلابی که توان دسته بندی نظرات حول تغییرات کلان را بدهد چندان قدرت بروز و ظهور نداشته باشد. در تمامی انقلابهای قرون گذشته افرادی بودهاند که پیش از رخداد انقلاب به آن اندیشیده و آن را تخیل کردهاند. بدون همه گیر شدن چنین گفتمانی گسست از اصلاحات اتفاق نمیافتد و شورشهای ناشی از نارضایتی به جنبشهای بنیان کن بدل نمیشوند.
آلترناتیو هنوز ظاهر نشده است
تغییرات انقلابی نیاز به یک دورنما دارند. همچون همه ایدئولوژیها، دورنماها نیز باید در افراد، رخدادها و یا جریانها تجسد یابد. یعنی یک جریان، حزب یا حتا فرد باید مسئولیت به ثمر رساندن تغییرات را بر عهده بگیرد و به مخاطبانش نشان دهد که "شهریار نو" در حال زاده شدن است. در انقلاب فرانسه جمهوریخواهان با تفوق ژاکوبنها، در انقلاب نوامبر ۱۹۱۷ روسیه بلشویکها و در جنبش رهایی بخش هند حزب کنگره و...به عنوان رهبر و مقتدای مردم شناخته شده بودند و انقلاب به اتکای آنها به پیروزی رسید.
در ایران و در دوران انقلاب بهمن ۵۷ به رغم فداکاریهای بسیار، دو سازمان فداییان و مجاهدین خلق نتوانستند تجلی خواست اکثریت مردم برای تغییر باشند و عرصه را به روحانیت "مبارز" باختند. شبکه گسترده مساجد، توان تبلیغی بالا و تعلق خمینی به نهادینهترین منبع مشروعیت اجتماعی (مرجعیت تقلید) باعث شده بود تا خواست اکثریت ناراضی در زبان و بیان خمینیستها بروز پیدا کند و رهبری آن نیز به دست پیرمردی زاهد و عابد باشد که خود تجلی "عدالت علی" بود. علی که از زبان مارکسیستهای فدایی اولین "سوسیالیست خاورمیانه" خوانده میشد و اسلام مبارزی که به عنوان یک "روبنا" تحسین برانگیز بود. این گونه بود که پوپولیستهای تمام عیار به جای رادیکالهای واقعی توان دسته بندی و بیان خواستههای اکثریتی عظیم را یافتند.
امروزه نیز رهبری، جریان و یا حزبی وجود ندارد که بتواند خواستههای مردم و یا طبقات مختلف را در زیر یک بلوک طبقاتی دسته بندی و بیان کند. سلطنت طلبان (و به خصوص گروههای پرصدای آنان) که خود را حامیان جنبشهای فرودستان دی ۹۶ و آبان ۹۸ میخوانند از همان گفتمان راستگرا و نئولیبرالی برای تبیین مسایل مختلف استفاده میکند که فرودستان و به حاشیهراندهشدگان و جانبه لبرسیدگان از آن بیزارند. نیروهای ملی مذهبی اگرچه از گفتمان عدالت محورانهای بهره میبرند اما با خوی سکولار و حتا ضد دین بخشهایی از طبقه متوسط تناسبی ندارند و نیروهای چپ نیز چنان پراکنده و در هم آشوباند که نمیتوانند گفتمان منسجمی برای رهایی از این وضعیت به مخاطبان ارائه دهند. به خصوص که سابقه برخی از این نیروها نیز به شدت غیردمکراتیک است، حال آنکه آزادیهای سیاسی و البته اجتماعی از سوی جامعه به شدت تقاضا میشود.
در کل گفتمان منسجمی که عدالت اجتماعی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی را بتواند نمایندگی کند و یا مخاطبان خود را متقاعد کند که در حال نمایندگی کردن آن است، هنوز پا به عرصه نگذاشته است. به خصوص که به نظر میرسد جز با همکاری طبقه متوسط و طبقه کارگر و زحمتکش امکان موفقیت انقلاب بسیار پایین است و مبارزه هم در خیابان و هم در محل کار باید پیگیری شود. به همین دلیل پیوستن این دو طبقه به یکدیگر نیز نیاز به یک گفتمان سوسیال دمکرات و البته سکولار دارد که در حال حاضر بیان کنندهای برای آن وجود ندارد.
تفوق تکنولوژیک دولت بر جامعه
حکومت ایران سالهاست که برای نیروهای اطلاعاتی چندگانه خود هزینههای کلان میکند. هر چند که در بعد ضدجاسوسی نشان داده شده است که توان محدودی دارد و میزان نفوذ در آن بخشها بالاست، اما به هر حال تفوق اطلاعاتی و امنیتی آن در سطح فعالان سیاسی، مطبوعاتی و اجتماعی کاملا مشخص است. شنود دستگاههای تلفن و هک مداوم شبکههای اجتماعی، کنترل رفت و آمد و شبکههای دوستی و همکاری، احضار هر از چندگاهی فعالان سیاسی و حتی فرهنگی به مراکز بازجویی و از همه مهمتر تهدید، دستگیری، شکنجه، اعترافات اجباری و زندانهای طویل المدت و یا ترورهای پنهانی توانسته بخشهای فعال جامعه مدنی ایران را تا حدی منقاد کند. اکثر فعالان فرهنگی و مطبوعاتی حد و مرزهای حاکمیت را میدانند و تلاش میکنند عامدانه از آن رد نشوند. برای افرادی که از این خطوط چندان مطلع نیستند همیشه ناصحان و دلسوزانی در گوشه و کنار وجود دارد که انذار بدهند!
در بعد حرکتهای خیابانی نیز برتری تکنولوژیک حاکمیت بر مردم مشهود است. همان طور که بسیاری از متفکران به درستی اشاره کردهاند که بدون وجود رادیو امکان برانگیختگی اندیشههای ناسیوسنالیسم افراطی در آلمان و ایتالیای دهه ۱۹۳۰ وجود نداشت، این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که بسیاری از رادیوهای موجود در آن زمان رادیوهای تک موج بود و امکان شنیدن صدایی دیگر برای ساکنین این کشورها چندان فراهم نبود. دستکاری رادیو و گوش دادن به امواج رقیب البته بی مجازات هم نمیماند. در همین راستا حاکمیت میداند بدون وجود موبایلهای نسل نوین، شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای کاربردی امکان چرخاندن چرخهای فشل اقتصاد ایران و البته اعمال حاکمیت وجود ندارد، با این همه در تلاش است که برتری خود را در این حوزه حفظ کند و با انتقال بسیاری از سایتها و اپلیکیشنهای کاربردی به بستر اینترنت ملی هر آیینه که اراده کرد راههای انتقال اخبار و اطلاعات را سد کند. قطع شبکه تلفن موبایل و قطع برق در شرایط اضطراری از یکسو و بهره برداری از دوربینهای ترافیکی و اپلیکیشنهای راه یابی برای جاسوسی و و پاییدن شورشیان نیز از راهکارهای متدوال نیروهای امنیتی است.
چنین تفوق عظیمی به ناراضیان ناامیدی را القا میکند. امروزه بسیاری هستند که به تعبیر مارکس چیزی جز زنجیرهایشان برای از دست دادن ندارند، اما به صورت تلویحی میدانند که روز اول شورش به روز دوم وصل نمیشود و امکان خبر گرفتن، برانگیختن و به میدان کشاندن همگان با توجه به شرایط برتری تکنولوژیک حاکمیت چندان میسر نیست. حاکمیت به دقت مسیر تبدیل شورش به جنبش را سد کرده است. مسیرهایی که افراد و نظرگاهها به همدیگر گره میخورند و از دل تداوم آن راهی نوین خود را نشان میدهد. شورش در چنین شرایطی به راستی شورش کور است. یعنی کورمال کورمال پیش میرود و راهی طولانی را نمیتواند بپیماید.
با این همه تَرَکهای چندی در این دیوار رخ نموده است. هک دوربینهای امنیتی و سیستمهای اداری زندان اوین، از کار انداختن سامانه پمپ بنزینها و هک گاه به گاه دوربینهای فرودگاهی و نشان دادن محتوایی ضد رژیم نشانههایی از ضعف سیستم در خود دارد. از آن طرف نیز به هوشیاری بیشتر نیروهای امنیتی و سرمایه گذاری کلانتر در این حوزه نیز میانجامد.
نتیجه گیری
خستگان انقلاب ۵۷ چندی دل در گرو اصلاحطلبی گذاشتند. این جریان در چالش با هسته سخت حاکمیت ناتوانی خود را نشان داده است. اصلاحطلبی هنوز روشنفکران ارگانیک، بیان کنندگان و موزعان خاص ایدههای خود را دارد و هنوز به آخر خط نرسیده است. پس میتواند گفتمان خود را در رقابت با گفتمان انقلابی مطرح کند، به خصوص که گفتمان انقلابی به شدت تازه کار و نیندیشیده است.
در حال حاضر آلترناتیو یا جریان تجسد یافتهای توان دسته بندی و بیان مشکلات و خواستههای معترضان را ندارد. هیچ یک از نیروهای مخالف توان رهبری بلوک طبقاتی پیروز را ندارند. آنها یا از منظر اقتصادی نمیتوانند با طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ارتباط برقرار کنند و یا با خواستههای فرهنگی و اجتماعی طبقه متوسط ناهمخواناند.
برتری و تفوق تکنولوژیک حاکمیت بر اینترنت، شبکههای ماهوارهای و حتا موبایل و برق و دیگر خدمات زیربنایی یا ارتباطی این ذهنیت را در معترضان به وجود آورده است که امکان گذر از شورش و رسیدن به یک جنبش فراگیر چندان میسر نیست و حاکمیت میتواند با قطه شبکههای ارتباطی شورش را چون آبان ۹۸ با حداکثر سبعیت سرکوب کند.
عواملی که در بالا آمد، مهمترین عوامل سکوت و سکون فعلیاند اما هنوز میتوان به سخن طنازانه مارکس گوش فراداد که انقلاب را به موش کوری در دل تاریخ تشبیه کرده بود که روزی از جایی که هرگز انتظارش نمیرفت سر بر میکند و هر آنچه استوار به نظر میرسید را باژگون میکند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان