روزی خورش بادمجان دربار به دهان پادشاه مزه کرد و تحسین ها فرمود. شاعر دربار بلافاصله شعری غرا در وصف و تحسین بادمجان سرود.
هفته بعد بادمجان خورش تلخ بود و اوقات پادشاه را تلخ نمود و زبان به ناسزا گشود.
شاعر دربار بلافاصله، شعری در ذم بادمجان خبیث سرود.
پادشاه که دچار پارادوکس شده بود، و قاط زده بود رو به شاعر دربار کرد و با تشر به او گفت:
پدرسوخته! تو که هفته پیش در وصف بادمجان قصیده ای غرا سرودی، چگونه است که امروز شعرت جور دیگر شد و شیردون شکمبه ی بادمجان را یکی نمودی؟!
شاعر اما در نهایت خونسردی و حق به جانب بودن رو به پادشاه کرد و گفت:
قربانت گردم! من حقیر سراپا تقصیر، نوکر شما هستم نه نوکر بادمجان! بگویید خوب است در مدح می سُرایم بفرمایی بد است در ذم!
آری چنین است حکایت ما ایرانیان با نوکران رهبر معظم انقلاب!