بی بی سی :بیشتر والدین ممکن است هرگز نگران خشونت و رفتار تهاجمی فرزندان نشده باشند، اما درصورت چنین وضعیتی در تنگنای دشواری قرار میگیرند. نمیتوانند به راحتی او را ترک کنند و میترسند که حتی درخواست کمک از دیگران، عواقبی برای فرزندشان داشته باشد. پژوهشها نشان میدهد که این معضل بیشتر اوقات پنهان میماند و بیش از آن که تصور کنیم رواج دارد.
تابستان گذشته، آیدن ۱۰ ساله تصمیم گرفت سگ خانواده را بکشد. با یک تکه سوسیس او را پشت مبل کشاند و با دست پوزه و دور گردن او را گرفت و فشار داد.
هیزل، مادر آیدن، میگوید: "عجیب این بود که من و سگ خانگیمان را از همه بیشتر دوست داشت و ما دو تا بودیم که هدف خشونتهای او قرار میگرفتیم، گاهی او به سگ صدمه میزد تا توجه مرا جلب کند".
آیدن میزند و لگد میاندازد و گاز میگیرد. به هیزل میگوید از او متنفر است و آرزوی مرگ او را دارد و اگر بتواند اسلحهای به دست بیاورد او را میکشد. او را از پلهها به پایین هل میدهد و حالا که نقطه کور بینایی او را دریافته است چیزهایی به او پرت میکند که او نمیتواند ببیند.
هیزل دچار اختلال کمبینایی است. بار آخر آیدن یک کتری پرت کرد که خوشبختانه پر از آبجوش نبود و آیدین وقتی آن را برداشت و پرت کرد نمیدانست که سرد است.
هیزل میگوید: "این رفتار خشونت و قلدری است، احساس میکنم در رابطهای هستم که خشونت خانگی در آن جریان دارد. با خودت میگویی اولین باری که همسرم دست روی من بلند کند او را ترک خواهم کرد، آیا میتوانی این کار را با فرزندت بکنی؟ چون درعینحال که قربانی خشونت او هستی، محافظ و حامی او هم هستی".
از وقتی آیدن شروع کرد چاقوها را از کشوی آشپزخانه بردارد و رو به اعضای خانواده بگیرد همه چاقوهای خانه را از دسترس او دور کردیم اما او از هر چیز تیز و برندهای که پیدا کند مانند قیچی و ناخنگیر هم استفاده میکند.
هیزل ادامه میدهد: "همهچیز اسباب خشونت است. او هر موقعیتی را تبدیل به وضعیتی خشونتآمیز میکند. ما حتی برنامههای ساده کودک را هم نمیتوانیم با آرامش نگاه کنیم. اگر کوچکترین صحنه خشنی در آن باشد او این خشونت را بارها و بارها انجام میدهد".
آیدن چهارساله بود که هیزل و همسرش او را به فرزندی قبول کردند و از همان ابتدا دریافتند که او نیاز به مراقبتهای پیچیدهتری نسبت به آنچه گمان میکردند دارد.
هیزل میگوید: "از همان روز اول دریافتیم که او مشکلاتی جدی دارد اما فکر میکردیم که شاید محیط جدید برایش ناآشناست و شاید در شرایط نامناسبی نگهداری شده است... و امیدوار بودیم که به مرور زمان بهتر شود".
اما اوضاع هیچ بهتر نشد. آیدن مشت میزد، مو میکشید، تف میکرد.
هیزل و همسرش امیدوار بودند به مرور زمان این خشونت ازبین برود اما روزبهروز بدتر میشد. آیدن دو بار در سن ۵ سالگی به توصیه مشاور متخصص مدرسهاش بستری شد. اولین بار به این دلیل بود که وقتی مشاور دولا شده بود چیزی از زمین بردارد آیدن لگدی به صورت او زده بود و بعد خودش را با خشم روی زمین انداخته بود.
مسئولان مدرسه آموزشهای ویژهای برای نحوه رفتار صحیح در برابر خشونتهای آیدن دیده بودند. هیزل اولین دیدار با او را پس از "نگهداری طولانی" در مدرسه که حدود ۵۰ دقیقه بود، بهخاطر میآورد.
هیزل اینطور تعریف میکند:"روی مبل کوچکی در کلاس نشسته بود و فقط جلیقهای تنش بود و غرق عرق بود. مشاور مدرسه در کنارش نشسته بود و آیدن میلرزید و به خود میپیچید، هولناک بود. من جلوی او نشستم و او خود را درهمپیچید و مانند جنینی بر روی زانوهای من انداخت. موقعیت دردناکی بود".
وقتی هیزل به گذشته فکر میکند نمیداند چرا اجازه داده است که مسئولان مدرسه چنین رفتاری با آیدن بکنند، هر چند نمیداند آنها چه راه دیگری برای نگهداری و مهار خشونت او داشتند.
او میگوید:"رفتار آنها به آیدن ضربه روحی وارد میکرد اما از خشونت او هم خبر داشتم. من کبودیهای بدن مسئولان آموزش را میدیدم و نمیدانستم آنها چه راه دیگری برای درامان بودن از این خشونت دارند".
مدرسه با اختصاص اتاق ویژه ای که دیوارهای محافظ و نرم داشت، مکان امنی برای آیدن درست کرد تا هر زمان او برای خود و دیگران خطرآفرین میشد او را به آنجا ببرند.
" اما او همیشه در این اتاق بود و به قدری عصبانی میشد که سه بار شیشه ایمنی در اتاق را شکست".
این زمان بود که مدرسه اعلام کرد که دیگر توانایی نگهداری پسرش را ندارند.
در سال ۲۰۱۰، پژوهشگران دانشگاه آکسفورد برای اولین بار به بررسی اطلاعات پلیس در زمینه خشونت فرزند نسبت به والدین پرداختند که موارد آن در بازه زمانی بیش از ۱۲ ماه در لندن به حدود ۱۹۰۰ مورد میرسید.
بنا بر برآورد راشل کندری، استاد جرمشناسی و سرپرست پژوهش، این تعداد در سراسر بریتانیا به دهها هزار مورد در سال میرسد که بیشتر موارد هم گزارش نمیشوند.
راشل میگوید: "این مشکلی پنهان است، بسیاری از والدین نمیتوانند آن را به پلیس گزارش کنند یا درخواست کمک کنند یا از خدمات مددکاری در این زمینه استفاده کنند".
والدین بیشتر اوقات برای او تعریف میکنند که پیش از گزارش دادن در مورد فرزند خود سالها خشونتهای آنها را تحمل کردهاند و فقط زمانی اطلاع دادهاند که در خطر قرار گرفتهاند.
"آنها به حق در مورد مجرم دانستن فرزندشان و عواقب بعدی که گریبانگیر آنها خواهد شد، نگران هستند".
پیش از پژوهش کندری تحقیقات کمی در زمینه خشونت فرزند نسبت به والدین انجام شده بود و اطلاعات کمی در این زمینه وجود داشت.
راشل کندری میگوید:"در هیچ وبسایت رسمی، در هیچ برنامه دولتی، در هیچ جا اشارهای به آن نشده است و اکنون وقتی با افراد و کسانی که با خانوادهها و بچهها کار میکنند صحبت میکنم، همه آنها در مناطق گوناگون از مشاهده چنین مواردی صحبت میکنند، سکوت عجیبی در مورد این موضوع حکمفرماست".
خانوادهها حتی به دوستان خود نمیگویند چه وضعیتی دارند.
هلن بونیک، مددکار اجتماعی سابق که کتابی در مورد خشونت فرزند نسبت به والدین نوشته است، میگوید:"شرمساری دردناکی در این مسئله هست".
"اگر فرزندی داشته باشید، نقش شما این است که او را طوری بار آورید که آدم مسئولی در جامعه باشد، مهربان و دلسوز باشد و اگر چنین نشود خیال میکنید که شکست خوردهاید. والدین مایل نیستند در مورد این مشکل حرف بزنند. چون هیچکس در این مورد حرف نمیزند، هرکس فکر میکند تنها کسی است که چنین مشکلی دارد".
مانند خشونت خانگی و خشونت شریک زندگی، خشونت فرزند نسبت به والدین هم در همه اقشار مردم، چه فقیر و چه غنی، دیده میشود و اشتباه است که فکر کنیم چنین وضعیتی فقط برای بچههای تحت پوششهای مراقبتی پیش میآید.
میشل جان، از مؤسسه خیریه حمایت، رشد و آگاهی در مورد خشونت فرزندان نسبت به والدین میگوید بیشتر موارد مددرسانی مؤسسه آنها فرزندان متولد شده در همان خانواده بودهاند نه آنها که به فرزندی پذیرفته شدهاند.
همانطور که در مورد خانواده هیزل میبینیم، مادرها بیش از اعضای دیگر خانواده هدف چنین خشونتهایی قرار میگیرند.
راشل کندری میگوید: "زنان به طورکلی بیشتر در معرض خشونتهای خانگی از هر نوع قرار میگیرند و در این مورد هم میبینیم که چنین است. هرچند خشونت نسبت به پدر هم اعمال میشود اما خشونت پسر نسبت به مادر بیش از موارد دیگر دیده میشود".
حالا هیچ مدرسهای آیدن را قبول نمیکند. همه مؤسسههای ویژه مددکاری او را رد یا بیرون کردهاند. نزدیکترین جایی که او را میپذیرد نیمساعت با ماشین فاصله دارد و جوابگوی همه نیازهای پیچیده این بچه نیست.
هیزل میگوید: "آنها او را مهار میکنند، اما مشکل او حل نمیشود. این بچه هنوز درگیر مشکلاتش است".
از نظر تحصیلی او سه تا چهار سال از بچههای همسن خود عقبتر است، هرچند دستخط زیبایی دارد. هیزل با هزینه خودش در کلاسهای آموزشی شرکت کرده است تا روشهایی برای مهار رفتار خشونتآمیز آیدن یاد بگیرد و از آن آسیب نبیند.
یک روش این است که کوسن بزرگ مبل را جلوی خود بگیرد تا آیدن نتواند به او صدمه بزند.
هیزل میگوید:"بار اول که از آن استفاده کردم از دستم درآورد و با همان کوسن مرا زد. من فکر کردم خوب این بار باید آن را محکمتر نگه دارم. بار دوم نتیجه بهتر بود، توانستم کوسن را بین خودم و او نگه دارم، او مشت و لگد میزد و تلاش میکرد که مرا بزند اما نمیتوانست".
هیزل اصرار دارد که پسرش شرور نیست و هرچه هست به دلیل ضربه روحی گذشته است و در این مورد تقصیری ندارد.
"با اینکه به نظر میرسد که او خشونت میکند و آزارگر است اما واقعاً اینطور نیست، او نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. او پسربچه مهربانی است، دوستداشتنی و بامزه است، ما همدیگر را دوست داریم".
فشار این ماجرا باعث شد که هیزل کارش را از دست بدهد. تندرستیاش رو به وخامت رفت و سال گذشته چندین بار مبتلا به زونا و ذاتالریه شد و حالا هم داروهای ضدافسردگی مصرف میکند. این ماجرا رابطه او با همسرش را هم ویران کرد.
او میگوید:"همان اول وقتی متوجه شدیم مشکلاتی وجود دارد و مواردی که نمیتوانیم راهی برای آن پیدا کنیم هر دو احساس کردیم اشتباهی کردیم که از پس آن بر نمیآییم، اما گفتن چنین چیزی به معنای این بود که باید در مورد آن کاری میکردیم و هیچکدام از ما حاضر نبود به این اشتباه اعتراف کند. ما حدود شش ماه اصلاً با هم حرف نزدیم".
چند سال پیش، هیزل پس کنکاشهای درونی فراوان تصمیم به اقدامی جدی گرفت.
او میگوید:"من احساس کردم این ماجرا اثر ناگواری بر خانواده میگذارد به همین دلیل تصمیم گرفتم همراه با آیدن خانواده را ترک کنم".
همسرش تلاش کرد او را راضی کند که نرود، هرچند حالا فکر میکند که تصمیم درستی گرفته است اما مانع احساس گناه در مورد فرزندان دیگرش که در خانه رها کرده بود، نمیشود.
او میگوید:"ما کودکی آنها را در معرض خطر و تهدید قرار دادیم".
خانواده هیزل مدتها پیش از همهگیری از دیدار با آدمهای دیگر دست کشیدند. آنها در هیچ مراسم فامیلی و خانوادگی شرکت نمیکردند، هیزل فقط وقتی آیدن مدرسه بود مادر و پدرش را ملاقات میکرد چون آنها نمیتوانستند با آیدن کنار بیایند. هیزل حتی همراه با آیدن با دوستان خودش معاشرت نمیکرد از ترس اینکه شاید بچههای آنها هم آنجا باشند. او و همسرش هرگز نتوانستند یک شب با هم بیرون بروند یا تعطیلات آخر هفته را با هم بگذرانند، هیچکس نبود که بتواند آیدن را اداره کند تا بتوانند پسر را چند روزی به او بسپارند.
هیزل میگوید:"به طور باورنکردنی منزوی شدیم".
او در گروه آنلاین والدین دیگری که مانند خود او هستند احساس آرامش میکند، گروههایی که در آنها افراد ماجراهای خود را بازگو میکنند و روشهای رویارویی با این شرایط را به اشتراک میگذراند و از همدیگر حمایتهای اخلاقی میکنند. آگاهی از وجود این همه آدم که شرایط مشابهی دارند هشداری جدی است.
هیزل میگوید:"خانوادههای بسیاری هستند که چنین شرایطی دارند".
هیزل مدام در حال جستجوست تا مؤسسهها و سازمانهایی را پیدا کند که میتوانند در مورد آیدن به او کمک کنند تا بداند چه کارهایی باید انجام دهد و چه کارهایی نباید انجام دهد. او همیشه در تلاش است تا بهترین راه برای کمک به نیازهای پسرش را پیدا کند.
راشل کندری میگوید:"خشونت فرزند نسبت به والدین انگار به هیچکس ربط ندارد و درعینحال به همه مربوط است. هیچ مؤسسه و سازمانی در این زمینه احساس مسئولیت نمیکند، من فکر میکنم مشکل اصلی همین است".
این خانواده امیدوار است که آیدن بتواند به مدرسه شبانهروزی ویژهای برود که در مدت سه سال بچههایی مانند او را بازپروری میکنند و پس از آن بتواند به خانه بازگردد و همراه با خانواده زندگی کند و به مدرسه معمولی برود.
هیزل میگوید:"دلم میخواهد او به مدرسه توانبخشی برود جایی که بتوانند واقعاً به او کمک کنند".
شرایط ورود به چنین مدارسی سختگیرانه و پیچیده است از این رو دورنمایی دور از دسترس است.
اگر آیدن در چنین مدرسههایی پذیرفته نشود هیزل نمیداند در آینده چه بر سر او خواهد آمد. "او شریک زندگی آزارگری خواهد شد یا پلیس او را دستگیر خواهد کرد. او زندگی را خواهد باخت و مدام با همه درگیر خواهد شد و به روشنی میبینم که آخر کارش به زندان خواهد کشید".
فعلاً هیزل تلاش میکند همهچیز را اداره کند. تا آیدن مدرسه است سگ را میبرد بگرداند و کمی تمرینهای ذهنآگاهی میکند تا خود را برای بازگشت او آماده کند. ممکن است بیاید و یک دفعه همهجا را بههمبریزد، میوههای ظرف میوه را به طرف او پرت کند و روی نرده پلهها بپرد. شاید هم شب آرامی باشد و آیدن به کتابهای صوتیاش گوش دهد، داستانهایی که بارها و بارها آنها را شنیده است و هر واژه را در هر صفحه پی میگیرد. وقتی هم به رختخواب میرود درهای طبقه پایین را قفل میکنند تا اگر نیمهشب بیدار شد نتواند صدمهای به سگ خانه بزند.
برای حفظ حریمخصوصی افراد در این ماجرا از نام حقیقی آنها استفاده نکردیم.
+4
رأی دهید
-2
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.